تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این‌چنین باید بود[جلد دوم](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

خودفریبی پنهان

اگر همه‌ی مردم ما مثل کشور سعودی نمازشان را اول وقت بخوانند، و در رعایت ادب دین - منهای ادب حق- کاملاً مؤدب باشند ما نباید احساس موفقیت کنیم. این یك نوع بیماری اجتماعی است تا اموری را که ریشه‌ی قدسی دارند با شرطی‌کردن افراد، در حدّ رعایت ظاهر نگهداریم، شرطی‌كردن افراد به کار عمیق و فرهنگی نیاز ندارد. شرطی‌كردن؛ عادت‌دادن انسان‌ها است در انجام افعالی که ما می‌خواهیم آن‌ها انجام دهند، در این راستا می‌شود حرکات افراد جامعه را در مسیر ادب خاص قرار داد بدون آن‌که آن‌ها این حرکات را خودشان انتخاب کرده باشند. كاری كه سویسی‌ها در رابطه با افراد جامعه می‌كنند، آنقدر حساب شده در مدرسه به دانش‌آموزان رابطه بین حرکات و خطرات پیرو آن را القا می‌كنند كه دانش‌آموز از نظر خیالی و صورتی که در خیال دارد دقیقاً دزدی را مساوی زندان می‌داند، یك مثلت خیالی برای خود ساخته که هر وقت با دزدی کسی روبه‌رو شد سریعاً آن را به پلیس خبر دهد و خبرندادن برابر است با زندان‌رفتن. و دزدی‌کردن خودش هم برابر است با زندان‌رفتن. آنچنان در خیال خود چنین موضوعی را پذیرفته که نمی‌تواند ماوراء آن فکر کند، می‌گوید: هركس دزدی کرد من باید به پلیس خبر بدهم وگرنه زندان می‌روم. چرا؟ چون هركس دزدی کرد من باید به پلیس خبر بدهم. وگرنه زندان می‌روم اگر بپرسی آخر چرا؟ جواب می‌دهد چون هر كس دزدی کرد من باید به پلیس خبر بدهم وگرنه زندان می‌روم، این را می‌گویند انسانی که شرطی‌ شده است. در این حالت بالاتر از آن عمل در شخصیت این فرد چیزی نیست، چون در شرطی‌کردن، فكر و تجزیه و تحلیل را می‌گیرند و عادت را به او القاء می‌کنند. یکی از آقایانی که آنجا زندگی می‌کرد و فرزندش در همان مدارس تحصیل می‌کرد می‌گفت من رفتم روزنامه بخرم سكه نداشتم که در محل مربوطه بیندازم پیش خود گفتم فردا می‌اندازم، فرزندم تصمیم گرفت به پلیس تلفن بزند و کار من را خبر بدهد. شاید بفرمائید این تربیت خوبی است و عملاً ما را از بحران‌های اجتماع نجات می‌دهد، ولی عنایت داشته باشید این نحوه تربیت، شخصیت‌دادن به افراد نیست بلکه آن‌ها را در محدوده‌ی چند عکس‌العمل متوقف کرده‌ایم. القاء این عادت‌ها عامل نجات جامعه و افراد نیست، یک نحوه کشتن انسانیت است، هر چند كه جامعه توسط چنین انسان‌های منظم اداره بشود. حاكمان جبار از این افراد خوششان می‌آید چون در این‌گونه انضباط‌ها انسان‌ها فكر نمی‌كنند بلکه جامعه بر اساس فرمان حاكمان اداره می‌شود، ولی چون آدم‌ها فكر نمی‌كنند در بحران‌ها نمی‌توانند تصمیم بگیرند و در اولین بحران از پا در می‌آیند و لذا راضی‌شدن به این نظم ظاهری یک نوع خودفریبی است. به گفته اندیشمندان چون به كامپیوتر برنامه می‌دهیم تا طبق برنامه کار کند در حوادث غیر مترقبه دیگر نمی‌تواند جواب بدهد. همچنین اگر به جامعه فكر ندهی، در اولین بحران مضمحل می‌شود.
«سولژنستین» دانشمندان روسی و منتقد نظام کمونیستی که او را به آمریکا تبعید کردند، می‌گوید: «تا زمانی كه قدم به خاك غرب ننهاده بودم، هرگز توان تصور این را نداشتم كه غرب، تا چه اندازه به جهانی بی‌هدف تبدیل شده است، به دنیایی كه آهسته‌آهسته در مقابل خطرات رو به رویش از ناتوانی برای مقابله، به ركود و تحجر می گراید... همه ما در آستانه یك انقلاب بزرگ تاریخی هستیم، سیل بنیان فكنی كه ملت ها را نابود كرده و دنیای نو را دگرگون خواهد ساخت».(193) در دانشگاه هاروارد خطاب به دانشجویان آمریکایی می‌گوید: شما در شرایطی هستید كه خیلی تلاش می‌كنید قدرتتان را حفظ كنید چون می‌دانید در اولین ضربه همه توانتان مضمحل می‌شود، به همین جهت تمام نیرویتان صرف حفظ این قدرت است، چون مردمی را تربیت نکرده‌اید که توان تفكر در مقابل بحران‌ها را داشته باشند. پیام اصلی سخنرانی او این بود كه جهان، تك قطبی نیست و از بخش های همگون و متجانس تشكیل نشده است كه همه، مسیر یگانه ای را دنبال كنند. اشتباه غربیان در این است كه تمدن های دیگر را با نزدیكی و تقرب آنها به تمدن غربی می سنجند و می گویند اگر دیگران به فرهنگ غربی نزدیك نشوند امیدی بر آنان نیست، گنگ و ارتجاعی هستند و نباید آن‌ها را به‌حساب آورد. و این دیدگاه خطرناك است.» سولژنستین بشر غربی را موجودی دید كه از حق روگردانده، خود را «حق» دیده و مالك همه چیز پنداشته است. او زندگی غربی را پیشرفت بدون انسانیت دانسته و دم زدن بشر غربی از «حق» را مایه «تكلیف گریزی» و انسان محوری می خواند: «در غرب پیشرفت تكنیكی وجود دارد، اما پیشرفت انسانیت همگام با آن نیست... در تمدن غربی همراه با توسعه فرهنگی و علوم، فقدان پایه های مهم اخلاقی جامعه نیز به چشم می خورد. در خلال این300 سال، تمدن غربی شاهد دوری گسترده از تكالیف و توسعه حقوق بوده است. اما انسان دو ریه دارد، نمی توان فقط با یك ریه تنفس كرد. ما باید از حقوق و تكالیف به یك اندازه سود ببریم. تمدن غربی بر اساس این عقیده بنا شده كه هر فردی باید رفتار خود را محدود كند. هركسی می داند چه‌كار باید بكند و چه‌كار نكند. خود قانون جلوی مردم را نمی‌گیرد. از آن زمان تنها چیزی را كه گسترش داده‌ایم حقوق بوده، حقوق، حقوق به قیمت فقدان تكلیف».
این مشکل ممکن است برای جامعه دینی ما هم پیش بیاید، چون اگر به جامعه فكر ندهیم ولی مردم به نحو شرطی و عادتی آداب دینی را انجام دهند، رعایت این آداب جامعه را به وسیله دین نجات نمی‌دهد، چون آن آداب به ادب حق ختم نمی‌شود، آن‌وقت به آداب خلق هم ختم نمی‌شود، مگر در روایت نداریم كه به زیادی نماز و روزه و سایر اعمال مردم اعتماد نكنیم؟
حضرت صادق(ع) می‌فرمایند: «لَا تَنْظُرُوا إِلَى كَثْرَةِ صَلَاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ- وَ كَثْرَةِ الْحَجِّ وَ الْمَعْرُوفِ وَ طَنْطَنَتِهِمْ بِاللَّیْلِ- وَ لَكِنِ انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ»؛(194)
به بسیارى نماز و روزه‏ و بسیار حج كردن و كار خیر و زارى كردن مردم در شب ننگرید، به راست‌گوئى و اداء امانت آن‌ها بنگرید.
پس به ظاهرِ اعمال نباید اعتماد کرد، باید دل افراد طوری باشد که در صحنه‌های حساس امانت و راستی را رعایت کنند. و وقتی انسان به چنین کمالی می‌رسد که قلبش در رابطه با خدا به اطمینان و آرامش رسیده باشد و اعمال او براساس اعتقادات واقعی و قلبی استوار باشد. و اگر اعتقاد دینی آن هم به صورت قلبی، در افراد ریشه نکند، نه عادت‌های دینی و نه رفتارهای منظم اجتماعی هیچ‌کدام در موقع نیاز ثمر نخواهند داد. در اولین بحران همه‌اش به هم می‌ریزد. ملاحظه فرموده‌اید که چه اندازه انرژی صرف می‌كنیم تا قانونی را تصویب کنیم و به ادارات ابلاغ کنیم ولی نه تنها نتیجه نمی‌گیریم بلکه بعضاً نتیجه عکس می‌گیریم. چون تا زمانی كه ادارات ما ادب حق را در خود نهادینه نکرده‌اند وظیفه خود نمی‌دانند که قوانین را اجرا کنند، به همین جهت ملاحظه می‌شود که نظام اسلامی در ادارات نفوذ ندارد، و همین امر موجب می‌شود که نمایندگان مجلس، دولت را زیر سؤال ببرند و اختلاف بین دولت و مجلس پیش آید، در صورتی که ریشه‌ی اشکال در جای دیگر است. اگر قوانین نظام، حافظ نظام است و اگر نظام با حفظ و اجرای قوانین زنده می‌ماند، اگر مجریان قانون ادب حق نداشته باشند نظام نمی‌تواند دستورات خود را در جامعه جاری کند و توصیه‌های قانونی را، هرچند صحیح و به مصلحت مردم باشد، نمی‌تواند حاکم کند، چون روح پند‌پذیری را از دست داده‌اند.
حضرت می‌فرمایند: عاقل باشید و به جای آن‌که مثل حیوانات فشارها و تنگناها شما را ادب کند، توصیه‌ها شما را به راه بیاورد، و جامعه‌ای که عاقل شد به راحتی آثار مفید توصیه‌ها و دلسوزی‌ها را می‌شناسد و به خوبی آن‌ها را می‌پذیرد. یکی از نمونه‌های عقلانی جامعه ما که همین امر ما را از مهلکه‌های خاصی نجات داده، فهم دشمنی آمریکا است، انصافاً در این امر مردم ما عاقل‌اند. این عقل را ارزان به دست نیاورده‌اند و چیز ساده‌ای هم نیست، عاملی است که سالها ملت را جلو می‌برد. چون عقل مقابله با آمریكا را از دین گرفته است، نه از تحلیل‌های روشنفکرانه، و واقعاً مقابله با آمریكا فقط با عقل دینی ممکن است که فوق حساب‌های دنیایی است، بالأخره بسیاری از این علم‌ها که ما داریم به قول مولوی:
این همه علم بنای آخور است

كه عماد بود گاو و اشتر است

و حیله‌های آمریکایی می‌تواند از طریق همین علوم نفوذ کند. حال حرف بنده این است كه جامعة عاقل در تمام مناسبات همین‌طور هوشیار است که در تجزیه و تحلیل نقش آمریکا در تاریخ معاصر هوشیار است، و جامعه‌ای كه در هر سه ادبِ فوق‌الذکر رشد کند به خوبی مصلحت خود را می‌شناسد و براساس آن عمل می‌کند. پس ریشه‌ای‌ترین کاری که می‌توان جهت اصلاح درازمدت جامعه انجام داد نهادینه‌‌کردن ادب‌های سه‌گانه است و این‌که از ادب حق باید شروع کرد.
می‌فرمایند: «فَإِنَّ الْعَاقِلَ یَتَّعِظُ بِالْآدَابِ وَ الْبَهَائِمَ لَا تَتَّعِظُ إِلَّا بِالضَّرْبِ»؛ آداب جمع ادب است، می‌فرماید انسان عاقل یا جامعه عاقل ادب‌ها را می‌پذیرد و راه و رسم صحیح را بدون فشار تشخیص می‌دهد و از آن استفاده می‌کند. ولی این را هم انسان‌ها باید بدانند اگر با بهره‌مندی از ادب‌ها، به راه صحیح قدم نگذاشتند، با افتادن در سختی‌ها مجبور می‌شوند روش خود را عوض کنند. مثل حیوان که با ضربه‌هایی که به آن می‌زنند متوجه‌‌اش می‌کنند چه کاری را باید انجام دهد. حیوان را در مقابل عاقل آورده است، تا روشن کند هر جامعه‌ای كه در اثر رعایت ادب‌ها راه را نیابد حیوانی است كه با كتك او را به‌راه می‌آورند. در تجربه‌های تاریخی نیز این موضوع تجربه شده که جامعه گاهی در تنگناها و سختی‌ها ادب می‌شود، چون ظرفیت ادب شدن از طریق ارتباطاتِ صحیح را از دست داده است. امروزه ما و شما پذیرفته‌ایم كه چون در پرتو فرهنگ دینی رعایت هم‌دیگر را نكردیم همه‌مان در تنگنا هستیم، چون ادب خلق را رعایت نكردیم، همه در بحران افتادیم و یادمان نرود به این علت از رعایت ادب خلق غفلت کردیم که ادب دینی را رعایت نكردیم، و اگر ادب دین را رعایت نكردیم چون ادب حق را رعایت نكردیم، و این گرفتاری‌ها همان تنبیه‌هایی است که از طریق آنٍ، حیوانات را به راه می‌آورند، چون نخواستیم با آدابی که انبیاء به ما پیشنهاد کردند زندگی را ادامه دهیم. و راه برون رفت از این تنگنا‌ها جز برگشت به آداب دینی با تمام ابعاد آن، راه دیگری نیست.