سپس حضرت میفرمایند:
«اطْرَحْ عَنْكَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْیَقِینِ»؛
با دل دادن بر صبر و یقین اندوههایی را که بر تو روی میآورد از خود دور کن.
با صبری متین و عزمی استوار و با یقینی زیبا و پسندیده میتوانی از حاکمیت غمها خود را آزاد کنی، حتماً شما انسانهایی را كه غم به سراغشان آمده میشناسید، چون نمیدانستند با آن چگونه مقابله كنند همان غم خُردشان كرد، در حالی که خداوند هرگز چنین نخواسته است. لذا امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند هر غمی که داشته باشی، داشته باش، راه برون رفت از آن را بشناس تا به جای آن که غمها خون تو را بریزند، تو خون غمها را بریزی. بالأخره دنیا طوری است که به جهت وابستگی ما به ابزارها و اسبابهای دنیا و لرزان بودن آنها، غمهایی سراغ ما میآید. نوجوان كه بودیم یك چوب بلندی برمیداشتیم و به عنوان اسب سوارش میشدیم و در خیال خودمان میتاختیم، به تعبیر مولوی این به یک نحوی قصه همه انسانها است که:
جمله شان گشته سواره بر نی ای
کاین براق ما است یا دُلدُل پی ای
حالا اگر این چوبِ بیمقدار میشكست انگار كه همه خانه و زندگیمان خراب شده بود. پس غم از همان کودکی با انسان هست، کمی بزرگتر شدیم، غمهایمان تغییر کرد، غم مردودشدن یا نمره کمآوردن به سراغمان آمد. غصّه ما این بود که نکند سر امتحان یادمان برود 5 به اضافه 8 میشود 13. در نظر بگیرید به خاطر چه چیزی غصه میخوردیم؟ سر مدادمان میشكست كلی غصه میخوردیم. چون بزرگتر شدیم غمهای جدیدی جای غمهای گذشته را گرفت. پیش خود میگفتیم نکند نتوانیم دیپلم بگیریم، پس از ششسال دبستان باید در دبیرستان شش سال درس میخواندیم تا دیپلمه میشدیم. كتابهای اول دبیرستان برعکس سال ششم دبستان خیلی زیاد بود، اولین بار بود كه با آنهمه كتاب روبهرو میشدیم. خلاصه دیپلم را هم گرفتیم، و غمهای جدید خود را نشان دادند. عرضم اینجا است كه ببین غمها چطوری سنگر عوض میكردند، و این نشان میدهد هیچ وقت انسان بی غم نیست، خوشا به حال كسی كه غمش مربوط به چیزهایی غیر از غمهای دنیا است که آن غم عین شادی و کمال است. گفت:
مراد من ز نماز این بود كه در خلوت
حدیث درد و فراق تو با تو بگذارم
یك وقت غم ما آن است که سر مدادمان شكسته است، یك وقت غصهمان این است كه رابطه قلبی ما با خدا کم است. یك وقت است آدم خدا را گم كرده است و غصه میخورد، یك وقت مدادش گم شده و غصه میخورد، این دو نوع غم کاملاً متفاوت است. یكی مطلوبش را شناخته است و فعلاً به دنبال آن است و غمش در راستای هر چه بیشتر نزدیکی به مطلوبش است، یكی مطلوب اصلیاش را گم كرده و گرفتار مطلوبهای وَهمی است.
همانطور که عرض کردم غم همیشه هست و باید هنر مقابله با غمها را شناخت. کسانی كه سالهایی را پشت سر گذاشتهاند با توجه به فرمایش حضرت، میفهمند اگر آن روزها راه برخورد درست با غمها را میشناختند چقدر خوب بود. حضرت میفرمایند دو چیز عامل دفع غمهایی است که وارد روح و روان انسان میشود یکی اراده بر صبر و دیگری حُسن یقین. به كمك عزم و صبرِ استوار، بدون آنکه از خود بیقراری نشان دهیم منتظر میمانیم تا آن غم برود. اینکه بعضی از پیامبران را «اولوالعزم» میگویند به جهت آن است که برای تغییر شرایط شرک به دین داری تصمیمی محكم و عزمی استوار بودند. حضرت در این فراز از توصیهشان میفرمایند: اگر خواستی غم تو را نخورد، هیچ كاری نكن، صبری استوار داشته باش و در مقابل آن با ارادهای محکم شکیبائی پیشه کن، تا معلوم شود تو بزرگتر از آن هستی که غمها تو را از پای درآورند.
در بسیاری از موارد در راستای مسیرِ درستی که انسان انتخاب میکند موانعی پیش میآید تا او را از تصمیمش منصرف کنند. انسانهای ضعیف در این موارد سریعاً مواضع خود را تغییر میدهند، که البته در این حالت غم را پشت سر نگذاشتند بلکه غمْ آنها را زیر پا گذاشت و نگذاشت آنها از آن غم عبور کنند. در حالی که اگر شما در موضع صحیحِ خود شکیبائی بورزید، آنهایی که در مقابل عقیده و عمل صحیح شما ایستادهاند و از طریق وَهمیاتِ خود با شما مقابله میکنند، دیر یا زود همان وَهمی که آنها را به مقابله با شما واداشت، آنها را به تغییر مواضع وادار میکند. پس با «عزائم صبر» که شما پیشه کنید بقیه تجدید نظر میكنند، تا جایی که با سخن حق شما هماهنگ میشوند. در ابتدا غم شما آن بود كه چرا بقیه مانع وظیفه شما میشوند، با کمی صبر و پایداری اساسی میبینید که موانع برطرف شد و غم از صحنه جان شما رفت. نمونهاش را شما در روش حضرت امام خمینی«ره» دیدید. اوایل انقلاب كه ایشان به ایران تشریف آورده بودند، ما بدنمان میلرزید كه آیا جریانهای سیاسی موجود و فعّال کشور برنامههای ایشان را قبول میكنند. یك جوّ خاصی بود، هر گروهی میگفت ما خودمان همه كارهایم و تفکر دینی را به چیزی نمیگرفتند. ولی امام خمینی«(رض)» محکم و استوار و امیدوار در عقیده حق خود پایداری کردند. در کشور غوغایی بود، دانشگاهها سنگر کمونیستها بود، مجاهدین خلق چه مشکلاتی درست کردند، لیبرالها یک طرف میکشیدند ناسیونالیستها یک طرف دیگر، ولی آنهایی که به دنبال حقیقت بودند از هر گروه و دستهای به طرف امام«ره» آمدند، زیرا ایشان در مسیر حقی که شناخته بود، بر خلاف آن همه آشوبی که گروهها به پا کردند، پایداری کرد. باید به این حقیقت برسیم که صبر در مسیر حق، به خودی خود راه دفع غم و رسیدن به مقصد است، و روشن است كه انسان در راستای رسیدن هوس نمیتواند صبری پایدار داشته باشد، پس حتماً دشمن شما به اندازه شما صبر نمیکند و کوتاه میآید و مواضع خود را عوض میکند. یك مدتی كه مخالفت غیر منطقی خود را ادامه داد خسته میشود، چون ریشه هوس در وَهم انسان است، وَهمْ برعکسِ عقل، پایدار نیست، زیرا بر اصولی استوار نیست. انسانِ گرفتار هوس دائماً در تزلزل است. زیرا به حقیقتی پایدار تکیه ندارد، برعکس انسانی که به حق تکیه دارد، چرا که خدا عین وجود و عین بقاء است. وقتی خدا عین وجود و عین قرار و بقاء است. پس هركس بیشتر به خدا نزدیكتر است، بیشتر در بقاء و قرار است. انسان حكیم یعنی کسی که در استحکام و قرار است و حادثهها صبر و آرامش او را از بین نمیبرد و تزلزل شخصیت ندارد، منتظر میماند تا نتیجهی مناسبِ هرچیزی به موقعِ خودش ظاهر شود و مقابلهی دشمنان او را از صبر و شکیبائیاش خارج نمیکند.