مولوی در راستای داشتن دنیا و عملاً هیچچیز نداشتن، قصهای دارد كه برای انسان، هشدار نیکویی در بر دارد. او میگوید؛ در داخل یك شهر بزرگی كه به اندازهی یك استكان بود، تمام مردم دنیا جمع بودند، كه آنها سه نفر بیشتر نبودند! این سه نفر هم آدمهای عجیبی بودند. یكی از آنها كور دوربین بود. كور بود اما دور، دورها را میدید، علاوه بر اینكه نزدیك را هم میدید! یكی از آنها كر بود، اما خیلی گوشش تیز بود! یكی هم برهنه بود و در عین حال لباسهایش بسیار بلند بود!
بود شهری بس عظیم و مه ولی
قدر او قدر سكره(12) بیش نی
بس عظیم و بس فراخ و بس دراز
سخت زفت(13) زفت اندازه پیاز
مردم ده شهر مجموع اندر او
لیك جمله سه تن ناشسته رو
آن یكی بس دوربین و دیده كور
از سلیمان كور و دیده پای مور
بعضیها اینطوری هستند كه پیامبری به عظمت حضرت سلیمان(ع) را نمیبینند اما پای مورچهای را میبینند؛ قیمت دلار را میدانند اما از خدا و دین و پیامبرِ او چیزی نمیدانند؛ خلاصه به حقایق ماندنی توجهی ندارند و به متاع كوچك رفتنی دنیا مشغولند.
وان دگر بس تیز گوش و سخت كر
گنج در وی نیست یك جو سنگ زر
خیلی تیزگوش و تیزهوش است! همه چیز را دربارة دنیا میشنود و میشناسد، اما گنج معنوی ندارد و یك ذره معنا را هم در وجود خود حس نمیكند، و نسبت به حقایق كر است.
آن دگر عور و برهنه لاشه باز
لیك دامنهای جامه او دراز
خود را به جهت داشتن دنیا، دارای همه چیز میداند ولی در حقیقت، برهنه است چون تقوا -كه لباس واقعی است- ندارد.
گفت كور اینك سپاهی میرسد
من همی بینم كه چه قومند و چند
گفت كر آری، شنودم بانگشان
كه چه میگویند پیدا و نهان
آن برهنه گفت ترسان زین منم
كه ببرند از در ازی دامنم
كور گفت:
اینك به نزدیك آمدند
خیز، بگریزیم پیش از زخم و بند
كر همی گوید كه آری مشغله
میشود نزدیكتر یاران، هله
آن برهنه گفت آوه دامنم
از طمع برّند و من ناایمنم
كور گفت: «آی مردم! سپاهی دارد از دور میآید. من اینقدر دقیقم كه میدانم از كدام طایفهاند و چند نفرند». كر گفت: «من هم صدایشان را شنیدم و حرفهای درگوشیشان را هم میشنوم.» برهنه گفت: «چه كار كنم كه الان دامنم را میبُرند» كور میگوید: «بیایید فرار كنیم...». خلاصه این آدمهای «خیلی نادانِ خیلی باهوش» بلند شدند و فرار كردند.
داستان بسیار عمیقی است. این سه نفر نماد همه افراد دنیاطلب هستند. مولوی میگوید كورِ دوربین یعنی كوری كه حقیقت را نمیبیند، اما مواظب ریال آخر زندگیش هم هست. كر تیزگوش، نسبت به شنیدن سخن حق کر است، در عین حال نسبت به سود و زیان دنیاییاش خیلی تیزگوش است. و برهنة لباس بلند، برهنه از كمالات معنوی است كه ثروت دنیایی دارد.
اما كور، حرص است؛ شخص حریص، عیب همه را میبیند ولی عیب خودش را نمیبیند. كر؛ آرزو است، صدای مرگ بقیه را میشنود ولی مردن خودش را باور ندارد. و برهنه؛ مرد دنیاست، در حالی كه چیزی ندارد، فكر میكند همه چیز دارد و دیگران هم برای دارایی او نقشه میكشند.
كر، امل را دان كه مرگ ما شنید
مرگ خود نشنید و نقل خود ندید
حرص، نابیناست بیند مو به مو
عیب خلقان و بگوید كوبه كو
عیب خود یك ذره چشم كور او
مینبیند، گرچه هست او عیبجو
صد هزاران فصل داند از علوم
جان خود را مینداند آن ظلوم
داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری
قیمت هر كاله دانی كه چیست
قیمت خود را ندانی احمقی است
جان جمله علمها این است این
كه بدانی من كیام در یوم دین
عور میترسد كه دامانش برند
دامن مرد برهنه چون درند؟
مرد دنیا مفلس است و ترسناك
هیچ او را نیست، از دزدانش باك
نتیجه اینكه اگر كسی با خدا ارتباط نداشته باشد، كورِ تیزچشم، كرِ تیزگوش، و پوشیدة عریان است! پوشیدهای که از عریانی میترسد، و كری كه از حق ناشنواست- و همه حواسش به این است كه یك ریال ضرر نكند- و كوری كه از دیدن حق محروم است، اینها همواره دچار اضطراب هستند و جنس دنیا همین است. كسی كه از حق، كور است و از حق، كر است و از معنا تهی است حتماً به پوچیها سرگرم است و به اضطراب دچار میشود.
مولوی میگوید اینها فرار كردند و به دهی رفتند. در آنجا یك مرغ بریانشده دیدند كه آنقدر گوشت داشت كه به اندازهی استخوان بود! خوردند و خوردند تا باد كردند و آنقدر لاغر شدند كه از فرط چاقی دیگر نتوانستند تكان بخورند!
آیا اینطور نیست؟! بعضیها آنقدر بزرگاند كه دهها ساختمان دارند اما هیچ انسانیتی ندارند! آدمی كه از كمالات معنوی برخوردار نباشد خیلی «هیچ» دارد!
پس انسان باید «خود»ش را درست بشناسد. و اگر انسان، «خود»ش را درست بشناسد حتماً میبیند در عمق جان خود خدا میخواهد. انسانِِ بیخدا، پوچ و مضطرب است. انسانی كه«خود»ش را بشناسد میفهمد كه اصلاً نمیتواند بیخدا باشد.
انسان میتواند درس بخواند، خوب مطالعه كند، خانه داشته باشد، همسر داشته باشد و پوچ هم نباشد؛ به شرط آنكه همه را به عنوان بستر «بندگی» خدا بخواهد. درس بخواند تا انسانی باشد كه وظیفهاش را در این راستا انجام داده باشد نه اینكه درس بخواند كه مغرور شود.
إنشاءالله خدا به ما توفیق دهد كه با تمام «وجود»، متوجه «غنی حمید» باشیم، و جهت «قلب» و «جانمان» را به طرف « او» بیندازیم، و با بندگی او هرگز نگذاریم كه جهت «جانمان» از خدای متعال منحرف شود تا تمام باغهای هستی در جان ما به شکوفه بنشیند و میوه اتصالِ به حق بدهد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»