تربیت
Tarbiat.Org

آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
اصغر طاهرزاده

علت شک‌ها و تردیدها

نظر به «فرداها» انسان را از واقعی‌ترین واقعیات یعنی خداوند جدا می‌کند، زیرا خداوند آزاد از آینده و گذشته در «حال» هست و کسی می‌تواند با او مرتبط شود که از زمان و مکان یعنی از چیستی‌ها آزاد شده باشد و در «حال» قرار گیرد به عبارت دیگر با «هست» خود به «هست مطلق» متصل گردد.انسانی که همواره در فرداها به سر برد هیچ بذری در جان خود نمی‌کارد بلکه فقط در آرزوهای نیامده به سر می‌برد، در حالی که این دنیا محل كشت است و فرصت اتصال به حضرت رب‌العالمین. وقتی فهمیدیم امروز ایام كشت است برای فردایی که همه این چیست‌ها هیچ می‌شوند و تنها هستِ متصل به هست مطلق می‌ماند، می‌فهمیم اگر انسان كشت نكند و چیزی در مزرعه «خود» ذخیره ننماید و «اتصالی» برقرار نكند همه چیز را از دست داده است. می‌فهمیم اهمیت موضوع چقدر است که باید با هستِ خود متصل به هستِ مطلق شد، انسان در این صورت متوجه می‌شود باید هر طور كه شده از طریق حضور قلب، خود را به خدا «وصل» كند تا به غنای حق «غنی» شود و «قرب» به حق پیدا كند؛ البته تأکید می‌کنم که قرب با فكر به‌دست نمی‌آید، قرب با وصل شدن «هستیِ» انسان به «هستیِ» حق پدید می‌آید.
نتیجه این كه اگر انسان از طریق معرفت به نفس و از طریق اتصال هستِ خود به هستِ حق مسیر زندگی را طی کند علاوه بر این‌که دیگر محال است به خدا شك كند، جان او آماده‌ی بهره‌گیری از انوار الهی نیز می‌گردد و لذا دیگر هیچ افسردگی و پوچی در زندگی او راه نخواهد یافت، و برعکس؛ حضور خدا روز به روز بیشتر در قلب او شعله می‌كشد. اما خدای ذهنی و فكری و خیالی مثل همه‌ی فکرها و خیالات پس از مدتی انسان را ترك می‌كند. مولوی می‌گوید:
پیش بی‌حد هرچه محدود است لاست
کل شیئ غیر وجه الله فناست
چون تجلی کرد اوصاف قدیم
پس بسوزد وصف حادث را گلیم
هر چه اندیشی پذیرای فناست
وانکه در اندیشه ناید آن خدا است
در گذر از نام و بنگر در صفات
تا صفاتت ره نماید سوی ذات
اختلاف خلق از نام اوفتاد
چون به معنی رفت آرام اوفتاد
اگر كسی به سمت نور حركت كند و به نور برسد دیگر نسبت به نور شك نمی‌كند، انسانی که با هستِ خود مرتبط شد، هرچه زمان می‌گذرد حضور نور الهی در «قلبش» شدیدتر می‌شود، اما اگر بنشیند و فقط به نور فكر كند و آن را نبیند، بعد از مدتی می‌گوید: «نكند اصلاً نوری وجود نداشته باشد!» خدایی كه با حضور قلب و اتصال به دست نیاید بعد از مدتی رنگ می‌بازد! در این حالت خدا نرفته است بلكه این خود انسان است كه توجه قلبش را از او برگردانده است. كسی كه باران می‌خواهد باید دهانه‌ی كاسه‌اش را به طرف بالا بگیرد، حالا اگر كسی بیاید و دهانه‌‌ی كاسه‌اش را وارونه به طرف زمین بگیرد مسلم هیچ بارانی به‌دست نخواهد آورد و می‌گوید کو باران؟ در حالی که می‌توانست با توجه قلب به سوی خداوند و تجلی نور الهی در زندگی‌اش نه‌تنها با آن نور اُنس داشته باشد، بلکه به کمک آن نور امورات خود را فوق اسباب ظاهری به انجام برساند.
حضرت سلیمان(ع) پیامبر الهی است. همه زندگی و حكومتشان در قبضة قدرت تكوینی الهی بود، به طوری‌که حضرت در بسیاری موارد با اراده خود چیزهایی که می‌خواستند برایشان ایجاد می‌شد. آصِفِ بْنِ بَرْخیا، که یکی از وزرای ایشان ‌است تخت بلقیس را با یک اراده و قبل از یک چشم به هم زدن در مقابل حضرت سلیمان حاضر كرد.(65) همان طوری كه شما اراده می‌كنید یك گلابی در ذهنتان ایجاد كنید، قدرت حضرت سلیمان و دستگاه اداری‌شان بیشتر تکوینی و با اراده ایشان اداره می‌شود! پرنده و جن و انس در قبضه اراده حضرت بودند. می‌گویند حضرت یك لحظه از این جریان که همه چیز در قبضه‌شان است، خوششان آمد، همان لحظه تاجشان كج شد! تاج را راست كردند، دوباره كج شد، دوباره راست كردند، باز كج شد. گفتند: «ای تاج! چرا این چنین می‌کنی؟» تاج گفت: «من انعكاس درون تو هستم!»(66)
گفتم كه نكن، گفت نكن تا نكنم
زین یك سخنش چنان خوش آمد كه نگو
البته این حرف ها برای ما نیست! منظور این است كه نظر انسان باید فقط خدا باشد و توجه قلبی‌اش را از او برندارد تا دهانه کاسه‌اش را به طرف بالا گرفته باشد و قلب او از باران لطف خدا پر شود و حتی در بعضی موارد اموراتش از طریقی فوق اسباب عادی سپری شود.
نمی‌توان خلاف جهت دریا حركت كرد و انتظار رسیدن به دریا را داشت. نمی‌توان بدون ارتباط با خدا و دل دادن به او، با خیالات زندگی كرد و خدای ذهنی را به جای خدای حقیقی ساخت و سپس او را پرستید، و بعد که آن خدای ذهنی رفت، بگوئیم: «خدا كجاست؟! اعتراض کنیم چرا به خدا نمی‌رسیم؟! چرا «قلب» ما نورانی نیست؟!». باید در موضوعِ ارتباط با خدا مسیر صحیح را طی کرد تا به نتیجه رسید. باید منقار را از آب شور در آورد تا آب زلال و شیرین را چشید. گفت:
مرغی كه خبر ندارد از آب زلال
منقار در آب شور دارد همه حال