هستی و كمال مطلق از آن خداوند است و فلسفهی حیات، تقرّب به خداست. انسان به این دنیا آمده است كه بندگی كند و بندگی به معنای تقرّب به خداست. هستی مطلق، خداوند است و هستی مطلق همان كمال مطلق هم هست. پس با قرب به خدا، كمال مطلق و وجود برتر بهدست میآید. به همین دلیل كسی كه دینداری كند وجودش در همان لحظه وجودی برتر شده است و چون به خدا تقرب یافته ِِوجودش شدیدتر گشته است، مثل نوری که شدیدتر میشود. پیامبر اكرم(ص) و ابوسفیان هر دو دارای بدنی گوشتی بودند، اما وجود اصلی ابوسفیان که شخصیت ابوسفیان را تشکیل میداد وجود نازلهای است، در صورتی كه وجود پیامبر گرامی اسلام(ص) وجودی است كه در اثر قرب به خدا شدید گشته است. در جای خود ثابت شده كه خدا وجود مطلق و هستی محض است، و انسان از طریق بندگی، به خدا یعنی به وجود و هستی مطلق نزدیك میشود، و در نتیجه وجودش شدید میگردد(24) و لذا حضرت موسی و هارون«(ع)» به فرعون فرمودند:«رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی كُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی»(25) پروردگار ما آن كسی است كه ابتدا خلقتِ هر چیزی را به او داد و سپس آن را به سوی هدف اصلیش هدایت کرد. و هدایت یعنی شدید شدن درجهی وجودی جان انسان جهت نزدیکشدن به وجود مطلق. اگر كسی در راه هدفِ خلقتش گام برندارد، وجودش به پستیها میل پیدا میكند و در نتیجه با پوچیها همآغوش میشود.
اساساً عبادت یعنی نزدیكی به خدا و شدید شدن وجود. در هنگام نماز صبح مؤمنین نیت میکنند و میگویند: «دو ركعت نمازصبح به جای میآورم «قربةً الیالله». «قربةً الیالله» یعنی نزدیكی به خدایی كه وجود مطلق است؛ پس نماز میخوانید تا درجه وجودی جان شما شدید شود، مثل نوری كه از نظر نوربودن، شدید میگردد.
وجود انسان از خودش نیست، این وجود را خدا به انسان داده است، و انسان از اصل وجود و بودن خود راضی است و نمیخواهد نابود شود. انسان هنگامی از وجود خود ناراضی میشود كه به نتیجة مطلوب نرسد، که اینهم مربوط به خودش است، پس برای رهایی از ناراضیبودن، انسان باید خود همّت كند تا به مرتبهی برترِ وجود خود دست یابد و وجودش شدیدتر بشود، وگرنه آنچه را كه خدا داده، خوب داده است. خدا وجود را به انسان داده و بقیهاش با خود انسان است كه آن وجود را شدید كند و به كمال برساند.
آری هیچ كس از وجود اولیه خودش ناراضی نیست، اگر به كسی بگویند:« میخواهیم تو را بكشیم» فرار میكند! هیچ كس از وجودش ناراضی نیست بلكه از نحوهی وجودش ممکن است ناراضی بشود. پشیمانی یعنی «ای كاش چنین نمیكردم»! كسی كه پشیمان است نمیگوید: «كاش نبودم» میگوید «كاش فلان كار را نمیكردم» یعنی او كاری را كرده است كه نسبت به کمال حقیقیاش عقب رفته است و لذا میگوید:«كاش حالا نبودم كه با این كار آبرویم برود!». كسی هم كه خودكشی میكند به بودن خودش اعتراض ندارد بلكه به بد بودن خودش اعتراض دارد. خدا، «بودنِ» انسان را به او داد و حالا این به اختیار خود انسان است كه میتواند این «بودن» را شدیدتر كند، یا پوچ نماید. بودن هر كس به فیض خداست و فیض خدا همان بودن ما است. هیچكس از فیض خدا كه بودن خودش است، ناراضی نیست از مدیریت بدی که بر روی این بودن انجام میدهد، ناراضی است.