تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این‌چنین باید بود[جلد دوم](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

خداوند؛ مطلوب حقیقی دعاکننده

مولوی در رابطه با امر فوق داستان آن اعرابی را می‌آورد که آمده بود از سلطان هدیه‌ای بگیرد ولی جمال سلطان را دید و هدیه را فراموش کرد. گفت:
تا بدین جا بهر دینار آمدم

چون رسیدم مست دیدار آمدم‏

بهر نان شخصى سوى نانوا دوید

داد جان چون حُسن نانوا را بدید

بهر فرجه شد یكى تا گلستان

فرجه‏ى او شد جمال باغبان‏

همچو اعرابى كه آب از چَه كشید

آب حیوان از رخ یوسف چشید

رفت موسى كاتش آرد او به دست

آتشى دید او كه از آتش برست‏

جست عیسى تا رهد از دشمنان

بردش آن جستن به چارم آسمان‏

در این حالت رابطه بی‌واسطگی خدا با او به صورت بالفعل در قلبش محقق شده، تمام وجودش دعایی است که فقط به حق نظر دارد، نه دعایی که از او چیز دیگری جز او را بخواهد. هرچه از طرف او رسید همانی است که او می‌خواهد. پروانه زمانی دور شمع می‌گردد كه هنوز آتش نشده است، هنوز او و شمع دوتا هستند و هنوز پروانه از شمع جدا است، وقتی به آتش خورد، دیگر پروانه نیست كه بپرد، دیگر آتش است. مولوی در این رابطه می‌گوید:
من كسانی می‌شناسم ز اولیاء

كه دهانشان بسته باشد از دعا

نه یعنی این‌‌ها دعا نمی‌كنند، نمی‌توانند به ما بگویند با دعایشان چه كارهایی انجام می‌دهند دعایشان برای حفظ ارتباط با خدا است و نه طلب غیر خدا از خدا. وگرنه چون جانشان عین نیاز است، پس عین دعا و طلب هستند تا در تشریع هماهنگ تکوین باشند.
پس از آن‌که حضرت فرمودند: «وَ لَمْ یَفْضَحْكَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِكَ أَوْلَى»؛ پروردگار تو در هنگام دعا، آن‌جایی هم که به جا بود تو را به جهت گناهانت سرزنش کند، سرزنش نکرد و پرده‌ات را ندراند. می‌فرمایند:
«وَ لَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْكَ فِی قَبُولِ الْإِنَابَةِ وَ لَمْ یُنَاقِشْكَ بِالْجَرِیمَةِ وَ لَمْ یُؤْیِسْكَ مِنَ الرَّحْمَةِ بَلْ جَعَلَ نُزُوعَكَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً وَ حَسَبَ سَیِّئَتَكَ وَاحِدَةً وَ حَسَبَ حَسَنَتَكَ عَشْراً وَ فَتَحَ لَكَ بَابَ الْمَتَابِ وَ بَابَ الِاسْتِعْتَابِ»
و در پذیرفتن توبه بر تو سخت نگرفته و حساب گناهانت را نکشیده و از بخشایش نومیدت نگردانیده است، بلکه بازگشت از گناه را نیک شمرده و هر گناهی را یک گناه حساب کرده ولی هر کار نیک‌ تو را ده برابر به حساب آورده، و درِ بازگشت را برایت باز گذارده است تا تمام شرایط برای برگشت بنده به پروردگارش فراهم گردد.
«فَإِذَا نَادَیْتَهُ سَمِعَ نِدَاكَ وَ إِذَا نَاجَیْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاكَ فَأَفْضَیْتَ إِلَیْهِ بِحَاجَتِكَ»
و چون بخوانی‌اش متوجّه تو شود، و چون راز خود را با او در میان نهی به نجوای تو آگاه است، پس حاجت تو را روا می‌کند.
شما با دعا چه می‌كنید؟ وقتی دعا می‌كنید آنچه را در جان خود دارید برای او می‌گشایید: «وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِكَ»؛ مغز جانت را وصل به او می‌كنی «وَ شَكَوْتَ إِلَیْهِ هُمُومَكَ»؛ غم جدایی از او را با او در میان می‌گذاری و شکایت از دست خودت را به نزد او می‌بری «وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ»؛ و از او می‌طلبی تا غمزدگی‌ات را برطرف کند. «كُرُوب»؛ یعنی خواطری كه قلبت را تنگ كرده است. با دعا، تقاضا داری که خداوند تو را از تنگناهای دوری از خودش آزاد کند و آنها را رفع نماید. «وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ»؛ و در اموراتت از او مدد می گیری زیرا که:
بی عنایات حق و الطاف حق

گر ملک باشد ، سیه باشد ورق

اگر ما بدانیم كه مددگرفتن از خداوند چقدر كارساز است و چقدر در امورات خود بی‌خدا بودن مشكل‌زا است، آن وقت می‌فهمیم كه پیامبران با آن همه مشکلات، به جهت خداداشتن و از خدا کمک گرفتن چقدر راحت بودند. سنگ به پیشانی پیامبر(ص) می‌خورد امّا حضرت راحت بودند، چون می‌دانستند این فعالیت‌ها در چه رابطه‌ای است و زیر نظر چه کسی است و به چه نتیجه‌ای می‌رسد.
در جنگ بدر مسلمانان ‌برای مقابله با کفار یك شمشیر، یك اسب و چند شتر داشتند بقیه پیاده و با چوب می‌جنگیدند، و کلاً حدود سیصد نفر بودند، در حالی‌كه كفّار حدود هزار نفر بودند با وسایل جنگی فراوان. پیامبر خدا(ص) به درگاه خداوند استغاثه كردند، بعد كمی خاك به طرف دشمن پاشیدند و به لطف الهی بر آن‌ها پیروز شدند، بعدها که مشركین مسلمان شدند گفتند نمی‌دانیم چه شد كه همة ما در اثر آن یک مشت خاک از هم پاشیدیم. خداوند می‌خواست از طریق جنگ بدر به مسلمانان همین را بگوید كه سیصد نفر را با پای پیاده و بدون وسیلة جنگی بر دشمن فراوان و سراپا مسلح پیروز كردیم، چون متوسل به خدا بودند، امّا در جنگ اُحد که مسلمانان مجهزتر بودند چون توسلشان به خدا ضعیف بود، خداوند به آن‌ها نشان داد كه چیزی نیستند.
وقتی ما احساس كردیم كه چیزی شدیم خدا برای این‌كه به ما اثبات كند چیزی نیستیم كمك خود را کم می‌كند، اما وقتی با تمام وجود گفتیم خدایا! ما هیچ نیستیم، وقتی ذُلّ عبودیت به قلبتان رسید، بدانید به جایی رسیده‌اید. زمانی که امام رضا(ع) در طوس به شهادت رسیدند، امام جواد(ع) در مدینه بودند، از ایشان پرسیدند: از كجا فهمیدید كه به امامت رسیده‌اید؟ فرمودند: یك ذلّت محض در مقابل خداوند در خود حس كردم، فهمیدم امام شدم! این ذلّت محض در مقابل خداوند، نور ارتباط محض با خدا را در جان حضرت به‌وجود آورد. همان ارتباط مخصوصی که امام با خدا دارد.
این‌جاست که حضرت می‌فرمایند: «وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ»؛ در اموراتت از او کمک می‌جویی، این در شرایطی است که قلب انسان متوجه فقر خود و غنای حق شده است وگرنه:
دور می بینی سراب و می دوی

عاشق آن بینش خود می شوی

وقتی خود، قدرت و اندیشه‌ی خود را دیدی، عملاً به سراب دل‌بسته‌ای و هیچ بهره‌ای از فعالیت‌ها نصیبت نمی‌شود.
ای انسان‌ها! با ارتباط با خدا اوّلاً؛ جانتان به سوی حق وسعت می‌یابد. ثانیاً؛ دلتان متوجه محبوبتان می‌گردد، غم‌هایتان می‌رود، و اموراتتان به نتیجه می‌رسد و زندگی سراسر برکت می‌شود. در این دنیا چیزی سخت نیست، سختی از آن‌جا است که ما می‌خواهیم بی‌خدا زندگی کنیم و با عقلِ مستقلِ از خدا امورات خود را سر و سامان دهیم.هر چه بیشتر با خدا باشی بیشتر متوجه می‌شوی. آری هیچ چیز در این دنیا سخت نیست.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»