تربیت
Tarbiat.Org

علل تزلزل تمدن غرب
اصغر طاهرزاده

روح غربی و رازآموزی معکوس

روح غربی آن‌وقتی هم که از عقل حسی سرخورده می‌شود و می‌خواهد به راز برگردد، به تعبیر «رنه گنون» گرفتار «رازآموزی معکوس»(134) می‌شود و به جای رجوع به انبیاء به جادوگران رجوع می‌کند و با احضار ارواح، خود را مشغول می‌نماید. زیرا در این فرهنگ همه چیز طبیعت خود را از دست داده و تقلبی شده است، همان‌طور که روحیه‌های مردم تصنعی گشته و از مسیر طبیعی خود خارج شده است. موضوعِ پدیدآمدن روحیه‌های تصنعی آن‌قدر جدّی است که بقیه امور تماماً وابسته به آن است و برای ارضاء آن پیش می‌روند، بدون آن که کسی از خود بپرسد کار مذهبِ اصالت عقلِ حسی چرا تا این حدّ به انکار هر گونه قوه متعالی انجامید و تمام همّت بشر را صرف اشیاء بیرونی نمود و دوران «سیطره‌ی کمّیت» را رقم زد، و همه چیز به صورت مکانیکی در آمد و عنان‌گسیختگی نیروهای مخرب و استفاده از آن‌ها برای تکمیل انحراف عالم، به صورت کامل به صحنه آمد که به تعبیر رنه‌گنون موجب نوعی «وارونگی» گشت.(135) حالتی که درست نقطه مقابل جریان طبیعی است، و شاید بتوان گفت که مرتبه آخر تکاملِ انحراف است، به عبارت دیگر «انحراف تامّ دست آخر «وارونگی» با خود می‌آورد»(136)
«رنه گنون» می‌گوید: «آیا عالم جدید در مجموع، انکار مطلق هر حقیقت سنتی نیست؟ در عین حال، این روح انکار، به یک اعتبار روحی دروغین است، و نقاب‌هایی را بر چهره می‌زند که شناخته نشود، و حتی خود را عکس آنچه هست بنمایاند و درست در این حالت است که «تزویر» پیش می‌آید»(137) روح غربی طوری عمل می‌کند که بی‌نظمی به صورت نظمی دروغین ظاهر می‌شود و انکار هر گونه اصلی را در زیر پوشش اثبات اصول کاذب پنهان می‌سازد، ولی با این همه به تعبیر رنه‌گنون: «با چنان مهارتی عرضه شده‌اند که اکثریت وسیعی از مردم به دام فریب آن‌ها می‌افتند»(138) در تمدن غربی هیچ چیز نیست که با خطرِ از دست دادن طبیعت خویش مواجه نباشد، و لذا همه چیز قلابی است، «دینِ قلابی» و «طبیعتِ قلابی»؛ «استراحتِ قلابی»(139) زیرا از وحدت اصلی که با ارتباط با حضرت احدیت حاصل می‌شود، به وحدت صوری ظاهری تبدیل شده که همان معنویت معکوس است. و این امری است بسیار ظریف زیرا طوری ارزش‌ها واژگون می‌شود که با حفظ ظاهر، تفسیری وارونه از آن‌ها ظاهر می‌گردد و حیله‌گرترین افراد در کسوت واعظان و قدیسان به صحنه می‌آیند تا مادیت را به تمامیت برسانند و معنویت را آنچنان تنزل دهند که صرفاً بشری گردد و باز به نام معنویت، بشریت را در توهّماتش نگاه دارند بدون آن که بخواهند معنویت راستین که همان فرهنگ انبیاء الهی است، احیاء گردد.
وقتی غرب زیر پوشش معنویت و سنت به صحنه آمد، بدون آن که افق نگاه خود را از عالم حسّ بالاتر بیاورد. سعی می‌کند امور معنوی را طوری تبیین کند که در منظر انسان هیچ امر فوق بشری به ظهور نیاید، تا آنجا که نبوتِ انبیاء را نیز تجربه روانی می‌داند، بدون آن که حقیقتاً آن پیامبر با پروردگار عالم ارتباط داشته باشد.(140) این به جهت آن است که سخت تلاش می‌کند همه چیز را صرفاً بشری بداند. زیرا وقتی زیر پوشش معنویت، انسان‌ها از ساحت عالم حسی بالاتر نرفتند فرهنگ غربی را راحت‌تر می‌پذیرند. آنچه تصمیم قاطع فرهنگ غربی است این که همه چیز را به امور بشری تأویل کند، در حدّی که گویا عالم هستی پروردگاری ندارد که بخواهد بشریت را به سوی ساحتی برتر هدایت نماید.
پس می‌توان گفت نظریه‌های جدید در رابطه با نبوت، همگی دارای این وجه مشترک‌اند که می‌خواهند دین را بر امر کاملاً بشری تأویل کنند و این کار دانسته یا ندانسته نفی دین است.
راهِ برون‌رفت از مذهب اصالت ماده آن نیست که خود را گرفتار موضوعاتی مثل احضار روح نمائیم که سخت مبهم است و به صرف دوری از ماده، نادانسته گرفتار امور دیگری می‌شود که راهی به سوی بشر نمی‌گشاید و یک نوع «رازآموزی کاذب» است. این نوع افراد و گروه‌ها علی رغم نفرتی که نسبت به مذهب اصالت ماده از خود نشان می‌دهند، از بسیاری جهات به همان مذهب شبیه‌اند، زیرا اولاً: از همان نگاهِ فرهنگ غربی و عقل حسّی به همه‌چیز می‌نگرند و می‌خواهند با همان روش‌ها روح را بیابند و اثبات کنند. ثانیاً: هیچ دریافتی که انسان را نسبت به عالم ماوراء ماده مرتبط کند به دست کسی نمی‌دهند. در همین راستا طوری دین را تبیین می‌نمایند که عملاً با انکار دین همراه است، همان‌طور که عده‌ای می‌خواهند دین را امری منحصراً اجتماعی و حاصل نوعی «شعور جمعی» به‌شمار آورند که این نیز مرحله‌ای جدید از انحراف فرهنگ مدرنیته است.
با این امید که توانسته باشیم جایگاه ربوبیت پروردگار عالم را در ارسال رسولان(ع) تبیین کنیم و معلوم شده باشد چگونه وقتی ملتی از دستورات شریعت فاصله بگیرد گرفتار بحران می‌شود، بحث خود را تمام می‌کنم.
دین الهی هدیه‌ی بزرگ پروردگار جهت به بارنشستن درخت جان انسان‌ها است، پس باید بدون آن‌که سعی کنیم آن را تقلیل دهیم دست خود را به آن بدهیم و به آسمان معنویت متصل گردیم. در بقای با دین الهی است که از بی‌آیندگی و بحران در تمام ابعادِ خود نجات می‌یابیم.
در راستای دینداری واقعی معلوممان می‌شود که اگر در خود سخت متزلزل و سست هستیم، با اتصال به نور احدی به پایدارترین موجود تبدیل می‌شویم و در همه‌ی حیطه‌های عالم وجود حاضر می‌گردیم، چیزی را می‌یابیم که از دانایی‌های دنیای مدرن برتر است و آن عشق به حقیقت است، چیزی که در زندگی مدرن هرگز از آن خبری نیست و لذا زندگی در آن چون آتش مرده‌ای می‌شود که خاکسترش نیز بر باد رفته است.(141) در حالی که شما بسیار برتر از آن‌که هستید، می‌توانید باشید. حقیقت انسان چیزی است از جنس اُنس با خدا، روحی است که همنشین عرشیان بوده، چرا باید این‌چنین گرفتار زمین شود که گویا آسمانی در کار نیست؟
امیدوارم در جواب به سؤالات عزیزان نکاتی از بحث که همچنان مبهم مانده است روشن گردد، لذا خواهشمندم با حوصله‌ی کامل سؤال و جواب‌ها را دنبال فرمایید.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»