تربیت
Tarbiat.Org

آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
اصغر طاهرزاده

معنی حضور قلب و برکات آن

از طریق توجه قلبی در عبادات، «هست» انسان به «هست مطلقِ» حق، وصل می‌شود و باعث «قرب» انسان می‌گردد. چون تا انسان، «هستِ» خودش را نیابد، محال است به «هست مطلق» وصل شود و در نتیجه تأکید دین بر حضور قلب در عبادات، بهترین عامل سیر از چیستی به سوی هستی و اتصال به هستِ مطلق خواهد بود. امام صادق(ع) می‌فرمایند: «... وَ إِنِّی لَأُحِبُّ لِلرَّجُلِ الْمُؤْمِنِ مِنْكُمْ إِذَا قَامَ فِی صَلَاتِهِ أَنْ یُقْبِلَ بِقَلْبِهِ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی وَ لَا یَشْغَلَهُ بِأَمْرِ الدُّنْیَا فَلَیْسَ مِنْ مُؤْمِنٍ یُقْبِلُ بِقَلْبِهِ فِی صَلَاتِهِ إِلَی اللَّهِ إِلَّا أَقْبَلَ اللَّهُ إِلَیْهِ بِوَجْهِهِ»‏(61)
و من دوست می‏دارم كه چون مؤمنی از شما به نماز ایستد روی دل خویش را به‌سوی خدا دارد، و آن را به‌كار دنیا سرگرم نسازد. و هیچ مؤمنی نیست كه در نماز خود روی دلش را بسوی خدا بگرداند مگر این‌كه خداوند نیز روی خود به وی كند.
از امیرالمؤمنین (ع)هست که «وَ إِنَّمَا لِلْعَبْدِ مِنْ صَلَاتِهِ مَا أَقْبَلَ عَلَیْهِ مِنْهَا بِقَلْبِه»(62).
برای بنده از نمازش همان مقداری كه به‌دل متوجه خدا بوده است سهم می‌باشد.
«قرب الهی» یعنی با رفع توجه به چیستی‌ها، «هستِ» انسان به «هستِ» خدا متصل گردد و تحت پرتو هست مطلق قرار گیرد. و این یعنی همان حضور قلب واقعی. پس قرب الهی تنها از طریق توجه قلبی در عبادات حاصل می‌شود، چون وقتی سعی کردیم با توجه قلبی وارد عبادات شویم عملاً مسیر ارتباط «هست» انسان به «هست مطلق» را فراهم نموده‌ایم. به همین جهت است که با «فكر» هیچ‌گونه قربی صورت نمی‌گیرد، چون «فكر»؛ از سنخ «هست»، نیست، «فكر»؛ از سنخ «چیست» است و دو چیز كه هم سنخ هم نیستند به هم وصل نمی شوند. ما به کمک فکر و استدلال می‌توانیم به وجود خدا و عالم ملکوت پی‌ببریم ولی برای اتصال به عالم الهی و بهره‌مندشدن از انوار آن عالم باید قلب را به صحنه بیاوریم، و آن فكری كه در روایات جزء بهترین عبادات معرفی شده به معنی سیر و توجه به حق است.
قرآن می‌فرماید: «اُعْبُدُوا» فقط «توجه» به حق كنید، «یَا اَیُهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الذَّی خَلَقَكُمْ.....» .(63) ای مردم! پروردگار خود را عبادت کنید، عبادت همان توجه قلبی است و این که جهت جان را به سوی او سیر دهیم و در این راستا تمام دستورات او را عمل ‌کنیم، تا این توجهْ پایدار بماند و قلب از انوار وجود مبارک حق بهره‌مند گردد. حالا که او در صحنه‌ی عالم، ظاهر است شما با بندگی، قلب خود را متوجه او کنید و اظهار دارید:
کی رفته‌ای ز دل که تمنّا کنم تو را
کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را
عبادت؛ عامل شدیت وجود
اگر انسان از این دید كه «هستِ» او را «هست مطلق» ایجاد كرده است و با اتصال به هستِ خدا، هست خودش برایش می‌ماند، غفلت نکند، گرفتار چیستی‌ها و عدم‌ها نمی‌شود و به زیباترین شکل به عبادت خداوند همّت می‌کند.
وقتی انسان با هستِ خود که عین ارتباط با حق است و هیچ استقلالی ندارد در محضر حق ایستاد و با حالت ذلت و بندگی محض نماز را قیام کرد و سعی ‌نمود با توجه قلبی بهره‌مندی خود را از کمال مطلق بیشتر نماید، «هست» او شدیدتر می‌شود، و هر چه بیشتر در وادی بندگی و عبادت پایدار بماند، قرب او بیشتر می‌گردد و از حق، نصیب بیشتری می‌برد، در این حالت دیگر عبادات او در حدّ قالب عبادات نیست، بلکه قالبی است که قلب و محتوا و نور دارد، از ظلمت محدودیت و كبر و حسد و غرور نجات می‌یابد و إن‌شاءالله از خود فانی و به حق باقی می‌گردد.
پس موقع نماز در ابتدا باید اندیشه‌ها و توجه به چیستی‌ها را با به صحنه‌آوردن هستِ سراسر نیاز خود، به سوی «هست مطلق» سیر داد. همان نکته‌ای که مرحوم هاشم حداد«(ره)» از شاگردان مرحوم آیت‌‌الله‌سیدعلی‌آقا قاضی‌طباطبائی«(ره)»، به شهید مطهری«(ره)» متذکر شده بود. آقای مطهری می‌فرمایند: در ملاقاتی که با مرحوم هاشم حداد«(ره)» داشتم از من پرسید شیخ مرتضی چطوری نماز می‌خوانی؟ عرض کردم سعی می‌کنم بر روی معانی نماز توجه کنم و سپس الفاظ آن‌ را اداء نمایم. مرحوم هاشم حداد به ایشان می‌گویند پس کی نماز می‌خوانی؟ مرحوم شهید مطهری«(ره)» به آیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله حسینی طهرانی«(ره)» گفته بودند روی حرف آقای هاشم حداد فکر کردم دیدم عجب حرفی است، راستی پس من کی نماز می‌خوانم، چون:
مراد من ز نماز این بود که در خلوت
حدیث درد و فراق تو با تو بگذارم
فکرِ نماز و صرف توجه به معانی آن که نماز واقعی نیست، در نماز باید دل در صحنه باشد، خیلی فرق است بین فکرِ به یک حقیقت، با ارتباط داشتن با آن حقیقت. یك وقت كسی با حرفی یا عملی روبه‌رو می‌شود و خنده‌اش می‌گیرد ولی یك وقت است كه «فكر» خندیدن می‌كند، فکر خندیدن، خندیدن نیست، خودِ خندیدن خندیدن است. یا یك وقت كسی در حال خواندن كتاب است و به مطالب کتاب متصل است، ولی یك وقت است كه در «فكر» خواندن یك كتاب است و دارد فکر می‌کند که دارد کتاب می‌خواند، اتفاقاً در آن حال که فکر می‌کند کتاب می‌خواند، کتاب نمی‌خواند، بلکه فکر خواندن کتاب را می‌کند. فکرِ خواندن کتاب، کتاب خواندن نیست. كسی كه فكر خندیدن می‌كند، دیگر نمی‌خندد! و كسی كه به خواندن كتاب فكر می‌كند، دیگر در آن حالت کتاب نمی‌خواند. در مورد پرستش خدا هم همین طور است. اگر كسی به فكر پرستش خدا باشد، فکر پرستش، پرستیدن نیست و آن فکر نمی‌تواند ما را به خدا وصل کند.به قول مولوی:
فكرت از ماضی و مستقبل بود
چون از این دو رست مشكل حل بود
در هنگام فكركردن، انسان یا در گذشته سیر می‌کند و یا در آینده، كسی كه در نمازش به فكر برنامة فردا یا دعوای دیروزش باشد، از نماز بیرون است! این فكر ها باعث می‌شود كه بین انسان و خدا ارتباط برقرار نشود، «هستْ»، فراموش شود و «چیستْ» جای آن را بگیرد. چون:
فكرت از ماضی و مستقبل بود
چون از این دو رست مشكل حل بود
چون بود فكرت همه مشغول حال
ناید اندر ذهن تو فكر محال
آنچه فعلاً و در «حال حاضر» در صحنه است یکی هستِ خداست و یکی هم هست ما که متصل به هستِ خدا است، بقیه‌ی ابعاد ما مثل شغل و وطن و غیره در فکر است و اعتباری. واقعیت فقط «هستِ» انسان است و این که عین اتصال به «هستی مطلق» یعنی خدا است. كسی كه به این نكته واقف شود دیگر اسیر گذشته و آینده و گرفتار خیالات نمی‌شود بلکه در «حال» قرار می‌گیرد. كسی كه «حال» را از دست ‌داد همواره در فکر گذشته و گرفتار آینده است. گذشته و آینده‌ای که فعلاً موجود نیست. گذشته رفته است و دیگر نمی‌آید و آینده هم نیامده‌است و فعلاً نیست. کسی که گرفتار آینده شد و نتوانست در «حال» زندگی کند همواره در آینده‌ای که نیست به‌سر می‌برد، فردا هم که آمد، به فکر فردای این فردا است، و بدین ترتیب هیچ‌گاه ارتباط با هستی مطلق برقرار نمی‌كند. چون همواره در چیزی که نیست به‌سر می‌برد. به توصیه‌ی مولوی:
هین مگو فردا كه فرداها گذشت
تا از این هم نگذرد ایام كشتْ
كسی كه می‌خواهد نماز بخواند اگر در فكرِِ فردایش باشد، هم‌اکنون به حق متصل نمی‌شود چون «حالِ» خودش را از دست داده و به فكر فردا بوده است.(64) فردا هم به همین صورت به فكر فردا است فردایی که هرگز نمی‌آید و به همین صورت همه‌ی عمر در ناکجا آباد سیر می‌کند.