اگر برسیم به اینكه حالا كه سنخ خودمان از سنخ وحدت است، و پراكندگیها ما را از خودمان باز میستاند؛ سؤال میكنیم چه وقت خودمان میتوانیم خودمان باشیم؟ همانطور که عرض شد جواب این است كه وقتی به اَحد برگردیم عملاً به اصل خود برگشتهایم. حالا عرض بنده این است که اسم این برگشت به اَحد را «عبادت الهی» گویند. هر عملی كه یگانگی شما را به یگانگی خدا، نزدیك كند، یا بگو یگانگی شما را با ارتباط با خدا حفظ میكند، عبادت نامیده میشود. نتیجه عبادت، به خودآمدن است تا خودِ گمشده از این طریق، به موطن اصلی خود برگردد. دین از طریق پیامبر(ص) به عنوان لطف خدا برای بشر آمده است تا از طریق دستوراتی كه میدهد، ما خودِ گمشدهمان را كه در میلها و هوسها و وَهْمها پراكنده شده، دریابیم و به خود بیائیم. زیرا به خودآمدن فقط از طریق توجه و نظر به اَحَد تحقق پیدا میكند، که آن هم با عبادت حضرت اَحد ممکن است.
خداوند میفرماید: «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونَ»(136) ما جنّ و انسان را خلق نکردیم مگر برای عبادت. یعنی فقط برای عبادت آنها را خلق كردیم. حالا عبادت چیست؟ آن راهی که خداوند از طریق پیامبرانش در جلو ما قرار داده است تا بتوانیم به او برگردیم و با نور اَحدیت او یگانگی خود را حفظ کنیم. به عنوان مثال؛ آیا این جلسه یا خواندن کتاب، عبادت است؟ دین میگوید بستگی به نیّت شما دارد. اگر برای قرب به خداست، عبادت است. ولی اگر برای این است كه من این مطالب را بگویم دلم حال بیاید و شما هم بشنوید كه فقط چیزی یاد گرفته باشید، عبادت نیست. چون باز در حالت دُود پراكندهبودن خودمان قرار داریم. چه بسیارند كسانی كه قرآن هم میدانند اما پراكندهاند چون به دنبال آن نیستند تا هر چه بیشتر از طریق قرآن، آن بودنِ واحد و شخصیت یگانه خود را بهدست بیاورند و حفظ کنند، در قرآنخواندن هم به غیر احد نظر دارند. و چه بسیار مادربزرگهای من و شما بدون آنکه سوادی داشته باشند، خودشاناند و خدا، و به راحتی در حفظ شخصیت یگانة خود موفقاند. مسجد میروند، قالی میبافند، لباس میشویند، همسرداری و بچهداری میکنند، ولی همه اینها را با خدا معامله میكنند. به طوری که در بستر همین کارها یگانگی خود را در توجه به یگانه محض، حفظ میكنند و از همین طریق با توجه به یگانه محض، به خود میآیند.
دانشمند جلیلالقدر حجةالاسلام والمسلمین آقای فاطمینیا«حفظهاللهتعالی» نقل میكردند؛ یكی از این صوفیهایی كه گاهی كارهای عجیب و غریبی میكرد، در یكی از اساتید به اذن خودِ آن استاد، تصرّف كرده بود؛ به این نحو كه این استادِ هشتادساله را به دوران چهارسالگی برده بود. این كار، خیلی عظیم است كه «خود» آدم را یكمرتبه از هشتاد سالگی بِكَنَند و ببرند تا جایی که چهارسالگی خود را احساس کند -چون باید او را از قید زمان آزاد کند- به تعبیر قرآن دربارة جادوگران فرعون، این كار سحر عظیم است. این صوفی همین اندازه خوش بود كه میتوانست چنین كاری بكند ولی ارتباط با اَحَد را نمیخواست. یعنی یگانگی خود را به یگانه محض وصل نمیكرد. بلكه نظر به غیر داشت، توانِ نفس خود را در جهت جلب نظر غیر بهكار برده بود، وقتی پس از مدتی این صوفی مرده بود، او را در برزخ میبینند که تمام اطراف او را ظلمت فرا گرفته و هیچ نوری ندارد، و آشفته و ژولیده به سر خود میزند و میگوید قیامت كجاست؟! قیامت كجاست؟! یعنی افق روحش نمیتواند قیامت را ببیند. كسی كه خدا ندارد و جهت روح را از کثرت به سوی اَحد نینداخته، در خود گمشده است روحش سیر ندارد، و هیچ چیزی را نمیبیند، خودش را هم نمیبیند. در این دنیا هم كه بود خودش را نمیدید.(137) سیر و حركت و رؤیت روح، راه و رسم خاص خودش را دارد كه باید متوجه آن شد.
علماء و عرفای بزرگ در نشاندادن راهِ عبور از کثرت به سوی اَحد، نمونههای عینی خوبی هستند. مطالعه زندگی نامه اهل توحید، راه توحیدیشدن را نشان میدهد و آدم را توحیدی میكند. از جمله این بزرگان آیتالله انصاری همدانی«(ره)» هستند. ایشان یک انسان موحد بوده و در دنیا فقط خدا را میخواسته و دیگر هیچ. از قول فرزندشان نقل میكنند كه یكی از كسانی كه به ایشان اظهار ارادت میكرد و حتی زحمتی هم كشیده بود، یك روز با یك كتاب بزرگ خدمت ایشان آمد و گفت میخواهم به شما دو علم یاد بدهم، یكی «طی الارض» و دیگری «جَفْر». علم جفر علمیاست كه شما میتوانید از طریق آن، آیندهتان را پیش بینی كنید. ایشان گفته بودند: من به اینها احتیاجی ندارم و نمیخواهم. او گفته بود: آقا، من در رابطه با اینها بسیار زحمت كشیدهام و حالا میخواهم به شما یاد بدهم. ایشان باز گفته بودند: من نمیخواهم. او پرسیده بود چرا نمیخواهید؟ ایشان گفته بودند كسی كه خدا را دارد این علوم را میخواهد چكار من از طریق توحید به بهتر از اینها دست مییابم.(138) البته فرق است بین كسی كه به دنبال بهدست آوردن طی الارض است با بزرگانی كه طیالارض برای آنها پیش میآید بدون آنکه خودشان به دنبال آن باشند. خداوند گاهی به مردان الهی بر اساس مصلحتی، بدون اینكه خودشان بخواهند، بطور ناخودآگاه این فیض را میدهد. مردان الهی خواست خود را منطبق با خواست خدا میكنند، خدا خواسته است كه انسان با پاهایش و یا با استفاده از ابزارها در روی زمین جابجا شود، حالا انسانِ الهی چون خدا را میخواهد خواست خدا را جایگزین خواست خود میكند تا خدا طلب شده باشد. به قول یكی از عرفاء گفته بود من كرامت میخواهم چكار؟ من كریم دارم. كسی كه «كریم» دارد، كرامت نمیخواهد، باید مثل آیتالله انصاری همدانی فقط طالب خدا بود هرچه بادا، باد.
به گفتة خواجه عبدالله انصاری در مناجات نامه:
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
الهی به تو آشنا شدم، از خلق جدا شدم و در هر دو جهان شیدا شدم، نهان بودم، پیدا شدم.(139)
زیرا؛
هر كه در خانه اش صنم دارد
گر نیاید برون چه غم دارد؟
آیتالله انصاری«(ره)» حتی یك قدم از خانه انس با خدا پا را بیرون نمیگذارد، چون با اَحد بهسر میبرد، میبیند چقدر سرمایه خوبی در خودش پیدا شده، یعنی در واقع خود واقعیاش بهدستش آمده است. گفت:
آنکس که تو را بیند و خندان نشود
وز حیرت تو گشاده دندان نشود
چندان که بود هزار چندان نشود
جز کاهگل و کلوخ رندان نشود