حضرت مولیالموحدین(ع) در سخنان حکیمانهی خود به فرزندشان فرمودند: امکاناتی که در اختیار انسان است تنها عوامل پیروزی او نیست و معلوم نیست او را به مقصد برساند بلکه بعضاً عکس آن واقع شده است به طوری که بیناها - با داشتن ابزاری به نام چشم - نرسیدند و نابیناها رسیدند.
تکیهکردن بیش از حد به امکانات و ابزارها عامل غفلت از مسبّبالاسباب و ناکامی در رسیدن به مقصد است. مثل آن است که انسان قوهی بینایی را که مربوط به نفس ناطقه است به چشم نسبت دهد، غافل از اینکه چشم ابزار آن بینائی است، نه عامل آن.
رمز بصیرت هر انسان بصیری در توجه به همین نکته است و اینکه متوجه باشد رمز به مقصد رسیدن را در توجه به عواملی فوق ابزارها دنبال کند، به قول مولوی:
قوّت جبریل از مطبخ نبود
بود از الطاف خلّاق وَدُود
همچنین هم قدرت اَبدال حق
هم ز حق دان، نی ز اطعام و طَبَق
عارف به جایی میرسد که تأثیرات را از ابزارها نمیبیند، غذا میخورد اما بدن و طعام را بستری میبیند تا خداوند به قدرت خودْ نفس انسان را توانایی ببخشد. انسان در این دنیا مبتلا به غذا خوردن است وگرنه قدرت در جای دیگر است. انسان وقتی به جایی میرسد که میبیند تمام قدرتش از غیب است متوجه میشود میل به غذا برای معلوم شدن حرص یا عدم حرص بنده است. آری انسان در این دنیا در ابتلای غذاخوردن است و از آن گریزی نیست، اما در این ابتلا باید شخصیت خود را بنمایاند. مثل کسی که در ابتلائات دیگر مثل مرگ عزیزان باید شخصیت ایمانی خود را نشان دهد. چون میل به غذا داشتن و کنترلکردن آن میل کار مشکلی است، بستری است جهت امتحاندادن، همچنان که اگر در شرایطی باشید که هیچ جنس مخالفی نباشد راحتتر خواهید بود تا جایی که نامحرم باشد ولی باید خود را کنترل کنید. لذا میل به غذاخوردن را در ما قرار دادند تا ما امتحان بدهیم ولی عامل قوّتِ بدن نفس ناطقهی انسان است که به مدد الهی قُوّت میگیرد.
بههرحال توجه به حضور فعّال خداوند، ماوراء ابزارها یک بصیرت خاص میخواهد. انسان در آن حالت به جایی میرسد که خود و قُوّت خود را نمیبیند بلکه همه قدرت را تماماً از خدا میبیند. وقتی انسان بهواقع در چنین بصیرتی واقع شد حتی بدنش را بیغذا نگه میدارد و نگران مرگ به جهت بیغذایی هم نیست. در شرح حال بعضیها داریم که مدت زیادی بدون هیچگونه اضطرابی، بدنشان را بیغذا نگه میداشتند. از آن طرف هم میدانید که بدنهای بعضی از اولیاء الهی پس از مرگ باز تازه میماند، چون روح آنها بر عواملی که منجر به پوسیدگی بدن میشوند حاکم است و آن عوامل را در کنترل خود دارند. در این مورد نمونههای زیادی هست؛ از جمله آیتاللهجوادی«حفظهاللهتعالی» میفرمودند وقتی در تهران جاده خزانه را میکشیدند در حین عملیاتِ حفاری سیل آمد و آب در زیر مقبره ابنبابویه افتاد و بدن ایشان که چند قرن قبل در آنجا دفن شده بود کاملاً تازه ظاهر شد. به هر حال از همه این موارد یک نکته حاصل میشود که هر اندازه روح انسان به خداوند نزدیکتر باشد میتواند ماوراء علل و اسبابِ مادی به کار خود ادامه دهد، در عین اینکه خداوند نظام اسباب و علل را جهت امر ابتلا در عالم جاری میکند، و اولیاء الهی هم همین نظام را با همین اسباب و علل میپذیرند ولی متوجه هستند که اسباب و علل تأثیر مستقل ندارند، بلکه مظاهر فاعلیت خداوند میباشند. مثل آن که بعضی مواقع خداوند ماوراء کتاب و درس شما را متوجه حقایق و معانی میکند، چیزی که مولوی متوجه است و در این رابطه از خدا تقاضا میکند.
ای خدا جان را تو بنما آن مقام
کاندر آن بیحرف میروید کلام
اگر متوجه رابطه خدا با عالم بشویم، بیش از آن که نظرمان به تأثیر اسباب و علل باشد، به نقش خداوند خواهد بود. وقتی شما یک صورتی را در ذهنتان میآورید آن صورت را هر طور اراده کنید ایجاد میشود، چون رابطه آن صورت ذهنی با شما، رابطه وجودی است و شما آن را به وجود آوردید و لذا دوگانگی بین شما و آن صورت ذهنی نیست، مثل رابطه بین بنّا و ساختمان نیست. روح انسان به جهت وسعتی که دارد میتواند با همه عالم همان رابطهای را ایجاد کند که شما با صورت ذهنی خود ایجاد کردید، و هرچه خواست به اذن الهی ایجاد نماید. مشکل آن است که ما تختهبند بدنیم و از حاکمیت بدن آزاد نشدهایم، ولی امام معصوم (ع) به عكسِ شیر روی پرده دستور میدهند آن مرتاض یاغی که به دستور خلیفه میخواست شخصیت امام (ع) را خُرد کند، ببلعد، عملاً حضرت به اذن خدا شیری ایجاد کردند، مثل شما که صورت ذهنی خود را ایجاد میکنید.
با توجه به این مقدمه و اینکه عامل اصلی در همهی فعل و انفعالات، خداوند است و نه اسباب و وسایل، حضرت میفرمایند:
«لَیسَ كُلُّ عَوْرَةٍ تَظْهَرُ وَ لَا كُلُّ فُرْصَةٍ تُصَابُ وَ رُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِیرُ قَصْدَهُ وَ أَصَابَ الْأَعْمَى رُشْدَهُ»؛
نه هر نداری مغلوب است و از مقصد باز ایستاده، و نه هر دارایی غالب است و به مقصد رسیده؛ چه بسیار تیزبینان که در رسیدن به مقصد خطا میکنند و چه بسا نابینایان که به مقصد میرسند.
پس به امکانات دنیایی اعتمادی نیست. حتی از نظر ظاهر هم ملاحظه کردهاید که بعضیها در عین نابینایی ظاهری، در فهم حقایق بسیار موفقترند از بسیاری از افرادی که چشم دارند و میتوانند کتابهای مختلف را بخوانند و به راحتی به جلسات مختلف وارد شوند. رمز کار در این است که آن نابیناهایی موفق شدند که چیزی بالاتر از اسباب و علل را نقشآفرین میدانستند و لذا از خدای بصیر، خودِ خدا را میخواستند، در نتیجه همه چیز پیدا کردند، گفت:
خلاف طریقت بود کاولیا
تمنا کنند از خدا جز خدا
بصیر مطلق خداست، از خدا خودِ خدا را باید خواست، بود و نبود اسباب و علل مربوط به خدا است، خواست با اسباب و علل با ما سخن بگوید و امورات ما را اصلاح کند، خواست بدون اسباب و علل. در ادامه میفرمایند چه بسا ناامیدی به ابزارها، رسیدن است و امیدواری به ابزارها، هلاکت. آری، «قَدْ یكُونُ الْیأْسُ إِدْرَاكاً إِذَا كَانَ الطَّمَعُ هَلَاكاً».
مولوی میگوید:
چشمبند خلق جز اسباب نیست
هر که لرزد بر سبب زاصحاب نیست
این اسبابها و علل چشمبند هستند، چشم بصیرت تو را نسبت به نقش مسببالاسباب میبندند، در حالیکه اصحاب رسول خدا(ص) چون برای اسباب و علل نقش اصلی قائل نبودند توانستند در مقابل کفرِ آن زمان با آن همه عِدّه و عُدّه بایستند.
پس سبب، گردان چو دُمِّ خر بُوَد
تکیه بر آن کم کنی بهتر بود
سببها مثل دُم خر بیثبات است و قابل تکیه و اعتماد نیست، باید چشم را به خدای سبب سوز و سبب ساز انداخت، و نه به سببها. و در زندگی خود زیاد تجربه کردهاید که خداوند ماوراء علل و اسباب مسائل شما را حل فرموده به طوریکه میتوان گفت:
پرورد در آتش ابراهیم را
ایمنی روح سازد بیم را
در آتشی که همهچیز را میسوزاند ابراهیم(ع) را پرورید و همان چیزی که عامل بیم و ترس بود، وسیلهی ایمنی و آرامش روح قرار داد.
از سبب سوزیش من سوداییام
در خیالاتش چو سوفسطاییام
اساس انصراف از دنیا در عین استفاده از آن، در رهنمود حضرت نهفته است. در چنین نگاهی است که دنیا و ابزارهای آن، حجاب روح و قلب انسان نمیشود، چون نظرمان همواره متوجه نقش فعّال عالم معنویت است. این یک قاعده است که اگر نفس از اسباب و علل مادون منصرف شد، براساس ذات مجردش، به خودی خود توجهش به حقایق عالم معنا میافتد. و حضرت با تذکراتی که دادهاند این سیر را برای ما عملی مینمایند، باید توجه نمود و همّت کرد که پایینیها ما را از نقش بالاییها غافل نکند.