تربیت
Tarbiat.Org

آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
اصغر طاهرزاده

برکات ایمان به خدا

آنچه باعث بی‌خداشدنِ انسان می‌شود جلوه و زیباییِ ظاهری پوچی‌هاست. كافر به پوچی‌ها دل می‌بندد و عمرش بی‌حاصل می‌شود. عمر بی‌حاصل به جهت بی‌ایمانی است و اگر عمر كسی بی‌حاصل شد، اضطراب‌های گوناگون او را فرا می‌گیرد! ایمان است كه انسان را به خدا وصل می‌كند. و اگر انسان به خدا وصل نشود عملاً چه بخواهد و چه نخواهد به دنیا- یعنی پوچی‌ها- وصل شده است.
اگر انسان به جای آن كه به خدا اعتماد داشته باشد به خودش اعتماد كند، دچار پوچی می‌شود. كسی كه به كمك هوش خود یا به کمک قدرت خود بخواهد مشكلاتش را حل كند دیری نمی‌پاید كه از بین می‌رود، چون از خدا جدا شده است. اگر كسی بگوید « به حول و قوة الهی، إن‌شاءالله فردا چنان می‌كنم» اشكالی ندارد، خداوند هم در قرآن توصیه می‌فرماید که؛ «وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا، إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ...»(11) برای انجام چیزی نگویید من فردا آن کار را انجام می‌دهم مگر این‌که بگویید اگر خدا بخواهد.
پس اگر كسی بگوید: «من با زور خودم فلان می‌كنم»، خداوند عملاً به او می‌نمایاند که: «اَنْتُمُ الْفُقَراء» شما فقیرید، تو سایه‌ای، چیزی نیستی باید به حق وصل شد تا چیز شوی. گفت:
سایه بنماید و نباشد
ما نیز چو سایه هیچ هستیم
ایمان وسیله‌ای است برای اتصال انسان به غنی مطلق یعنی خدایی که «هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمید» است. و بی‌ایمانی چون جدایی از غنی مطلق و حمید است، ماندن در فقر و نیستی است و در نتیجه عامل سرگردان‌شدن در میان پوچی‌هاست. در واقع هركس كه راه ایمان به خدا را نیافته و به او مؤمن نیست، حتماً مضطرب است.
گاهی انسان، خودش نمی‌داند مضطرب است همان‌طور که بسیار پیش آمده که انسان عصبانی نمی‌داند عصبانی است و اگر به او بگویی فعلاً تو عصبانی هستی موضوع را برای بعد بگذار، می‌گوید نه من عصبانی نیستم. مثلاً راننده‌هایی كه ماشین‌هایشان بنا به دلایلی در هم گره خورده است وقتی یك ماشین دیر حرکت کند، چند بار بوق می‌زنند، این‌ها اضطرابی دارند كه خودشان نمی‌شناسند. باید سر فرصت فكر كنند تا بفهمندكه چقدر با خودشان جنگیده‌اند! انسان‌ها متوجه نیستند كه بی‌ایمانی و اضطرابشان آن‌ها را متلاشی می‌كند. مانند دستی كه بر اثر سرما كرخ و بی‌حس شده باشد، در چنین حالتی اگر دست را روی آتش بگذارند به‌طوری كه بسوزد، شخص احساس درد و سوزش نمی‌كند، اما وقتی از حالت كرخی درآمد احساس می‌كند كه دستش سوخته است. میل به «دنیا»، «حرص» و «حسد» هم، احساس حقیقی آدمی را كرخ می‌كند نمی‌گذارد بفهمد كه چه بلایی بر سرش آمده است. انسان مضطرب در بسیاری مواقع اضطراب شدیدِ «خود»ش را حس نمی‌كند، فکر می‌کند این هم یک نوع زندگی طبیعی است. بعد كه بیدار شد- چه در این دنیا چه در آن دنیا- می‌یابد چه بلایی بر سر خود آورده است، در حالی‌که ایمان به خدای باقی کامل، عامل از میان‌رفتن همة این اضطراب‌ها است.