تربیت
Tarbiat.Org

آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
اصغر طاهرزاده

اساس ریاضت‌ها

حال که معلوم شد خداوند، در موقع خواب و در موقع مرگ انسان را از توجه به بدن و به‌طور كلی محسوسات - یعنی از «بیرون» انسان- خارج می‌كند و او را به درون «خود»ش بر می‌گرداند. پس هر قدر كه انسان بیشتر از «بدن» خود فاصله بگیرد، بیشتر نزد «خود»ش خواهد بود. این نكته مادرِ همة ریاضت‌ها است. و تا کسی خود را از بیرون خالی نکند و به خود نیاید، حتی در موقعی که بخواهد با خود خلوت داشته باشد همان فرش و مدرك و پز و قیافه را همراه خود دارد، تا درون خود را نورانی نکرده باشد حتی اگر به کوه و دشت و جنگل برود و بخواهد ریاضت بكشد، هیچ نفعی نمی‌برد؛ چون او فرش و خانه و لباسِ آخرین مد و فكل و پُز را هم با «خود»ش به کوه و جنگل برده است. مولوی در این رابطه می‌گوید:
می‌گریزم تا رگم جنبان بود
کی فرار از خویشتن آسان بود
نی به هند است ایمن و نی در یمن
آن‌که خصم اوست سایه خویشتن
انسان ابتدا باید خیالات دنیایی را از «خود» دور كند به طوری كه دیگر خیالات بر روح او حكومت نداشته باشند، و گرنه هر جا هم كه برود آن «خودِ» پوچ و پوک که از معنویات خالی است با اوست! و درست در جایی که به او امر می‌شود خودت صحیفه‌ی جان خود را بخوان، می‌بیند هیچ چیزی از معنویت با خود ندارد، مگر مجموعه‌ای از خیالات پوچ که پوچی آن‌ها آن‌جا به خوبی پیدا می‌شود، و این در حالی است که نمی‌تواند از آن‌ها فرار کند. به عبارت دیگر اولین شرط ریاضت و تنها بودن این است كه «قلب» انسان، طویله دنیا نباشد! گفت:
چون خیالی آمد و در تو نشست
هرکجا که می‌گریزی با تو هست
تو نتانی زان خیالت وارهی
یا بخسبی تا از آن بیرون جهی
در حقیقت، ریاضت به معنی آن است كه انسان، از «دنیا» خالی شود و به ابعاد نورانی «خود»ش که راه ارتباط با خدا است توجه كند. این‌كه توصیه شده انسان روزه بگیرد برای همین است كه تعلق نفس به «دنیا» و به «بیرون» كم شود و به «اصل خود»ش یعنی به «امام» و در نهایت به خدا برگردد. تا در نماز با گفتن «الله‌اکبر» همه حواس متوجه کبریائی پروردگار گردد و کوچک‌ها برایش بزرگ جلوه نکند و توجه او از «بیرون» كم شود و به باطن بیکرانه «خود»ش جلب گردد. گفت:
اول قدم آن است كه او را یابی
آخر قدم آن است كه با او باشی
كل زندگیِ دنیایی برای همین است که انسان در ابتدا «خدا» را بیابد و سپس با «خدا» زندگی كند. اگر «دل» انسان، معرفتی صحیح پیدا نكند و دارای «عقیده» و «اخلاق پاكی» که منجر به «عمل نیك» می‌گردد، نشود، انسان «خالی» و «پوچ» و «هیچ» است. چه بسیار به جا می‌فرماید:
ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل، گلشنی
ور بود خاری، تو هیمه گلخنی
مرحوم محی‌الدین‌الهی قمشه‌ای«(ره)» استاد حوزه و دانشگاه بودند. آیت‌الله‌جوادی‌آملی و آیت‌الله‌حسن‌زاده‌آملی«حفظهما‌الله» در تهران، پای درس ایشان می‌رفته‌اند. در شرح حال این مرد بزرگ که به واقع معارف و علوم اسلامی را خوب فهمیده بودند آمده است كه ایشان در آخر عمر، همه كتاب‌هایشان را به كتابخانه دانشگاه هدیه كردند. فقط چند كتاب مثل «قرآن» و «مفاتیح الجنان» «نهج البلاغه» و «صحیفه سجادیه» و «فتوحات مكیه» ابن عربی را برای خود نگه داشتند. زیرا به جایی رسیدند که خواهند گفت:
مرا به هیچ کتاب دگر حواله مکن
که من حقیقت خود را کتاب می‌دانم
این طور توانسته بودند در خود سیر کنند و عملاً کتاب‌هایی هم که نگه داشتند آن‌هایی است که انسان از طریق آن‌ها به حقیقت خودش متذکر می‌شود، پس:
اول قدم آن است كه او را یابی
آخر قدم آن است كه با او باشی
انسان در ابتدا باید معارف الهیه را بیاموزد و سپس «قلبش» را متذکر آن‌ها بکند و از این به بعد با آن‌ها به سر برد وگرنه «خالی» خواهد ماند. بعد از آن‌که قلب متذکر معارف الهیه شد، البته «ریاضت» و «تنهایی» توجه به آن حقایق را شدید می‌کند و هر چه بیشتر نور آن حقایق جان انسان را پر می‌کند. آری «تنها» بودن خوب است اما نه برای جوانی كه هنوز معارف الهی در قلب او تثبیت نشده و هنوز اسیر خیالات است. در این هنگام اگر جوان به یك غار هم برود باز هم «تنها» نیست چون خیالات خودش را هم با «خود» به آن‌جا برده است. تنها كسی می‌تواند در «تنهایی» با «خدا» زندگی كند كه «معارف الهی» در «قلب» او تثبیت شده باشد. چنین کسی وقتی در کنار افراد هم باشد، در تنهایی خودش به سر می‌برد هر چند در کنار تنِ افراد باشد، گفت:
بود مرد تمامی آن كه از تن ها نشد تنها
به تنهایی بود تن ها و با تن ها بود تنها(90)