بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسه قبل عرض شد هر اندازه انسان از بدن خود فاصله بگیرد، بیشتر با «خود» آشنا میشود و بیشتر با «خود» زندگی میكند، و باید طوری خود را به خداوند متصل گرداند كه در یومالحساب با از بین رفتن حجابها و ظهور فطرت که فقط «خود» انسان برای خودش میماند، با خودی روبهرو نشود که سخت از خود بیزار باشد.
قرآن میفرماید: «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِینَهٌ»(94) هر انسانی در رهن چیزهایی است كه كسب كرده است. یعنی حدّ هر انسانی به وسیله اعمالش تعیین میگردد.
باید روی این موضوع كه «انسان با فاصله گرفتن از بدن، بیشتر پیش «خود»ش است» فكر كرد تا اولاً؛ جایگاه دستورات پروردگارش را بشناسد. ثانیاً؛ بتواند به بهترین نحو آن دستورات را به کار گیرد. برای اینكه انسان، بیشتر به «خود»ش بیاید به او توصیه كردهاند كه هنگام عبادت با حضور قلب و آزاد از دغدغههای دنیایی، به جای خلوتی برود، تا چیزی كه او را به خودش جذب كند وجود نداشته باشد، و راحتتر خود را بنگرد و از طریق هستِ خود بتواند با خدای عالَم ارتباط برقرار كند. چون در عالم وجود، «خودِ» انسان، «هستی»ای است كه به «هست مطلق» وصل است و اگر از «بیرونی»ها آزاد شود، این اتصالِ وجودی «خود» را میتواند حفظ کند. عمده آن است كه انسان از اتصّال وجودی بین خود و خدا غافل نشود. نیاز نیست برای اتصال به حضرت ربالعالمین کاری بکند، کافی است موانع این اتصّال را برطرف کند تا آن اتصال از بین نرود. مثل انعکاس نور خورشید در اطاق است که کافی است پردهای در بین نباشد و شیشه پنجرهها هم تمیز باشد. لذا خداوند به ما دستور میدهد: «اَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْری»(95) نماز بهپا دارید جهت پایدارماندن در یاد من. یعنی نگذاریم توجه ذاتی ما به پروردگارمان از صحنة روح و روان ما برود.
گاهی انسان با پدیدههای بیرونی است و با آنها اُنس دارد، ولی گاهی، در کنار پدیدههای بیرونی است و از آنها استفاده میکند، بدون آنکه دل به آنها بسپارد و با آنها اُنس حقیقی داشته باشد، آنچه حجاب بین ما و خداوند است با پدیدهها بودن و به آنها دلسپردن و دلخوشی خود را همین دنیا و لوازم آن دانستن است. ولی با پدیدههای بیرونی بودن و از آنها استفاده کردن نه تنها اشكالی ندارد بلکه خداوند اینها را به همین جهت خلق کرده که ما از آنها استفاده کنیم. در این دنیا انسان به جهت داشتن بدن، مجبور است كه با پدیدههای بیرونی باشد و جهت امور زندگی از آنها استفاده کند اما در همین حال میتواند با خدا باشد. اولیای الهی هر چند كه در «منظر» مردمند اما در «محضر» حق هستند. «قلب» پیامبر(ص) در «حضور» حق است هر چند كه «تن» پیامبر(ص) در «منظر» مردم باشد!
گفتیم كه علت تزكیه و مبارزه با نفس در عین استفاده از بدن، عبارت است از فاصله گرفتن از بدن و رسیدن به «هستِ خود». یعنی اینكه میفرمایند به نامحرم نگاه نكنید، یا به دنیا خیره نشوید برای آن است كه اینها باعث غافل شدن انسان از «خود»ش میشود و از نظر به هستِ «خود»، باز میماند. شخصی که همهی توجه او بدنش و اموراتی است که به بدنش ختم میشود، هنگامی كه «بدنش» را از دست بدهد و به «خود» رجوع كند میبیند كه چیزی ندارد، در خلأ و پوچی است. چون اگر انسان به «هست مطلق» وصل نشود به «بیرونی»ها وصل میشود و «بیرونی»ها هم چیزی جز «خیالات وَهمی» نیست، خیالات هم چیز پایداری نمیباشد که انسان بتواند زندگی را بر اساس آنها ادامه دهد.