قرآن در بارهی برخورد پیامبر اکرم(ص) با مخالفان میفرماید:
«...بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ، وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ بَلْ أَتَیْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ».(230)
پیامبر(ص) با منطق و روش حق به سوی آنها آمد ولی اکثر آنها نسبت به پذیرش حق کراهت داشتند، در حالیکه اگر حقتعالی از میلهای آنها پیروی مینمود و آنچه را آنها خوش میداشتند پیروی میکرد، آسمان و زمین و آنچه در آن بود به فساد میافتاد، بلکه برعکس، بر خلاف ارضای هوس آنها؛ ما به یاد آنها و بر اساس سعادت آنها، پیامبران را فرستادیم و آنها از سعادت خود رویگردان بودند.
فرهنگ انبیاء( بر عکسِ فرهنگهای شوخی و بذله، سعی دارد مردم را از میلها و هوسها فاصله دهد و در بصیرتی عقلی و قلبی وارد کند.
در فرهنگ سرگرمی، آنچه انسان را سرگرم کند کار محسوب میشود و آنچه آنها را متذکر حقایق متعالی غیر محسوس کند کار به حساب نمیآید. آنچه آنها را بیدار کند و موجب قرب به مبدأ اعلی گردد یک نحوه بیکاری است. خلوت با خدا در چنین فرهنگی معنا ندارد، ولی دور همنشستن و حرفهای لغوزدن و خندیدن کار محسوب میشود و معنا خواهد داشت و دستگاههای عریض و طویلِ تولید خوشی و بیغمی و هلهله و قهقههزا ، دستگاههای فرهنگی به حساب میآیند!
میخواهیم بگوییم؛ زمانی که مقولهای به نام شعور اجتماعی و محاورات عامه و مناظرات و گفتگوهای مردم، به صورت بیتفاوت و یکدست قهقهه و غریو شادیهای جمعی درآمد و در این قالب تجلّی کرد، خلاصه؛ زمانی که شهروندِ متعهد، به انسانی اَلَکیخوش و تماشاچی بیخیال تبدیل شد و مسائل اجتماعی و امور انسانها تا مرز دلقکپردازی و دلقکپروری تنزل یافت، آنوقت است که مجموعة ملت در خطر است و در بحران فرهنگی قرار دارد و مرگ تدریجی، فرهنگ آن جامعه را تهدید میکند، هرچند آن خنده و بذله از طریق مراکز رسمی مثل تلویزیون دامن زده شود و بینندگان زیادی نیز از آن استقبال کنند.
راستی در فرهنگ خنده و شوخی چهکسی آماده است بر اساس رهنمود مولیالموحدین(ع) علیه این پراکندگی و از همگسستگی روح اجتماع که حاصل خندهی افراطی است بهپا خیزد؟ افراد جامعه به مرور نسبت به هم بیگانه میشوند و هیچ اُنس حقیقی برجای نمیماند، و همه یکدیگر را فقط برای خنداندن قبول دارند و از هم هیچچیزِ دیگر نمیخواهند چون هیچچیز دیگری را نمیشناسند و اگر هم بشناسند، به آن اهمیت نمیدهند.
وقتی تمام وجودِ یک فرهنگ از درون با خورهی خنده و تفریح رو به نابودی است و زمانی که عناصر اصلی فرهنگِ جامعه مثل تدبّر در دین و حضور در جلسات تفکر دینی و خلوت با خود و با خدا و ارتباط علمی و حکمیبا همدیگر، همه و همه در قالب لذّت و سرگرمی در آمده و بر سر سفرة مصرف به یغما میرود و فراموش میشود، راستی چه تدبیری باید اندیشید و به چهچیز باید توسل پیدا کرد؟ آیا زیادکردن کانالهای تلویزیون و به صحنهآوردن دلقکهای مشهور و سطحیکردن تفکر دینی، و لوس و تفریحزدهکردن مستمعینِ بحثهای دینی، و آرایشدادن مساجد و باجدادن برای دیندارشدن، و اینهمه روایات در رابطه با حذر از شوخی و خندة افراطی که از امامان معصوم( به ما رسیده را نادیدهگرفتن و در اصلاح امور فرهنگی به غیرِ دین دلسپردن، چارة کار است؟!
حتماً متوجه شدهاید که در فرهنگ شوخی و خنده و سرگرمی، قابل توجهترین افراد برای نوجوانان و جوانان ما، دلقکترین افرادند. و فراموش نفرمایید کسانیکه دلقکی پیشه میکنند، عموماً از نظر سطح فکر از افراد درجة پایین جامعه هستند. حال پیشبینی کنید اگر افراد قابل توجه جامعه، برای نسل جوان چنین افرادی باشند، چه آیندهای خواهیم داشت؟
انسانها در دنیای جدید -که نوامیس الهیشان را رها کردهاند- آنجایی در رنجاند که وسیلهی خنده و سرگرمی کم باشد.
راستی چرا اندیشیدن یکسره کنار گذاشته شده است؟ آیا وقتی وسوسة خندیدن و خنداندن دائم زبانه کشید، دیگر پرهای پروازگرِ اندیشیدن امکانِ پرواز دارد؟
عدهای از انسانها، اندیشمند و با نشاط هستند. یعنی اندیشمندی و با نشاطی در آنها جمع است، و عدهای هم آدمیتشان را خنده تشکیل داده است. کسانی که دنبال خنده میدوند، از حرف حکیمانه خسته میشوند و دیگر هیچ حرف منطقی و مفیدی آنها را جذب نمیکند.
چرا وسایل ارتباط جمعی ما نباید با زیربنای فرهنگی اهلبیت عصمت و طهارت( برنامههایش را تنظیم کند تا حکیمان الهی بیشتر بدرخشند نه دلقکان؟ آیا ما حق داریم زندگی خود را در اختیار بَطّالان و مضحکهگرانی بگذاریم که ماوراء خندیدن و خنداندن، هیچ پیام معنوی و روحانی در اختیار ما نمیگذارند؟
آری! «فَإنَّ کَثْرَةَ الضِّحْکِ تَتْرُکُ الْعَبْدَ حَقیراً یوْمَ الْقِیامَةِ».(231) زیادی خنده انسان را در قیامت حقیر و رها میکند. نه تنها در قیامت، در دنیا هم فرهنگ خنده، شخصیت فرد و جامعه را پوچ و بیمحتوا میگرداند.