حضرت در ادامه میفرمایند:
«وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ»؛
آنچه را كه نمیدانی نگو، و اگر آنچه میدانی كم و اندک است، باز مگو.
ما به همان اندازه که وظیفه داریم انسانها را از حقایق آگاه کنیم، وظیفه داریم آگاهیهای ناقص به انسانها ندهیم و در مواقعی که دانایی ما در موضوعی ناقص است باید سکوت کرد حتی اگر به جهت اینكه چیزی نمیگوییم گمان كنند به کلی علم نداریم.
آری! آنچه نمیدانی نگو و هرچند اطلاع کمی از موضوعی داشته باشی باز باید اظهار نظر نکنی، زیرا آن اطلاعات کم به نحوی همان ندانستن به حساب میآید که باید اظهار نظر نکرد. ممکن است با سکوت تو فکر کنند اصلاً نمیدانی، بسیار خوب، این طور فکر کنند، خطر هلاکت در اظهار نظر نسبت به اینکه فکر کنند چیزی را نمیدانی بسیار بیشتر است. اگر خوب دقت كنید، تذكر عجیبی است. تأکید میفرمایند: آنچه را كه نمیدانی یا کم میدانی، نگو تا در راستای یگانهشدن با جان انسانها، آنها را گرفتار جهالت نکرده باشی. البته در ابتدا خیلی كار میبرد تا آدم به مرحلهای برسد كه اولاً؛ نادانیهایش را بشناسد. ثانیاً؛ در راستای خدمت به دیگران خود را در موضوعی که علم کافی به آن ندارد، عالم نشان ندهد. متأسفانه كماند انسانهایی که نادانیهایشان را بشناسند و وَهمیات و حدسیات خود را علم به حساب نیاورند، این یك شعور بلند میخواهد. شعور و آگاهی به خلأهای نفس یک نوع شعور اساسی به خود است. درست به همان اندازه که کماند انسانهایی که به نادانیهایشان آگاه باشند، انسانهایی كه داناییهایشان کم است ولی خودشان را خیلی عالم میدانند، بسیار زیاداند. باید متوجه باشیم اگر خودمان را خیلی فهیم و عالم میدانیم به این علت است كه نور عقلمان به ضعفهایمان نیفتاده است تا نادانیهایمان نمایان شود، به عبارت دیگر نور عقلمان كم است، و به واقع آزادشدن از تَوهُّمِ دانایی كار مشكلی است. در نظر بگیرید شبهنگام چند کودک را که در خانهای تنها بهسر میبرند همراه با سکوت شب، ناگهان یك برگ از درخت میافتد، یكی با پذیرفتن ساختههای وَهمش میگوید: دزد در خانه است! و توهُّم وجود دزد را در ذهن بقیه به عنوان واقعیت بیرونی شکل میدهد. به همدیگر میگویند: بیایید فرار كنیم! و همگی به طرف كوچه فرار میکنند، بعد هم، قسم میخورند كه دزد در خانه است. اینها بین واقعیت و صورت ذهنی که از طریق وَهم ایجاد شده است فرقی نمیگذارند و به عبارت دیگر نادانیهایشان را نمیشناسند. در نتیجه یك احتمال ضعیف ذهنی را علم كامل به واقعیت می دانند و روی آن قسمهای غلیظ هم میخورند و هرگز هم نمیپذیرند که حرفشان واقعیت ندارد. اگر خودمان را بررسی كنیم، خواهیم دید ما هم مثل آن کودکان گاهی یك احتمال ضعیف ذهنی را علم كامل به واقعیت میدانیم و در نتیجه با حدسها و پیشفرضهای خودمان زندگی میکنیم، گاهی با آنها خوشیم و گاهی هم با آنها درگیر میشویم. در حالیکه گفت:
دور میبینی سراب و میدوی
عاشق آن بینش خود میشوی
حضرت با این توصیة مهم میفرمایند؛ بیا و نادانیهایت را بشناس. و واقعاً این هنر بزرگی است و البته شعور والایی هم میخواهد.
پس وقتی میفرمایند: «وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ»؛ آنچه را نمیدانی نگو و نیز آنچه را هم کم میدانی جزء نادانیهایت به حساب آور و نگو، در واقع میخواهند ما را وارد یک زندگی پاک و زلال بگردانند که گرفتار هیچ کدورت و ظلماتی برای خود و دیگران نباشیم.
این کمال فوقالعادهای است که انسان علاوه بر نادانیهایش، دانایی اندکش هم برایش معلوم شود، و نهتنها آنها را بشناسد، بلکه هرگز آنها را پنهان و به عنوان داناییهای خود طرح نکند.
از چه میترسیم؟ میخواهیم چه چیزی را پنهان کنیم؟ چه اشکالی دارد كه كمدانستن ما برای بقیه روشن شود؟ اولین نفعش برای خود ما است تا بقیه بیش از آنچه كه هستیم از ما انتظار نداشته باشند. دومین نتیجهاش هم این است که به دیگران چیزی نگوییم که گمراه شوند و وبالش علاوه بر دنیا، در قیامت ما را گرفتار کند. سومین بركتش هم این است كه تواضع و خشوعمان را از دست نمیدهیم، و چهارمین فایدهاش هم آن است که وقت ما صرف مراجعاتی که نمیتوانیم به آنها جواب نتیجهبخش دهیم، نمیشود. و هزاران هزار فایدهای که عقل ما متوجه آنها نیست و حضرت امیرالمؤمنین(ع) به آنها توجه دارند و به همان جهات بر آن تأکید میفرمایند.
از طرف دیگر در این توصیه، یک نحوه تعادل روحی برای فرد و یک نحوه تعادل اجتماعی برای دیگران پدید میآید. پس باز قلبمان را متوجه سخن امام علی(ع) میکنیم که میفرمایند: آنچه را نمیدانی مگو و نیز اگر آنچه میدانی اندک باشد آن را هم مگو، و نگران مشخصشدن نادانی خود مباش که بهرههای فراوانی در آن هست.
یک وقت انسان بدون آنکه چیزی در چنته داشته باشد ادعا میکند، چنین شخصی دائم باید جان بکند تا آبروی دروغین خود را پنهان کند. گفت:
ما چرا چون مدعی پنهان کنیم
بهر ناموس مزوّر جان کنیم؟
وقتی خواستیم آبروی دروغینی برای خود حفظ کنیم هر روز نگران هستیم که نکند افشاء شود. گفت:
اینهمه غمها که اندر سینهها است
از بخار و گرد و باد و بود ما است
بعد حضرت میفرمایند:
«وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَكَ»؛
وآنچه را دوست نداری در مورد تو بگویند برای دیگران مگو.
چراکه در راستای یگانگی با جان بقیة انسانها و بهرهبردن از انواری که خداوند به جان آنها افاضه میکند، باید آفات این یگانگی را شناخت و از آن سخت بر حذر شد. وقتی سخنانی را نمیپسندیم که در مورد ما بگویند و وقتی جان بقیه را از جان خود جدا نمیدانیم، تلاش میکنیم آن سخنان را در مورد بقیه هم بهکار نبریم تا به پهندشت جان آنها، راهمان دهند.
حضرت میخواهند بفرمایند اگر این دستورالعملها را رعایت نکنی زندگیات به کلاف سردرگمی تبدیل میشود که راه ورود به عالم نور بهکلی در آن ناپیدا است و در ظلمات خود فرو میروی و نهتنها در شخصیت فردی دچار مشکل میشوی، اصلاً جامعه از تعادل خارج میشود؛ به عکس از طریق به كار بردن چنین توصیههایی روح در بستر خاصی از آرامش و تعادل قرار میگیرد كه منجر به سیر و سلوك او به طرف حق خواهد شد. چون تا اتحاد روحی بین انسانها حاصل نشود، روحها جهت الهی به خود نمیگیرد و لذا فرمود:
جان گرگان و سگان از هم جدا است
متحد جانهای مردان خدا است
به همین جهت خدا را جانِ جان و یا جانان میگوید، زیرا همة جانها به خدا متصل است و لذا به همان اندازه که از تنگنای خودخواهی آزاد شویم و به جانها نزدیک شویم، به جانان نزدیک شدهایم. لذا در وصف امام زمان(عج)گفتهاند:
ای رهیده جان تو از ما و من
ای لطیفه روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یک شود آن یک تویی
چون که یک جا محو شد، آن یک تویی
پس انسان کامل با همة جانها متحد است و هرکس به همان اندازه که موانع یگانگی با جان انسانها را دفع کرد به انسان کامل نزدیک است و توصیة حضرت در فرازی که گذشت در راستای دفع موانع یگانگی با جان انسانها است تا به انسان کامل نزدیک گردد.