فکر میکنم با توجه به نکاتی که عرض شد به این قاعدهی مهم به نحو کامل التفات فرموده باشید که «انسان به هر جا كه توجه كند با همان جا متحد میشود!» حال اگر توجه انسان به علیم مطلق یعنی خداوند بیفتد، علم حقیقی پیدا میكند و میزان آن علم به اندازهای است كه توانسته باشد با قلب خود به علیم مطلق توجه كند.
«علم حقیقی» علمی است كه به «جان» انسان نور بدهد. و گرنه استاد شدن در معارف اسلامی و تاریخ و جغرافیا و گیاه شناسی و غیره كه علم حقیقی و نورانی نیست! علم حقیقی علمی است که اولاً؛ موضوع آن حقایق عالم غیب باشد. ثانیاً؛ انسان با روش قلبی و حضوری با آن حقایق مرتبط باشد و نه با روش حصولی و مفهومی.
كسی كه توانست با حقایق مرتبط شود برای حفظ آن ارتباط، نماز جماعتش ترك نمیشود، از نماز شب هم محروم نیست، همچنانکه با رعایت کامل دستورات شرعی عالِم حقیقی میشود. كسی كه در معارف اسلامی و یا در علم فیزیك و شیمی و غیره به كسب اطلاعات و استدلالات میپردازد كاری هم به علیم مطلق ندارد. هر چند این اطلاعات برای نظام زندگی دنیایی لازم است و یا استدلالات مربوط به خداشناسی نیز به عنوان راه خبردارشدن از وجود خدا و معاد لازم است، امّا اینها آدرس است برای رسیدن به مقصد، ارتباط با خدا و آشتی با او از طریق جان ممکن است.
دانستن علوم رایج مثل فیزیك و شیمی برای آن است که انسان در زندگی دنیا به زحمت نیفتد، اما اگر كسی بخواهد با داشتن دكترا خود را مهمتر از یك فرد نمازخوان بداند و به مدرک خود مغرور باشد، همین مدرک، حجاب او خواهد شد و او را از خدا دور میکند. به گفتهی مولوی:
این همه، علم بنای آخور است!
كه عماد بود گاو و اشتر است
علم آن باشد كه جان زنده كند
مرد را باقی و پاینده كند
پس اولاً: «خودِ» انسان، نامحدود است، ثانیاً حدّ انسان با تعلقات او معین میشود، ثالثاً: اگر تعلق جان انسان به حقایقِ نامحدود باشد، حدّ او از حدود وَهمیات خیالی که ضد جان نامحدود انسان است، خارجشده و به وسعت حقیقیاش دست مییابد! سپس معلوم شد كه انسان به هر جا «توجه» كند «خود»ش را در همان جا مییابد؛ و با آنجا متحد میشود. چنانچه اگر «جان» انسان به علیم مطلق توجه كند «خود»ش را كنار علیم مطلق مییابد و از انوار علم او بهرهمند میگردد. البته علیم مطلق یك حقیقت است، نه یک چیز! خداوند ذاتی است كه با اسماء و صفات خود جلوه میكند و كسی نمیتواند با ذات خدا ارتباط برقرار كند بلكه میتواند از جلوههای کمالی او بهرهمند شود و جانش با آن جلوههای نورانی یگانه گردد.
میتوان با جلوات خداوند همنشین شد و از طریق آنها، نورانی شد و در وجود شدت یافت، و هر چه آن جلوه شدیدتر باشد میزان قرب انسان هم بیشتر خواهد شد. به طور كلی میتوان گفت همنشینی انسان با خدا، همنشینی با «هستی مطلق» است. اگر كسی با علیم مطلق ارتباط پیدا كرد به تعلیم الهی عالم میشود. قرآن میفرماید: «وَ اتَقُوا اللهَ وَ یُعَلَّمُكُمُ الله»(98) تقوای الهی پیشه كنید و خدا شما را تعلیم میدهد. هركس به اندازهای كه تقوا پیشه كند و جان خود را از غیر خدا منصرف کند و به آداب شریعت الهی مؤدب شود، عالم است. به همین دلیل اگر كسی تقوا نداشته باشد از آن رو كه «جانش» نورانی نیست عالم حقیقی نیست، هر چند هزاران كتاب خوانده یا نوشته باشد! منظور ما این نیست كه بگوییم این علوم غیر مفید است بلكه منظور ما آن است كه عزیزان مقصد الهی خود را گم نکنند و فکر کنند بهسربردن با علوم کافی است، در حالیکه مشغولشدن به آن علوم آنچنان نیست كه انسان را به «خود» واقعیاش برگرداند و از محدودیت خارج كند و وسعتش بخشد.
هر اندازه انسان از خدا فاصله بگیرد از «هستی» حقیقی «خود» فاصله گرفته است. وقتی كه قرآن میفرماید: «اِتَّقُوالله»، یعنی از «غیر خدا» دل بكن تا نتیجهاش بشود «وَ یُعَلِّمُكُمُالله» و خدا به شما علم دهد، پس كسی که تقوی نداشته باشد علم حقیقی نخواهد داشت و لذا علمی که بدان دلخوش است آن علمی نیست که موجب نجاتش شود. به عبارت دیگر علمی كه بر اثر تقوا به دست نیامده باشد راه ورود به عالم بیکرانهی غیب نیست و موجب نورانیت «جان» نمیشود. چه اهمیتی دارد كه مثلاً كسی بداند چند آجر در یك ساختمان به كار رفته است؟! و اگر كسی این را نداند چه اتفاق مهمی برای او میافتد؟! حداكثر این است آن كسی كه چنین اطلاعاتی دارد از این راه «نان» میخورد و كسی كه این نوع اطلاعات را ندارد از راه دیگر نان میخورد. یکی با شناختن انواع فرش نان میخورد! و یکی با شناخت انواع لباس، در هر صورت هیچیک، از این نظرها بر دیگری رجحان ندارند، چون از طریق تقوا میتوان با حقایق عالم بالا مرتبط شد و به واقع نسبت به بقیهای که از حقایق بیبهرهاند برتر گشت. قرآن میفرماید: «اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَالله اَتْقَیكُم»(99) برترین شما نزد خدا باتقواترین شما است، آنکس که بیشتر از بیرونیها دلكنده باشد به خدا نزدیكتر است، و لذا علیم تر است.
ما در مثال بالا «موضوع علم» را مطرح کردیم چون میخواهیم درباره «نبوت» بحث كنیم و البته میتوان مثال «حیات»، «قدرت» و ... را هم مطرح کرد که چگونه با نزدیکی به خدا از نور حیات و قدرت بهرهمند میشویم. با مقدماتی که گذشت میتوان جایگاه نبوت را اثبات كرد که چگونه نفس یک انسان میتواند با خالق هستی مرتبط شود و در یک مأموریت خاص، انوار هدایت الهی و کلمات ربّانی را گرفته به مردم ارائه دهد.
وقتی توجه انسان از طریق رعایت دستورات شریعت الهی، به علیم مطلق یعنی خدا افتاد، «جان» او عالِم میشود، آن هم علمی که «جان» را نورانی میكند و حقایق معنوی عالَم برای آن جان کشف میگردد. البته در این حال او نمیتواند یافتههایش را به دیگران تعلیم دهد بلكه فقط به حقایقی از عالم اعلا دست یافته است، به این شخص به اصطلاح «عارف» میگویند. در جلسات بعد إنشاءالله روشن خواهد شد انسان هر اندازه هم كه خوب شود اینطور نیست كه حتماً «پیغمبر» گردد. چون ممكن است كسی به مقام قرب الهی نایل شود اما خدا بنا نداشته باشد كه در آن زمان پیامبری را به بشر عرضه كند. فعلاً همین قدر میگوییم كه پیامبران از طریق نزدیك شدن به علیم مطلق به ارادة خداوند به آن حقایق غیبی که جهت هدایت کل بشریت نیاز است، دست مییابند، ولی اینكه علم پیامبران چه علمی است؟ و چگونه به دست میآید؟ و مبنایش چیست؟ بحثهایی است كه إنشاءالله در جلسه بعد خواهد آمد. عمده آن است كه فراموش نشود، وسعت انسان از همهی عالمِ مخلوق بیشتر است ولی با این همه اگر از نظر تعلق قلبی به موجوداتِ محدود نظر كند، «خود» را محدود كرده و با محدودیتها متحد میشود؛ ولی اگر «دل» از محدودها بركند و «جان» را متوجه نامحدود كرد، با نامحدود - در عین حفظ مراتب- متحد میشود و حكم نامحدود بر «جان» او جاری میگردد و از نور علم و حیات و قدرت آن حقیقت برخوردار میشود.
از خداوند میخواهیم به لطف و كرم خودش و به حقیقت اهل بیت پیامبر(ع)ما را بیش از پیش با معارف پاك و ناب دینی آشنا گرداند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»