تربیت
Tarbiat.Org

آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
اصغر طاهرزاده

آفات توجه نفسِ نامحدود به دنیای محدود

کسی که به دنیا توجه کند «خودِ» نامحدودش را اسیر چیزهای محدود کرده است. به همین دلیل است که اهل دنیا بعد از مدتی از «خود» شان خسته می‌شوند، چون نامحدود در محدود نمی‌گنجد. در همین رابطه دائماً می‌خواهند دنیای خود را تغییر دهند، بدون آن‌که از دنیا به بالاتر از دنیا نظر کنند، در همین دنیا شرایط مادی خود را هم که دائماً عوض می‌کنند، باز نامحدود را در محدود زندانی کرده‌اند، و از محدوده دنیا خارج نمی‌شوند. و از آن‌جهت که هرکس فقط با دنیای محدود زندگی کند حوصله‌اش سر می‌رود. می‌گوید: «از اصفهان به شیراز بروم تا راحت شوم!» اما وقتی که به آنجا رفت پس از چند روز می‌بیند باز همان احساس قبلی به سراغش آمد، یک سری به بندر عباس می‌زند امّا در آنجا هم با خودی همراه است که درعین نامحدود بودن زندانی محدودیت‌ها است. تا جهت اصلی خود را عوض نکند، هر جا هم برود قصه از همین قرار است؛ به گفته‌ی مولوی:
می‌گریزم تا رگم جنبان بود
کی فرار از خویشتن آسان بود
نی به هند است ایمن و نی در یمن
آن‌که خصم اوست سایه خویشتن
این افراد خودشان خود را زندانی کرده‌اند، حالا بدن خود را این طرف و آن طرف می‌برند تا خودشان را آزاد کنند، مگر می‌شود؟
همه‌ی این‌ها به دلیل آن است که متوجه نیستند ذات انسان، نامحدود است و اگر کسی آن را محدود کند همواره در حال فرار از محدودی به محدود دیگری است، چون محدودبودن با «جان» او سازگار نیست. این است که اهل دنیا به جای این‌که ساحت خود را تغییر دهند و از دنیا به غیب نظر کنند، در تمام مدت عمر فقط حدود دنیایی شان را تغییر می‌دهند و محدوده‌ها را عوض می‌کنند بدون آن که از محدودها خارج شوند! و بدین ترتیب «جان» خودشان را خسته و فرسوده می‌نمایند. مولوی در وصف این افراد می‌گوید:
ذوق آزادی ندیده جان او
هست صندوق صور میدان او
گر ز صندوقی به صندوقی رود
او سمائی نیست، صندوقی بود
گر هزاران‌اند یک تن بیش نیست
جز خیالات عدد اندیش نیست
بالاخره جابجا شدن در صندوق‌های نفس امّاره، خارج شدن از صندوق نیست، چون همه امیال نفس امّاره یكسان‌اند و به دنیای محدود نظر دارند. برای كسی كه به محدود نظر كند دو مشكل به وجود می‌آید: اولاً به خود جفا كرده، چون پرندة «جانش» را در قفس دنیا اسیر كرده‌است. ثانیاً چنین كسی هیچ وقت از بودن خود راضی نیست! عموماً وقتی كسی از زندگی‌اش احساس نارضایتی می‌کند به همه بدبین می‌شود و بقیه را در این سرنوشت مقصر می‌داند، در صورتی كه باید به «خود» بدبین باشد، چون «خود» او گرایش «خود» را به دنیای محدود، محدود كرده‌است. امام خمینی«(ره)» با آن همه زحمتی كه جهت برپایی انقلاب اسلامی كشیدند و به خاطر آن زندان‌ها کشیدند و به تبعیدها رفتند نه‌تنها هیچ انتظاری از انقلاب اسلامی برای خود نداشتند، حتی می‌فرمودند: «نگویید انقلاب برای ما چه كرده‌است؛ بگویید ما برای انقلاب چه كرده‌‌ایم!» چون امام خمینی«(ره)» با خداوندِ نامحدود سروكار داشتند و با این‌كه در دنیا بودند احساس نارضایتی نمی‌كردند و به همین جهت با آن‌همه تلاش پی‌گیر برای ملت، طلبكار كسی نبودند. اما كسی كه در دنیا باشد و دنیایی باشد از آنجا كه می‌خواهد «وجود» نامحدودش را در محدوده دنیا نگه دارد عموماً ناراضی است و به جای اینكه به خود اعتراض داشته باشد به بقیه اعتراض دارد.