تربیت
Tarbiat.Org

آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
اصغر طاهرزاده

انسان حقیقتی ماوراء تن

در یک جمع بندی می‌توان گفت: اگر انسان «خود» را درست ارزیابی كند و بشناسد، إن‌شاءالله جایگاه بسیاری از حقایقی كه دین مطرح كرده است برای او روشن خواهد شد. بحث به اینجا رسید كه انسان فقط «هست» و «تن» و «قد» و «جنس»، نقشی در حقیقت او ندارد. «خودِ» انسان، فقط «هست». به همین دلیل وقتی «تن» انسان در رختخواب است و «خودش» خواب می‌بیند! بعد هم که بیدار می‌شود می‌گوید خودم خواب دیدم و احساس نمی‌کند که قسمتی از او خواب دید، با این‌که تن او در رختخواب بود و در آن صحنه‌ای که او خواب می‌بیند این تن با او نبود، بلکه تنِ مناسب عالم خواب با او بود. پس انسان، فقط «هست» و «خود» او بودِ خود را حس می‌كند.
نکته‌ی مهمی که باز باید مورد تأکید قرار گیرد این است که انسان می‌تواند «هستْ» بودن خود را حس كند، بدون این‌كه در احساس خود بدن مادی‌اش مدّ نظرش باشد. به عبارت دیگر صِرف خود را حسّ می‌کند که همان «هستْ»بودنِ اوست، هست بودنی بدون مدّ نظر داشتن بدن و شغل ... به طوری‌که انسان وقتی «بدن» مادی ندارد «هستْ»بودنِ خود را نزد خود حس می‌كند و در آن حال خودِ او هیچ خصوصیاتی جز هستْ بودن و مخلوق خدا بودن برای خود ندارد. زن یا مرد بودن، باسواد یا بی‌سواد بودن، بزرگ یا كوچك بودن همه وقتی مدّ نظر قرار می‌گیرد که به بدن توجه شود و یا به چیزهایی که به نحوی به بدن مربوط است، ولی «خودِ» انسان، فقط «هست»، حال این هست می‌تواند کامل شود یا ناقص بماند، به همین جهت اموری مثل عقیده داشتن یا نداشتن به حقایق عالیه و خدا و قیامت ،در «هستی» انسان اثر دارد به طوری که عقاید حق وجود او را شدیدتر می‌کند و قرب بیشتری برای او پدید می‌آورد. از نام عقیده به معنی گره، پیداست كه با «جان» انسان، گره می‌خورد. عقیده برعکس اطلاعات، به شكلی با جان انسان گره می‌خورد كه اگر انسان دلهرة شدیدی هم پیدا كند به راحتی عقاید خود را از دست نمی‌دهد. اما اطلاعات این‌طور نیست. اطلاعات مربوط به حافظه است و اگر انسان دلهره شدیدی پیدا كند اطلاعاتش را از دست می‌دهد. مثلاً وقتی در حالت دلهره شدید از او بپرسند: «اسمت چیست؟» یادش نمی‌آید، اما در همان حال باز می‌داند كه «خود» او «خود»ش است. سواد پیدا كردن یك امر اطلاعاتی است. انسان چند سال درس می‌خواند كه معنی چند حرف را بفهمد و در پیری هم اکثر آن‌ها از یاد او می‌رود. همه اطلاعات و مهارت‌ها تا نزدیك قبر و سكرات با انسان هست، و پس از آن فراموش می‌شوند. هر چه مربوط به «تن» و از لوازم زندگی دنیایی است از یاد می‌رود. فوتبالیست ها هم، فوتبالیست بودن خود را فراموش می‌كنند، چون فن فوتبال در رابطه با نظم «بدن» انسان است. سواد هم از یاد انسان می‌رود، اما عقیده از جان او نمی‌رود ،چون عقیده مربوط به «جان» انسان است و جان در مقامی فوق عالم ماده قرار دارد و لذا فرسایش در آن نیست.
دقت زیاد لازم است كه انسان، «خود» را با نسبت های اجتماعیش اشتباه نگیرد. انسان اگر از «خود» غافل شد و «ناخود» را «خود» گرفت، مدركش را «خود» فرض می‌كند! در صورتی كه انسان، بدون مدرك هم با «خود»ش است، چون او فقط «هست». حقیقت انسان ربطی به ابزارِ «بدنی» و نسبت‌های اجتماعی او ندارد. نسبت‌های اجتماعی مانند سایه‌اند حقیقت انسان هیچ یک از این چیزها نیست و از این نظر انسان به خدا خیلی نزدیك است چون خدا هم مثل هیچ چیز نیست ولی هست. فرمود: «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ»(67) هیچ‌چیز شبیه خدا نیست و خدا هم شبیه هیچ‌چیز نیست. و در عین حال او «هست»! حقیقت انسان هم نه زن است و نه مرد، ولی در عین حال هست. مشكل انسان اینجاست كه فكر می‌كند اگر چیزی مثل واقعیات عالم ماده نباشد پس موجود نیست! در حالی‌که باید برسد به چنین فهمی که موجوداتی هستند که چیزِ مخصوصی نیستند ولی در عین حال هستند و نباید به دنبال چیستی آن‌ها بگردد بلکه باید با هستی آن‌ها روبه‌رو شود. البته قبلاً عرض شد فرق انسان با خدا در این است كه انسان، مخلوق خداست؛ یعنی «هستی»اش از خداست. «هستی» انسان، ذاتی خودش نیست، مال خودش نیست، اما «هستِ» خدا مال خداست و ذاتی اوست. با این همه انسان چیزی جز هستِ متجلی از هستِ خدا نیست، و جنسیت و شغل و امثال آن‌ها چیستی انسان می‌باشد و نقشی در حقیقت انسان ندارند و اگر انسان توجه خود را به حقیقت خود انداخت در عمل می‌داند چه‌چیزی را باید رشد دهد. به قول مولوی:
شاه آن باشد که از خود شه بود
نه به مخرن‌ها و لشکر شه شود
تا بماند شاهی او سرمدی
همچو عزّ ملک دین احمدی