همه انسانها تشنه كمال هستند ولی بعضیها به دنبال سراب میروند، وقتی كسی دنبال سراب برود هم آب به دست نمیآورد و هم توان برگشتن را از دست میدهد و در نتیجه تلف میشود. راه نجات از پوچیو یأس این نیست که زندگی را به طور عادی بگذرانیم. اگر انسان بخواهد پوچی و اضطرابش كم شود باید بداند كه دل او، خدا میخواهد و باید به دنبال خدا برود. مولوی میگوید: ای آدمها! اگر آب میخواهید، آب درون كوزه است، چرا محو گُلِ روی كوزه شدهاید؟! چرا همین طور قربان ظاهر زیبای كوزه میروید، در صورتی كه آب داخل كوزه است و نه در گُل روی كوزه؟
چند بازی عشق با نقش سبو؟
بگذر از نقش سبو و آب جو
چند باشی عاشق صورت، بگو
طالب معنی شو و معنا بجو
صورت ظاهر فنا گردد بدان
عالم معنی بماند جاودان
صورتش دیدی ز معنا غافلی
از صدف درّ را گزین گر عاقلی
یعنی انسان در این دنیا آمده است كه به خدا وصل شود و اگر در این دنیا به دنبال دنیا بدود مثل این است كه انسان تشنهای بخواهد با گُلِ روی كوزه سیراب شود و از محتوای درون کوزه غافل بماند. مشغولشدن به صورت و ظاهر دنیا، انسان را در اضطرابِ بیایمانی و تشنگی نسبت به حقیقت نگه میدارد. در آخر هم، دنیا دستیافتنی نخواهد بود، خدا میماند و آن ارتباطی که انسان توانسته باشد با خدا بهوجود آورد و دیگر هیچ. تنها راه از بین بردن افسردگی این است كه آرامآرام آن را بهوسیله ارتباط با خدا از بین ببریم. اگر كسی میخواهد عمرش حاصلی داشته باشد و پوچ نباشد باید زندگیاش زندگی ایمانی باشد، و وارد یک زندگی دینی شود.
وقتی انسان اضطرابهای خود و دیگران را ارزیابی كند دقیقاً میبیند كه ریشهی همه اضطرابها اتصال نداشتن به حق است. و ایمان قلبی تنها وسیله اتصالِ به حق است که باید به دنبال آن بود.