هنگامی كه انسان به گرایشهای فطری خود پاسخ مناسب دهد، احساس میكند كه به ثمر رسیده است زیرا فطرت هر انسانی طالب «کمال مطلق» و حق و حقیقت است. به عنوان مثال اگر زمینهای یك روستا را به كسی بدهند آنها را قبول میكند ولی چون آنها را بهدست آورد احساس میکند بیشتر از اینها را میخواهد، حال اگر تمام زمینهای یك شهر را هم به او بدهند قبول میكند و چون مالک آنها شد، باز احساس میکند بیشتر از اینها میخواهد. چون فطرت انسان چنان است كه به محدود، راضی نمیشود. اینكه انسان همه چیز را میخواهد، نشان دهندة آن است كه او در واقع «کمال مطلق» یعنی خدا را میخواهد. موقعی كه «كارتر» رئیس جمهور آمریكا بود امام خمینی«(ره)» در یکی از سخنرانیهای خود فرمودند: «كارتر هم خدا میخواهد!». بعد فرمودند: اگر حکومت همة کشورهای کرة زمین را به او بدهند، میپذیرد و احساس میکند بیشتر از این میخواهد. حتی اگر بفهمد كه كرة مریخ را هم میشود مالك شد دوست دارد مالك و حاکم آنجا باشد. به طور كلی او خواهان نا محدود یعنی خدا است و هر انسانی چنین است. ولی:
افسوس كه این مزرعه را آب گرفته
دهقان مصیبت زده را خواب گرفته
انسانها نمیدانند كه طالب خدا هستند و برای رسیدن به او نباید دنیا را هدف قرار دهند تا بتوانند به گرایشهای فطریشان پاسخ دهند و بهجای دنیای محدود به خدایی که در کمالات نامحدود است روی آورند. در غیر این صورت با وجود فعالیتهای شدید، احساس شكست میكنند.
كسی كه پرخوری میكند ممكن است در ابتدا در خیالش خوشحال باشد اما چون فقط به شهوت «خود» پرداخته است بعد از مدتی - دیر یا زود- دچار غم میشود و احساس میكند كه از «خود» شكست خورده است و این حالتی است كه برای همه كسانی كه از فطرت خودشان فاصله میگیرند پیش میآید. پس مهمترین كاری كه طالب حق باید انجام دهد این است كه از عوامل غفلت از خدا فاصله بگیرد تا از مقصد حقیقی خود فاصله نگرفته باشد.
نماز یكی از بهترین عواملی است كه انسان به كمك آن میتواند به مقصد فطرت یعنی خدا توجه کند و از غفلت در آید. ممكن است انسان به جایی برود كه شخص مشهوری در آنجا باشد و همة افراد بر اساس خیالات و توهّماتِ خود آن شخص مشهور را بزرگ و مهم بشمارند اما كسی كه نماز میخواند با گفتن «الله اكبر» و تجلی نورِ کبریایی حق بر قلبش دیگر امکان ندارد «بزرگیهای دروغین» در نظر او بزرگ جلوه کنند و او را از یاد «بزرگ حقیقی» غافل نمایند.
انسان؛ موقعی كه بهواقع به «خود» رجوع كند خدا را نزد خود مییابد. یكی از مواقعی كه انسان واقعاً به «خود»ش رجوع میكند هنگامی است كه با خطری بزرگ مواجه شود و دستش از همه جا كوتاه گردد. مثلاً وقتی كه شخصی در درون كشتی، در وسط دریای طوفانی گرفتار امواج شود و كار از دست ملوانان هم خارج شود و جایی باشد که كسی با شنا هم نتواند نجات پیدا كند، در چنین هنگامهای عوامل غفلت آنچنان از جلو چشم فرد زدوده میشود كه با تمام وجود به خود میآید و میبیند با تمام وجود خدا را میبیند و او را همهکاره مییابد و میگوید: خدا!خدا! حتی اگر قبلاً منكر خدا بوده باشد، در آن شرایط متوجه وجود خداوند میشود و دست توسل به سوی او دراز میکند!
در خاطرات یکی از فضانوردان روسیة كمونیست آمده است که: «وقتی سفینهام در فضا خراب شد هر چه در توان داشتم صرف كردم اما سفینهام درست نشد. امیدم از همه جا قطع شده بود و دیگر نمیتوانستم كاری بكنم. ناگهان در آن خلوت و تنهایی، در آن فضای بیکران، احساس كردم كه به كسی امیدوارم، گویی او را از قبل میشناختم اما از او غافل مانده بودم! فهمیدم كه باید به او رجوع كنم. آنجا بود كه گفتم خدا! و او نیز به من کمک کرد و به زمین برگشتم».