سپس در راستای رضایت نسبت به آنچه خداوند در اختیار انسان میگذارد میفرمایند:
«وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْكَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِكَ».
حفظ آن چه كه در دستان توست برای من دوست داشتنیتر است نسبت به اینكه آن چه در دست دیگران است طالب باشی.
حضرت؛ روحیهی غنا و بینیازی از غیر خدا را اینگونه در جان ما پایهگذاری میکنند تا بتوانیم نظرمان را به غنیّ مطلق بیندازیم. غنا برای ما یك صفت نسبی است به طوریکه همواره از جهتی غنی هستیم و از جهتی فقیر، اما غنای خداوند غنای ذاتی است. انسان در ذات خود عین نیاز است پس هر چیزی را که تصور کند بهزعم خود میتواند به وسیلهی آن فقر ذاتیاش را برطرف کند، میخواهد، غافل از این که فقر ذاتی را با اتصال به غنی بالذّات میتوان برطرف کرد، پس انسان حقیقتاً محتاج به غنی مطلق است نه محتاج به آنچه در دست مردم است. ما فقط یك احتیاج حقیقی داریم و آن این كه از خدا محروم نباشیم، چون او غنی مطلق است. بقیه غناها نسبی است، به طوریکه ممکن است چیزی برای کسی عامل رفع احتیاج باشد و برای دیگری چنین نباشد. مثلاً اگر در قوم و ملتی كفش پوشیدن معنی نداشته باشد و همه بدون کفش باشند دیگر نداشتن کفش فقر به حساب نمیآید. بنابراین؛ فقری كه هرکس نسبت به دیگری احساس میکند فقر حقیقی نیست. فقر حقیقی، فقری است که هرکس نسبت به خدا دارد، حالا اگر احساس فقرِ نسبی در روح و روان انسان جا باز کرد و انسان خود را همواره محتاج چیزهایی دانست که در اختیار بقیه است، دو مشكل اساسی پیش میآید. اولاً؛ از توجه به فقر حقیقیِ خود و ارتباط با غنی مطلق باز میماند. ثانیاً؛ هر چه هم از امور دنیا داشته باشد باز بیشتر میخواهد، چون میخواهد با همین امکانات دنیایی فقر خود را بر طرف کند.
تمدن غرب که امروز زندگی سراسر ساکنان زمین را تحت تأثیر خود قرار داده است، از روزی بشریت را به مشكل انداخت كه اولاً؛ رابطه خود را با خدا - به عنوان غنی مطلق-قطع کرد و مدعی شد با عقل بشری میتواند امور خود را مدیریت کند. ثانیاً؛ از آن چه در دست داشت ناراضی شد و روحیه بیشتر خواستن در آن رشد کرد. اگر شما به بشر در چند قرن پیش که بالأخره با دین زندگیاش اداره میشد، نگاه كنید میبینید بسیاری از اموری كه امروز مردم جهان را گرفتار خود کرده و در واقع بحران جهان امروز است، در آن زمان وجود نداشت، اَعم از بحران خانواده یا بحران محیطزیست و یا مشکل بیکاری و از همه مهمتر بحران عدم رضایت انسانها از وضعی که دارند، هیچکدام از اینها وجود نداشت. در گذشته حتی مجتهد جامع الشرایط، تمام عمرش را در خانهای كرایهای زندگی میكرد، با این حال نه خودش احساس فقر میکرد، نه مردم احساس میكردند كه او فقیر است. ریشهی همه بحرانها در این خلاصه میشود که انسان از آنچه خداوند در اختیار او قرار داده، ناراضی باشد و چیزی را بخواهد که در اختیار دیگران قرار گرفته است.
فرهنگ دینی به جهت داشتن توان متصلکردن انسان به غنی مطلق، فرهنگی است كه خواستنِ غیر حقیقی را در روح انسان را میمیراند و او را به آنچه كه خدا در اختیار انسان قرار داده راضی میگرداند، و این بدین جهت است که چنین انسانی به خدا راضی است. كسی كه به خدا راضی شد و به داشتن خدا خوشحال بود، با نداشتن بقیه چیزها مشكل پیدا نمیكند. اما بعضیها که یا خدا ندارند و یا خداداشتن را چیزی نمیدانند، مشكل پیدا میكنند. ما باید خدا را به عنوان غنی مطلق قبول كنیم، در دعاهایمان هم داریم كه خدایا چون تو را داریم از همه اغنیا غنی تریم. نه اینكه خدایی را داشته باشیم كه دنیا را به ما بدهد، بلكه چون با خدا مأنوس هستیم، اصلاً مخزن همه غناها و ثروتها را داریم، همان نکتهای که در آخر دعای شریف کمیل اظهار میداری که «یَا مَنِ... طَاعَتُهُ غِنًى» ای کسیکه طاعت او غنا و دارایی است.