تربیت
Tarbiat.Org

آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
اصغر طاهرزاده

معنی پوچ‌شدن

هیچ‌كس نمی‌خواهد بمیرد. كسی هم كه خودكشی می‌كند آن شكلِ بودنش را که در آن قرار گرفته نمی‌خواهد، نه این‌که به‌کلی بودنش را نخواهد. در واقع او پوچی خودش را نمی‌خواهد. پروردگار ما آن كسی است كه اول ما را خلق كرد سپس می‌خواهد ما را هدایت كند یعنی این وجود اولیه را به وجودی برتر سیر دهد؛ و این كار را به‌وسیله‌ی دین انجام می‌دهد. یعنی شخصیت حقیقی انسان همان مرحله انتهایی است که از طریق هدایت الهی شکل می‌گیرد. پس انسان عبارت است از آنچه باید بشود. و خداوند به مقام اصلی انسان که همان مرحله‌ی نهایی اوست نظر دارد، همان‌طور که ما در ساختن ساختمان به صورت و مرحله‌ی نهایی آن نظر داریم و نه به زمین و آجر و سیمان، اینها همه مقدّمات‌اند. انسان آمده است كه به آن قلّه‌ی نهایی وجودش که استعداد دست‌یابی به آن را دارد، برسد. آری از سر رحمت آفریده شده است امّا نه برای این‌که همین‌طور بماند، بلکه تا از طریق بندگی- كه دین به او می‌آموزد- برتر شود.
پس این‌که خداوند می‌فرماید:«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»(22) نظر به بندگی انسان‌ها دارد و نتایجی که در اثر این بندگی نصیب انسان می‌گردد و لذا اگر بندگی نكند به آن نتیجه‌ای كه باید برسد، نمی‌رسد و زندگی‌اش پوچ می‌شود. یك جوجه می‌خواهد مرغ شود نه آدم، و کمالش به مرغ شدن است. به همین علت اگر به جای یک بال یك دست مانند دست انسان داشته باشد، جوجه‌ی خوبی نخواهد بود، چون جوجه‌ی خوب جوجه‌ای است كه به طرف مرغ شدن پیش رود.
پوچی یعنی چیزی را كه مخلوق باید در مسیر کمالِ خود به‌دست آورد، نداشته باشد. كسی كه می‌خواهد پوچ نشود باید بندگی داشته باشد. خداوند می‌‌فرماید شما را خلق كردیم كه بندگی كنید، تا به مقصد مخصوص خودتان برسید، به طوری‌که با بندگی خدا، جان و قلب خود را محلّ تجلیات انوار اسماء الهی قرار دهید، و خدایی شوید و در نتیجه در راستای چنین نتیجه‌ای، احساس پوچی نكنید و دیگر نپرسید چرا خدا ما را خلق كرد؟!
بعضی از انسان‌ها انرژی زیادی صرف دنیا می‌كنند امّا برای بندگی‌شان این چنین نیستند، بعد بی‌حوصله می‌شوند و یأس آنها را فرا می‌گیرد. ریشه این امر در آن است كه آنان هدف اصلی را که بندگی خدا است گم کرده‌اند، همین‌طور به هر جمعیتی نالان شده‌اند، دنبال آخرین مُد بوده‌اند، وجودشان مضطربِ رسیدن به مقصدی بوده ولی به آنچه می‌خواسته‌اند نرسیده‌اند پس دائماً به این طرف و آن طرف دویده‌اند ولی به آنجایی که باید می‌رفتند نرفتند. به توصیه‌ی مولوی:
ای فسرده عاشق ننگین نمد
كاو ز بیم جان ز جانان می‏رمد
سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان
صد هزاران جان نگر دستك‏زنان‏
جوی دیدی كوزه اندر جوی ریز
آب را از جوی كی باشد گریز
آب كوزه چون در آب جو شود
محو گردد در وی و جو او شود
وصف او فانی شد و ذاتش بقا
زین سپس نه كم شود نه بد لقا
خویش را بر نخل او آویختم
عذر آن را كه از او بگریختم‏
چون راه را عوضی رفته و نرسیده‌است فکر می‌کند اگر تندتر برود می‌رسد مثل آن کسی که تمام قدرتش را متمرکز کرد تا زهِ کمان را بکشد و تیر را بیشتر پرتاب کند، غافل از این‌که گنج نزدیک بود چون از او خواسته بودند تیری در کمان بگذارد و رها کند، نه این‌که تیر را پرتاب کند.
ای کمان و تیرها انداخته
یار نزدیک و تو دور انداخته
بندگی خدا هم بیشتر تغییر رویکرد است، همین که انسان جهت جان خود را به سوی خداوند قرار دهد و عبادات شرعی را با این نیت انجام دهد، خود را با انوار الهی روبه‌رو می‌بیند و متوجّه می‌شود به این راحتی به مقصد رسیده، چون هدف نزدیک است. گفت:
آنکه عمری در پی او می‌دویدم کو به کو
ناگهانش یافتم با دل نشسته روبرو