نفس انسان از طریق به كار بردن «تن»، كامل میشود. انسان به این دنیا آمدهاست تا در این دنیا از طریق به كار بردن «تن» و دادن فرمانهای شبانهروزی به آن، روح خود را کامل كند. صبح زود موقع نماز «تن»، سنگین است و میل به برخاستن ندارد؛ «منِ» انسانِ مؤمن بدون آن که تحت تأثیر بدن خود قرار گیرد، با توجه به هدف الهی که دارد، به تن خود فرمان میدهد و آن را از رختخواب بلند میكند و با انجام مقدمات آن را به ركوع و سجود میكشاند، تا از طریق این فرمانهای ممتد و به کارگیری تن در راستای اهداف بلندی که روح به دنبال آن است، نفسِ انسان كامل شود. در واقع، این «نفس» است كه نماز میخواند نه «تن»، و با فرمانی که به تن میدهد ارادة خود را عملی میسازد. منتهی «نفس» به طور دائم ارادههای خود را بر تن تحمیل میكند و مانع سکون «تن» میشود تا به جای آن که تسلیم امیال تن شود، تن را در مسیر اهداف خود به حرکت آورد. همچنین وقتی انسان پیادهروی یا «ورزش» میکند علاوه بر اینكه «تن» را سر حال نگه میدارد، «روح» را نیز قوّت میبخشد! چون «روح» برای حركت دادنِ «بدن»، دائم به آن دستور میدهد و آن را تحریك میكند و بدین وسیله قدرت فرماندهی و یا اراده «خود» را نیز تشدید مینماید.(81)
با اینكه «تن» برای انسان به منزله ابزار است اما انسان آن را دوست دارد، چون «نفسِ» انسان از طریق به كار بردن «تن»، كامل میشود، هر کس چون کمال خود را دوست دارد، وسیلهی رسیدن به کمال را نیز دوست دارد. كسی كه دوچرخه دارد چون از طریق آن به خانهاش میرود آن را دوست دارد، هر چند دوچرخه، «خودِ» انسان نیست و فقط ابزار است. فلسفة دوستداشتن «تن» هم این نیست كه «تن»، عین «من» است، بلكه آن است كه «من» از طریق «تن» كامل میشود. اشتباهی كه بعضی از انسانها میكنند- و بسیار هم خطرناك است- آن است كه گاهی آنقدر تن را دوست دارند كه گویی این تن، «خود» آنهاست! مثل كسی كه آنقدر به دوچرخهاش علاقه دارد كه دیگر آن را به عنوان ابزاری که او را به مقصدش میرساند نمینگرد، بلکه آن را از آنجهت كه دوچرخه او است میخواهد! یعنی داشتن دوچرخه برای او هدف میشود نه داشتن وسیلهای برای رسیدن به هدف! عرض شد این مسئله، مسئلهی بسیار خطرناكی است چون انسان را به کلّی از مقصد خود دور میکند، ولی این مسئله فعلاً موضوع بحث ما نیست.
حرف ما در اینجا این است كه فراموش نشود هر ابزاری در هر حال برای دستیابی به هدفی است. «نفس» در دو صورت نمیتواند از ابزاری به نام «تن» استفاده كند؛ یکی اینکه «تن» طوری خراب شده باشد که مَنِ انسان نتواند با به کارگیری تن به مقصد مورد نظر خود برسد، دیگر اینکه «من انسان»، آنچنان كامل شده باشد که دیگر آن ابزار را نخواهد. به عبارت دیگر همانطور که عرض شد یا «تن» انسان زخمی و تكه تكه و یا آنچنان بیمار شده باشد که نفس نتواند آن را تدبیر کند. یا «منِ» انسان به آن كمالی كه در طبیعت و تکوینِ خود باید از طریق «تن» به آن میرسیده، نایل شود و دیگر به آن «تن» احتیاجی نداشته باشد و لذا «سوار چون كه به منزل رسد پیاده شود».
وقتی متوجه شدیم تن برای نفسِ انسان ابزاری است جهت رسیدن به اهداف تکوینیاش، روشن میشود هر وقت «نفس» نتواند از «تن» استفاده كند و استكمال یابد ذاتاً «تن» را رها میكند، حقیقت نفس یا روح اینچنین است که با ابزارها اهداف خود را دنبال میکند و بعد هم ابزار خود را رها میکند، ربطی هم به ارادة ما ندارد، همچنان که ضربان قلب ما به اراده ما انجام نمیگیرد ولی نفس ما به طور طبیعی این کار را انجام میدهد.
وقتی نفس انسان دیگر نتوانست از تن خود استفاده کند و آن را رها کرد میگویند او مرده است. این مُردن و انصراف نفس از بدن، یك امر ارادی نیست بلكه امری است مربوط به ذات نفس؛ همینطور که حالا هم نفس دارای «تن» است، كسی اراده نکرده تا «تن» او با «روح» او باشد، «روح» به خودی خود باید از طریق «تن»، به كمال برسد و وقتی كه به كمال مربوط به خود رسید، آن را رها میكند! علاوه بر این هنگامی هم كه «تن» یا آنقدر متلاشی شود كه دیگر نتواند مورد استفاده نفس قرار گیرد! و یا آنقدر اعضاء بدن خراب شود که نفسِ انسان آنرا مناسب تدبیر نبیند، در آن هنگام هم، «روح» «تن» را رها میكند.
به هر صورت و شکلی که انسان بمیرد، در مُردن، نفس انسان از «تن» خود آزاد شده و به «خود»ش بر میگردد. و از این طریق «بیرونی»ها میروند و «درونی»ها میمانند. در آن شرایط است که بنا به فرمایش قرآن خداوند میفرماید: «اِقْرا كِتَابَكَ كَفَی بِنَفْسِكَ الیَومَ عَلَیْكَ حَسیباً»(82) «خود»ت، كتابِ «خود» را بخوان، امروز تو «خود»، برای حسابكشیدن از «خود»ت كافی هستی.
پس در روز قیامت انسان خودش «خود»ش را ارزیابی میكند. و خودش میفهمد چه جایگاهی دارد، چون در نظامی قرار میگیرد که ارزشها را حضرت پروردگار به طور کامل به صحنه میآورد و به تعبیر قرآن: «وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ»؛(83) در آن روز حق ملاک ارزشها و وزنها است. هر کس را نوری از حق نباشد، ارزش و مقداری ندارد. قرآن میفرماید:
«الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا، أُولَئِكَ الَّذِینَ كَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا»(84)
آنهایی که تمام همّت خود را صَرف دنیا کردند به آیات پروردگار و ملاقات با او کافرند و تمام تلاش آنها پوچ خواهد شد و در قیامت برای آنها هیچ ارزشی و سنگینی نیست.