تربیت
Tarbiat.Org

آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
اصغر طاهرزاده

چگونگی ارتباط با علیم مطلق

«اتحاد بین عاقل و معقول» در اصطلاحات فلسفی به این معنی است كه انسان به هر چه نظر كند صورت علمی و معنوی آن چیز با جان انسان متحد می‌شود و به یک نحو شخصیت آن فرد را در محدوده‌ی خود قرار می‌دهد، و به همین جهت می‌گوئیم با همان چیز متحد می‌شود. اگر انسان به دنیا نظر كند و جایی برای دنیا در قلب و روان خود باز کند، «جان» او با صورت دنیا یكی می‌شود و اگر به غیبِ‌ برین نظر كند صورت علمی و معنوی آن عالم با جان انسان متحد می‌گردد و شخصیت آن فرد را در وسعت خود می‌برد و جان او با عالم غیب یک نحوه اتّحاد پیدا می‌کند. حال اگر از دنیا به نحوی منصرف شود که بتواند به علیم مطلق نظر نماید، «جان» او یک نحوه اتّحاد با علم علیم مطلق پیدا می‌کند و در همین راستا به نور علیم مطلق عالم می‌شود. همان علمی که برای ائمه معصومین(ع)هست. اگر كسی به دنیا نظر کند عالم نمی‌شود چون دنیا از ماده تشكیل شده‌است و جنس ماده، جنس علم نیست، باید در نگاه کردن به دنیا روحش آنچنان به طرف خدا باشد که از طریق نگاه کردن به دنیا، روحش به اسم علیمِ خداوند منتقل شود و از علم علیم مطلق بهره‌مند گردد.
واضح است كه فكركردن درباره خدا، با دل‌دادن و توجه قلبی‌‌داشتن به خدا فرق دارد و میزان عالم‌شدن انسان هم به میزان توجه قلبی او به علیم مطلق بر می‌گردد. در مورد پیامبران(ع)هم آنچه باعث عالم‌شدن آن‌ها می‌شود همان توجه‌كردن به علیم مطلق و متحدشدن با انوار آن ذات مطلق است. زیرا عالم كسی است كه حقایق برای او كشف شده باشد نه آن كه مجموعه‌ای از اطلاعات در ذهن خود داشته باشد، و مطالب زیادی بداند. انسان‌هایی كه دل به خدا سپرده‌اند و دستورات الهی را در زندگی و جان خود پیاده کرده‌اند و به دستور خداوند به جمعه و جماعت مسلمین حاضر می‌شوند، در به‌دست‌آوردن علم حقیقی بسیار موفق‌تر خواهند بود از كسانی كه ظهر جمعه در خانه‌ می‌نشینند و چندین كتاب دینی می‌خوانند. انسان با دل بستن به خدا و تبعیت از دستورات او زمینه‌ی جذب انوار خدای حكیم را در خود ایجاد می‌کند و لذا در اثر انجام دستورات الهی حقایق عالم برای او روشن می‌شود، هر چند ممكن است نتواند یافته‌های قلبی خود را به زبان علمی بیان كند. آنچه برای آن‌ها ارزش دارد روشن شدن حقایق برای قلبشان است. در قرآن آمده است: «وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»(105) یعنی هرکس به خدا ایمان آورد خداوند قلب او را به سوی حقایق هدایت می‌کند. یا در روایات آمده ‌است: «مَنْ اَکَلَ الْحَلالَ اَربَعینَ یوْماً نَوَّرَاللهُ قَلْبَه»(106) هرکس چهل روز حلال بخورد خدا قلب او را نورانی می‌كند. به این معنی که قلب با رعایت دستورات الهی به نورانیت خاصی می‌رسد که از طریق دیگر ممکن نیست. گفت:
بشوی اوراق اگر هم درس مائی
كه علم عشق در دفتر نباشد
باید متوجه بود که علمِ تزكیه با علم مدرسه فرق می‌كند. كسی كه سعی در تزكیة خود از رذائل اخلاقی دارد، نور حقایق معنوی بر قلبش تجلّی می‌کند که وصف آن‌ها گفتنی نیست، چشیدنی است. در زمان دفاع مقدّس، در هر عملیاتی بعضی از نیروهای بسیجی شهادت خود را احساس می‌کردند و به بقیه خبر می‌دادند، اگر كسی از آن‌ها می‌پرسید: «از كجا می‌دانید؟» جوابی نداشتند، اما مطمئن بودند كه شهید می‌شوند و شهید هم می‌شدند! قلب آن‌ها متوجه آن نکته می‌شد، هر چند دلیلی برای حرفشان نداشتند! بلكه نفس آن‌ها آزاد از زمان و مكان، آینده خودش را حس می‌كرد.
پس انسان از آن جهت كه نامحدود است به راحتی می‌تواند با نامحدود ارتباط پیدا كند. كافی است جهت جان خود را از دنیای محدود منصرف کند تا در دام لذات و خیالات زودگذر و محدود دنیایی اسیر نشود و تمام تعلقِ «جانش» متوجه خدا گردد. در این حالت انسان به مقام بهره‌مندی از انوار الهی می‌رسد و به واقع «عارف بالله» می‌شود. هر عارفی به اندازه تزكیه‌ای كه می‌كند با علیم مطلق ارتباط دارد و به همان اندازه «جانش» نورانی است.
هر قدر كه انسان از دنیا فاصله بگیرد و اسیر قراردادهای دنیایی نشود «قلبش» نورانی‌تر می‌شود و در این حالت دیگر لباس و فرش و سایر مادیاتِ زندگی را برای پُزدادن نمی‌خواهد. و چون توجه «جانش» به خداست، دنیا را فقط برای زندگی‌كردن می‌خواهد و نه برای مأنوس‌شدن با آن، در این حالت انسان به مقامی خواهد رسید که با حقیقتْ مرتبط و مأنوس است، و به آن جهت که جنس او و حقیقت او، جنس ارتباط با نامحدود است با ارتباط با خدا و حقایق عالمِ معنا خود را در موطن اصلی خود احساس می‌کند. آری مشکل آن است که:
خویشتن نشناخت مسكین آدمی
از فزونی آمد و شد در كمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش را بر دلق دوخت
با آن كه آسمانی بود خود را به دنیا بند كرد!
آدمی همچون فسون عیسی است
آدمی همچون عصای موسی است
گر به ظاهر آن پری پنهان بود
آدمی پنهان تر از پریان بود
آدمی هزار بار پنهان‌تر و غیبی‌تر و وسیع‌تر از فرشته است. «تن» آدمی محدود است، اما «دل» انسان نامحدود است، منزل و محل اُنس حقیقی انسانِ نامحدود، حقایق نامحدود است، خود به خود با نامحدود در ارتباط است و برای حفظ این ارتباط فقط باید نامحدود بودنش را حفظ كند. لازم نیست كه آدم كاری بكند تا بزرگ بشود، بلكه باید كاری نكند كه كوچك گردد!
تو ز چرخ و اختران هم بهتری
گرچه بهر مصلحت در آخوری
میر آخور دیگر و خر دیگر است
آن كه او را خر بداند او خر است
پس انسان برای ارتباط پیدا كردن با نامحدود فقط باید «خود»ش را از محدودیت‌های بی‌جا نجات دهد. گفت:
بر گشاده روح بالا، بالها
تن زده اندر زمین، چنگال ها
وقتی كه انسان، «خود» را اسیر «تن» نكند، «روحش» آزاد خواهد شد و خود به خود با خدا ارتباط دارد، اما اگر در مسیر سیر به سوی نامحدود تلاش نکند و اُنس قلبی او با همین ابزارهای زندگی مادی باشد، موقعی كه می‌خواهد نماز بخواند خداوند شخصیت اصلی او را نشانش می‌دهد و انسان می‌بیند چگونه خیالات به سراغ او می‌آید، و نام و خانه و امور مربوط به «تن» را پیش خود دارد. آری ای عزیز! این‌امور در درون جانت جا باز نموده و بدین‌وسیله «وجود» نامحدود تو را محدود کرده. در حالی که:
با سرشتت چه ها كه همراه است

خنك آن كو كه از خود آگاه است
گوهری در میان این سنگ است
یوسفی در میان این چاه است
پس این كوه، قرص خورشید است
زیر این ابر، زهره و ماه است
انسان نباید اجازه دهد «روح» بزرگ و نامحدودش، محدود به نیاز‌های تن او گردد و شخصیت او شخصیتی «تنی» و بدن آلود شود! ملاصدرا«(ره)» تعبیر جالبی دارد؛ خطاب به انسان‌های دنیایی می‌گوید:«ای احتكار شده در قبر بدن!» می‌گوید ای انسان تو «خود»ت را در قبر «بدنت» احتكار كرده‌ای و خاكی شده‌ای و این سزاوار تو نیست.
آدمی كو می‌نگنجد در جهان
در سر خاری همی گردد نهان
جان لقمان كه گلستان خدا است
پای جانش خسته خاری چراست
انسانی که از کلّ جهان وسیع‌تر است نباید خود را در خار دنیا گرفتار كند.
این شراب و این كباب و این شكر
خاك رنگین است، نی چیز دگر
آدمی خود خاك خواری آمده است
لیك‌آن‌ خاكی‌كه آن رنگین ‌بده است