وقتی انسان خود را یافت، یعنی از طریق حیات خود، و از طریق خود كه همان حیات است به خود نگریست، با كل هستی پیوند و خویشاوندی خواهد یافت، اصلاً اگر انسان به وسعت همه چیز نباشد مگر میتواند با همه چیز ارتباط داشته باشد؟ و لازمه ارتباطی این چنین، دست یابی به خود است، بهعنوان «حیات»، تا با عالم به عنوان «حیات» ارتباط برقرار کند. آری ارتباط حیات با حیات، در این حال آن من حقیر كه گرفتار اغراض فردی است چون آبی در دل دشت خود شناسی، بخار میشود و او میماند با خودی بیانتها، حیاتی از ریزش و تجلی حیات محض، یعنی «حی قیوم» و همنوا با حق و در توجه محض به او.