كسی كه میخواهد بداند خدا چگونه هست تا بتواند با او ارتباط برقرار کند و به اصطلاح با او آشتی کند، خود را از آن جهت که فقط «هست» بنگرد ائمه معصومین(ع)به ما فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَهُ»(52) هر كس «خود» را شناخت مسلّم خدایش را شناخته است، و شناخت خود یعنی بفهمیم که ما فقط «هستیم». آن وقت از طریق نظر به «هستِ» خود متوجه هست خداوند میشویم که او هستی است و همهی هستها تجلی هستِ اوست.(53)
اگر كسی بگوید: «من آن هستم كه پدرم پولدار است» متوجه نیست كه پدر او تنها در رابطه با «تن» او، پدر اوست! به عبارت دیگر روح او را که حقیقت اوست پدرش ایجاد نكرده است بلكه تن پدر او بستر شکلگیری «تن» او شده است. «من» انسان، همانی است که خداوند درباره آن فرمود: چون بدن انسان آماده شد تا روح در آن دمیده شود، «نَفَخَتُ فِیهِ مِن روحِی»(54) از روح خودم در او دمیدم(55) پس روح از آنِ خداست، و اگر کسی میگوید پدر من پولدار است، پدرِ «تن» او، پولدار است! كسی هم كه بگوید: «من قهرمان كاراتهام!» متوجه نیست كه «تن» او قهرمان كاراته است و «خود» او فقط «هست».
وقتی از طریق شناخت خود توانستیم «هست» را بفهمیم، متوجه میشویم معنی اینکه گفته میشود خداوند هستی مطلق است به چه معنی است، دیگر نمیگوئیم خدا چیست؟ چون خدا فقط هست و هر هستی جلوهای از هستی اوست، او چیستی ندارد و لذا قرآن فرمود: «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیءٌ»(56) او شبیه هیچ چیزی نیست. چون فقط «هست»! خدا شكل ندارد، همانطور كه «منِ» انسان، بی شكل است. حقیقت «نفس» همان «هستی» آن است و این «هستی» چنان است كه كسی نمیتواند از آن فرار كند، چون کسی از هستی خود نمیتواند جدا باشد. هستی ما که همان نفس ما است دارای خیال و خصوصیات عقلی و سایر قوا است و به این جهت است که انسان از خیال خود نمیتواند جدا شود، چون خیال مربوط به نفس انسان است که همان هستی او است. گفت:
چون خیالی آمد و در تو نشست
هر كجا كه میگریزی با تو هست
تو نتانی زان خیالت وارهی
یا بخسبی تا از آن بیرون جَهی