تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این‌چنین باید بود[جلد دوم](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

وقتی انسان جای خدا می‌نشیند

حضرت می‌فرمایند اگر در اعتبارات، در نسبت‌ها و در كارهایی كه عین بندگی تو نیست، وارد شدی، بدان که حاصل آن‌ها چیزی نیست که برای تو بماند. نمونه‌اش چیزهایی است که انسان در سن پیری از دست می‌دهد - چون آن‌ها اعتباریات بود - از سواد و اطلاعات بگیر تا اسم فرزند و نوه‌ها، اکثراً از یاد انسان می‌رود ولی ملکات انسان، یعنی آن‌هایی که با جان انسان گره خورده برایش می‌ماند. اگر مطالعه کنید که اطلاعاتتان زیاد شود اکثر آن‌ها قبل از مرگ می‌رود، ولی اگر سواد و اطلاعات را بستری برای بندگی خدا بخواهید آن بندگی برای شما می‌ماند. مواظب باشید برای خودتان اهمیتی جز بندگی خدا قائل نشوید تا اهمیت‌های اعتباری عمر ما را به سراب تبدیل نکند و خودخواهی‌ها تاریکی را وارد روح و روان ما ننماید، به طوری که جرأت کنیم به راحتی حقوق و شخصیت انسان‌ها را زیر پا بگذاریم، گویا همه باید در خدمت منافع ما باشند. همه این‌ها به جهت غفلت از بندگی است و نشناختن حدّ و مرز خود. در آن صورت انسان در جاهایی پای می‌گذارد که سقوط می‌کند. قرآن می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ»؛(203) آدم‌های خیالاتیِ پرفخر را خدا دوست ندارد. خداوند چنین افرادی را دوست ندارد به این معنی است که آن‌ها را هدایت نمی‌كند و آن‌ها در ظلمات خود می‌مانند. حال اگر شما برای خود خیلی اهمیت قائل شدید وارد همان شخصیتی می‌شوید که خداوند در وصف آن‌ها می‌فرماید: «مُخْتَالٍ فَخُورٍ»؛ و به سرنوشت آن‌ها می‌رسید.
با غفلت از حدّ و مرز خود این‌قدر برای خودمان اهمیت قائل شدیم که گویا ما باید ملاک بدی و خوبی آدم‌ها باشیم و عملاً جای خدا می‌نشینیم. در حالی‌که دین به ما ملاك می‌دهد که هر چه خودت را در تواضع بیشتری نسبت به حق دیدی در قرب بیشتری نسبت به حق قرار داری. از امام نهم حضرت جواد(ع) با توجه به این که در موقع شهادت حضرت امام رضا(ع) در مدینه بودند، می‌پرسند: یابن رسول الله چه موقع متوجه شدید که شما امام شده‌اید؟ حضرت فرمودند: هنگامی كه یك احساس فروتنی و خضوع فوق‌العاده‌ای در برابر خداوند برایم پیش آمد. پس درجه کمال حضرت و رسیدن به مقام امامت با شدّت بندگی برای حضرت پیش آمد. حالا مقابل آن قضیه این است كه انسان فكر كند، چیزی است، به همان اندازه نسبت به حقیقت در حجاب می‌رود. وسوسه شیطان در القاء کبر آن وقتی پیش می‌آید که توفیقات الهی را به حساب خودمان می‌گذاریم. خداوند صحنه‌ای به‌وجود آورد که ما توفیق مطالعه پی‌گیر المیزان را پیدا کردیم. قضیه این بود كه یكی از طلبه‌های مرحوم آیت الله ‌علامه طباطبایی«ره»؛ كه رحلت كرده بود. از طریق یك جوانی كه گاهی سخنان آن طلبه را از برزخ برای ما نقل می‌کرد به ما خطاب ‌فرمودند: شما معلمان دانشگاه و تربیت معلم چرا از این كتاب‌ها غافلید و آن جوان به راهنمایی آن روح برزخی به کتاب‌های المیزان که در طاقچه قرار داشت اشاره كرد. شاید بنده چندین بار به تفسیر المیزان رجوع کرده بودم ولی این مرتبه همه‌چیز عوض شد به طوری که به لطف خدا شش سال متوالی آن‌چنان علاقه‌ای در قلبم نسبت به تفسیر المیزان پیدا شد كه اگر كوچك‌ترین كاری باعث می‌شد از المیزان فاصله بگیرم غم زیادی وارد قلبم می‌شد و این در شرایطی بود که قبل از آن مدتی بود دست و دلم به مطالعه هیچ کتابی نمی‌رفت. حالا که بنده این دو كلمه را از المیزان بلدم آیا از خودم بوده است؟ اصلاً چه كسی این علاقه را لطف كرد؟ آیا ظلماتی و هلاکتی بالاتر از این می‌شود که انسان این توفیقات را به خود نسبت دهد؟ با توجه به چنین نکته‌ای آیا می‌توان برای خود نسبت به بقیه امتیازی قائل شد و سایرین را تحقیر نمود؟