تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این‌چنین باید بود[جلد دوم](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

دردهای مسرّت‌بخش

پس از آن که خطرات ظلم به‌خصوص ظلم بر ضعیفان را مطرح کردند می‌فرمایند:
«إِذَا كَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً كَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً، رُبَّمَا كَانَ الدَّوَاءُ دَاءً وَ الدَّاءُ دَوَاءً وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَیْرُ النَّاصِحِ وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ»؛
وقتی كه مدارا، دُرشتی حساب می‌شود، به جای مدارا باید دُرشتی کرد. چه بسیار که دوا درد است و درد دوا. همچنان‌که گاهی از آن کسی که انتظار خیرخواهی و نصیحت نیست، خیرخواهی می‌رسد و برعکس آن، کسی كه بناست ناصح ما باشد به ما خیانت کند و مانع هدایت ما گردد.
آنچه در این فراز حضرت چشم ما را به آن باز می‌کنند عدم غفلت ما از تغییر شرایط است و این که نباید تصور کرد هر چیزی در هر جایی جواب می‌دهد، لذا می‌فرمایند: گاهی شرایط طوری می‌شود كه درد درمان است و همان سختی‌ها عامل حیات و نمّو انسان می‌شود. کسی كه این قواعد و سنن را می‌فهمد از خدا آن راحتی را که منجر به هلاکتش شود نمی‌خواهد، رحمت می‌خواهد حتی در لباس سختی؛ و لذا در سختی‌ها هم لطف او را می‌بیند و نهایت استفاده را از آن می‌کند. مولوی می‌گوید:
نا خوشِ او خوش بود در جان من

جان فدای یار دل رنجان من

می‌گوید فدای آن که دل من را می‌رنجاند تا در جهت سعادتم قرار دهد و در نتیجه:
در بلا هم می چشم الطاف او

مات اویم، مات اویم، مات او

گاهی آدم به چنان بصیرتی می‌رسد که می‌فهمد هیچ چیزی مشكل او را حل نمی‌كند، مگر یك سختی و یا یک فشار و مصیبت. همان‌طور که بسیاری وقت‌ها گرسنگی درمان است، و لذا بعضی بیماری‌ها در اثر خوردن بهبود نمی‌یابد بلكه با نخوردن شفا پیدا می‌كنند. و به همین جهت هم خداوند در بعضی بیماری ها تمایل ما را به غذا کم می کند تا بهبود یابیم. متأسفانه بشر امروز از این موضوع غافل است به طوری‌که اگر نظام گوارش ما غذایی نخواست، از طریق تزریق سرم مواردی را بر بدن تحمیل می‌کنیم و درد را غیر قابل علاج می‌گردانیم. آری گاهی نخوردن‌ها درمان است و آن‌چه به عنوان دوا می‌خوری درد است. زیرا متوجه نشده‌ایم در آن شرایط آن‌چه درد می‌پنداریم درمان است. لذا بعد از آن‌که فرمودند: جایی که مدارا درشتی به‌حساب آید باید به جای مدارا درشتی کرد. می فرمایند: «رُبَّمَا كَانَ الدَّوَاءُ دَاءً وَ الدَّاءُ دَوَاءً»؛ چه بسا دارو عامل درد و درد دارو به حساب آید، این یك اصل است در تمام نظام عالم. به عنوان مثال اگر یك غذایی با معده سازگار نبود معده اعتراض می‌كند، اعتراض معده همان درد معده است. حالا باید چكار كنیم؟ آیا باید مُسكّن مصرف كنیم تا صدای اعتراض معده را خفه كنیم؟ یا باید درد را تحمل كنیم؟ اگر درد را تحمل كردیم اولین فایده‌اش این است كه ذهن می‌فهمد این درد به خاطر فلان غذایی بود كه خورده‌ است. اگر دوباره آن غذا را خورد و درد معده دوباره شروع شد ذهن متوجه می‌شود بین این غذا و درد معده رابطه هست و آرام‌آرام میل به آن غذا در آن فرد كم می‌شود. دومین فایده‌اش هم این است كه بدن در مقابل این درد مقاوم می‌شود و با تمرکزی که بر آن می‌کند می‌تواند درد را دفع كند. پس با نگاه درست به آن درد، هم نسبت به علت درد بیدار می‌شوید و هم جهت دفع درد توانا می‌گردید. اما اگر به جای درمانِ درد فقط به دنبال مُسكن باشید اصلاً فكر نمی‌كنید كه این درد مربوط به آن غذا است، به محض این‌که معده درد می‌گیرد ذهن بدون معطلی داروی مسکن را تصور می‌کند و انسان در آن حالت اصلاً متوجه نمی‌شود كه این درد خودش دوا است و در نتیجه بعد از مدتی که بدن به مسکن عادت کرد دیگر روح نمی‌تواند آن درد را بشناسد و دفع كند لذا مجبور می‌شویم دوباره از طریق مسكن و داروهای شیمیایی نفس را به خطا بیندازیم بدون آن که از آن درد بهره‌برداری کرده باشیم. از طرفی میل ما به آن غذا همان میل قبلی است و لذا دوباره همان غذا را می‌خوریم و دوباره هم مریض می‌شویم. عکس‌العمل بدن نسبت به پرخوری هم همین طور است و با درد معده یا سر درد و امثال آن همراه است، تا انسان به خود آید. این درد در واقع تنبیه خدا است كه ما روشمان را عوض كنیم و دیگر پرخوری نكنیم. اما ممكن است با مصرف انواع داروها بخواهیم مسئله را مرتفع كنیم تا نفس نفهمد پرخوری كرده‌ایم و دوباره هم پرخوری كنیم و در این صورت هیچ گاه از پرخوری تنفر نخواهیم داشت و همین نكته هلاكمان می‌كند، چون بدن بیداری‌اش را از دست داده است. در این رابطه اكثر داروها برای خواب‌كردنِ هوشیاری بدن است. به گفته مولوی:
حسرت و زاری که در بیماری است

وقت بیماری همه بیداری است

هر که او بیدارتر پر دردتر

هر که او هشیارتر، رُخ زردتر

پس بدان این اصل را ای اصل‌جو

هر که را درد است او برده است بو

بدن بیداری‌ خود را با درد اعلام می‌كند تا ما تغییر روش بدهیم، ولی به جای این که ما نسبت به بدن تغییر روش دهیم به بدن می‌گوییم تغییر روش بده و دیگر نسبت به اعمال غلطِ ما حساسیت نشان نده، عملاً به بدن تحمیل می‌کنیم که هوشیاریش را از دست بدهد. مثل معلمی كه دانش‌آموز درس‌خوان را از كلاس بیرون ‌كند تا دانش‌آموزان تنبل نفهمند درس بلد نیستند. آری گاهی ما هم با طبیعت خودمان چنین برخورد عجیبی می‌کنیم.
موضوع را از این جهت دنبال بفرمایید كه حضرت(ع) می‌فرمایند جایگاه و پیام دردها و سختی‌ها را بشناس و لازم نیست همیشه از آن‌ها فرار كنی.