تربیت
Tarbiat.Org

آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
اصغر طاهرزاده

حضور همه جانبة خداوند در هستی

«منِ» انسان چون مجرد است و محدودیت‌های مكانی و زمانی ندارد، در همه جای بدن انسان حاضر است و به اصطلاح؛ حضورش کامل و تمام است. حال با توجه به این‌که خدا از «منِ» انسان، مجردتر است و به عبارت دیگر تجرد خداوند بسیار شدیدتر از تجرد نفس یا من انسان است، همان‌طور كه «منِ» انسان به جهت مجرد بودنش در «تن»، حضور کامل و تمام دارد، خداوند هم در همه هستی حضور کامل و تمام دارد. مگر نه این بود كه همه«من» در همه جای «تن» به تمامه و با حفظ وحدت و یگانگی‌اش حضور داشت؟ و مگر نه این بود كه «من» در یك لحظه هم می‌دید، هم می‌شنید و هم حرف می‌زد؟ و این به جهت مجردبودن نفس بود، پس خاصیت هر موجود مجردی این است كه به مكان و زمان خاصی محدود نیست، همه جا هست و همه جا هم تماماً و به طور كامل هست. و خدا مجردتر از هر مجردی است پس حضور او در هستی حضوری كامل و تمام است. دیگر برای حضور کامل و تمامِ خداوند عالم ماده و عالم مجرد فرق ندارد، در همه جای هستی همه‌ی خداوند حاضر است همان طور که در همه جای بدن، همة منِ انسان حاضر است. هرچند ظهور متفاوت اسماء الهی بستگی به شرایط دارد، همان‌طور که ظهور نفس در چشم به جلوه‌ی بینایی است و در گوش به جلوه‌ی شنوایی.
لازم است عزیزان به این نکته عنایت داشته باشند که امور حقیقی و وجودی، شدّت و ضعف بر می‌دارند. مثلاً می‌توان گفت كه فلان شخص از آن یكی عالم تر است. اما نمی‌توان گفت كه این میز، از آن یكی میزتر است! زیرا علم، از امور حقیقی است و واقعاً علم حقیقت دارد، اما میز حقیقتی ندارد بلكه مقداری آهن یا چوب را سر هم كرده اند و به آن اسم میز داده‌اند! امور حقیقی مثل نور، شدّت و ضعف برمی‌دارند و می‌توان گفت كه این نور از آن نور شدیدتر است، اما پرده اتاق، شدت و ضعف بر نمی‌دارد، نمی‌توان گفت پرده خانه‌ی ما پرده‌تر از پرده‌ی خانه‌ی شما است! چون پرده، حقیقتی ندارد بلكه یك تكه پارچه است و به خاطر نوع استفاده‌ای كه از آن كرده‌اند نام پرده برای آن اعتبار کرده‌ایم، در حالی كه اگر مورد استفاده همان پارچه، جای دیگری بود نام دیگری می‌گرفت.
با توجه به نکته‌ی فوق عنایت داشته باشید که صفت تجرد برای موجوداتِ مجرد یك امر حقیقی است و لذا تجرد در موجودات مختلف شدت و ضعف بر می‌دارد. و می‌توان گفت خداوند مجردتر از ملائکه یا نفس انسان است.
خداوند از هر مجردی، مجردتر است چون نه تنها محدودیت زمانی و مكانی ندارد بلکه هیچ حدّی ندارد ولی سایر مجردات در عینی که از زمان و مکان آزادند ولی از همه‌ی محدودیت‌ها آزاد نیستند چنان‌چه هر فرشته‌ای جلوة یکی از اسماء الهی است و یا نفس انسان به همان انسان‌بودن محدود است.
خداوند به جهت تجرد مطلقی که دارا است به هر كجا توجه كند از توجه به جاهای دیگر غافل نمی‌شود، برخلاف انسان‌های معمولی که هرچند از نظر ذات مجرداند اما اگر به چیزی توجه کنند، توجه آن‌ها به همان چیز محدود می‌شود! در حالی‌که نحوه‌ی حضور خداوند در عالم -به جهت تجرد مطلقی که دارد- طوری است كه كاری او را از كار دیگر باز نمی‌دارد، چون همه‌جا هست و همه‌جا همة وجود خداوند هست و هیچ محدودیتی هم ندارد.
گفتیم كه خاصیت هر مجردی این است كه همه جا هست و همه جاهم به تمامی هست. حال هرچه تجرد موجود شدیدتر باشد، حضور او شدیدتر خواهد بود، و خدا كه تجرد محض است، حضور او حضور مطلق است به این معنی که هیچ اسم و صفتی از او از اسم و صفت دیگرش سبقت نگرفته است، بلکه تماماً با تمام اسماء حسنایش در صحنه حاضر است، و لذا خداوند حضوری است كه همه‌ی وجودش در همه جا حاضر است بدون هیچ محدودیتی.
در جلسات قبل عرض شد كه «نفس» انسان به «بدن» محدود نمی‌شود بلكه مجرد است و به هر جا كه نظر كند حد «خود»ش را در همان جا می‌یابد. كاری كه مرتاض‌ها می‌كنند این است که از طریق یک سلسله از ریاضت‌ها و غلبه دادن جنبه‌ی تجرد نفس، به جای خاصی توجه می‌كنند. مثلاً به محلی در فاصله‌ی 400 كیلومتری توجه می‌كنند و لذا «خود» را در آن مکان می‌یابند و همان‌طور که در بدن خود تصرف می‌کنند در آن محل تصرف می‌کنند، در حالی‌که اگر با این ریاضت به ملائكه و عالم معنا توجه می‌كردند «خود» را نزد ملائكه می‌یافتند و جانشان از انوار ملکوتی آن عالم بهره‌مند می‌شد، زیرا 400 كیلومتر آن طرف‌تر این دنیا، باز هم دنیاست. خیلی حیف است كسی این‌قدر زحمت بكشد و با تمرکز زیاد جنبه‌ی مجرد خود را بر جنبه‌ی مادی خود غالب کند ولی حقیقتی به دست نیاورد. ریاضت‌های شرعی، ریاضت‌هایی است كه انسان به وسیله آن‌ها از عالم کثرت بالا می‌رود و «قلب» او با خدا و عالم اَحدی آشنا می‌شود ولی ریاضتی كه نهایت آن این باشد که انسان با آن طرفِ همین دنیا آشنا شود ضایع‌کردن استعدادهای متعالی در راهی پوچ و بی‌ثمر است. به همین دلیل اهل اینگونه ریاضت‌ها پس از مرگ مسیرشان به سوی جهنم است چون عمرشان را ضایع كرده‌اند و نفس «خود» را در اموری توانا كرده‌اند كه توانایی حقیقی نیست.(117) به هر حال حرف ما این است كه «نفس» انسان به هر جا نظر كند «خود» را در همان جا می‌یابد. حال اگر به خدا نظر كند «خود» را نزد خدا می‌یابد. البته برای رسیدن به این مقام باید زحمت كشید و جهت جان را از کثرت‌ها به سوی وحدت سوق داد، آنوقت همین كه «نفس» و «قلب» انسان آماده توجه به خدا شد، خدا را نزد خود می‌یابد و معنی این که فرمود: «اَنَا جَلیسُ مَنْ ذَکَرَنی»(118) من همنشین آن کسی هستم که به یاد من است و به من نظر دارد، روشن می‌شود. چون جنس قلب، جنس عالم غیب است، و لذا می‌تواند با حقایق غیبی اُنس بگیرد.
مشكل انسان این‌جاست كه «خود» را اسیر و عاشق دنیا كرده و از اصل «خود» دور شده‌است. اگر انسان بتواند به حق توجه كند همین توجه به حق برای ارتباط با خدا كفایت می‌كند، زیرا هم «نفس» مجرد است و محدود به مكان نیست و هم «خدا»مجرد محض و بی‌مكان است. پس وظیفه‌ی كسانی كه می‌خواهند خدا را بیابند این است كه خیلی از كارها را نكنند! فكر دنیا و اعتباریات و محدودیت‌های آن‌ را نكنند و به فكر میز و صندلی و پرده نباشند، چون میز و صندلی و امثال آن‌ها، حقیقتی ندارد بلكه مقداری آهن و چوب كج و معوج شده‌اند! مثل روز روشن است كه فرق بین ماشین آخرین مدل با مدل قدیمی، در آن است كه این آهن را از یك طرف کج کرده‌اند آن دیگری را به شکل دیگری كج كرده‌اند! آیا كج‌شدن یك میله یا یک ورق فلزی در حقیقت آن‌ها دخالتی دارد؟! یا پیراهن مد روز به خاطر این مد شده است كه یقه‌اش تا حدودی از مدل قبلی درازتر شده! این‌ها هیچ‌چیز نیست مگر مقداری خیالات متفاوت كه هیچ بهره‌ای از حقیقت در آن‌ها نیست. كسی كه می‌خواهد به خدا نزدیك شود باید مواظب «خود» باشد تا اسیر این هرزه گردی‌های ذهنی نشود. به عبارت دیگر عمده‌ترین كار برای طالب حق، انصراف «نفس» از غیر خدا به سوی خداست. آنچه نباید مورد غفلت قرار گیرد این نکته مهم است که با توجه به جنبه‌ی تجرد نفس، اگر نظر انسان از غیر خدا منصرف شود خود به خود نزد خداست، چون هم انسان مجرد است و هم خدا، و لذا برای چنین ارتباطی جا و مکان نیاز نیست، فقط باید نفسِ انسان به خدا توجه کند، در همان لحظه خود را نزد او می‌یابد. عمدة کار در انصراف از غیر خداست و این که انسان متوجه شود غیر خدا ارزشی ندارد که توجه قلب به آن بیفتد. گفت:
این قفس را بشكنید ای طوطیان
بال بگشایید تا هندوستان
هندوستان، مقام اصلی انسان یعنی همان مقام جامعیت و تجرد نفس از محدودیت‌ها است.
هفت پر از هفت شهر جان كنید
قصد قاف حضرت جانان كنید
فاش گویم یار مشتاق شماست
طاقت او بی گمان طاق شماست
آری وقتی توجه به بدن کم شد عملاً قفسِ تن شکسته شده، روح انسان به سوی هندوستانِ جمعِ بین خود و خدا بال می‌گشاید. اگر پرهای تعلقات را برکنیم و قصد قاف حضرت جانان کنیم می‌یابیم در نزد حق چه جایگاه کریمی برای ما هست.
انسان بنده خداست و خدا انسان را بیشتر از خود او دوست دارد! و لذا فرمود: «فاش گویم یار مشتاق شماست» تا آنجا که انسان همچون ائمه‌ی معصومین(ع)می‌تواند آینة نمایش کمالات حق شود. لذا در ادامه می‌گوید:
فاش تر گویم شمایید آن نگار
خود شمایید آن بهشت و آن بهار
نون و القرآن میان جانتان
ادخلوها دعوت جانانتان
از طرف دیگر خداوند، «جان» انسان را به سوی خودش دعوت كرده‌است چون «جان» انسان از خود خداست، و در نتیجه هر چقدر كه انسان به خدا نزدیك شود به «خود» اصیل خود نزدیك شده‌است، و هر چقدر كه به غیر خدا نزدیك شود به «هیچ» نزدیك شده است.