روح غربی معتقد است بسیاری از مسائل برای قدما مجهول بوده، با این تصور که فکر میکنند جز غربیان عهد یونان و روم باستان در روی زمین بشری وجود نداشته و فکر میکنند مسائلی برای قدما مجهول و اسرارآمیز بوده است، در حالی که هیچ جا ندیدهایم که قدما چنین چیزی گفته باشند.
آیا نباید اینطور تصور کرد که چون فرهنگ حسی غربی از درک آن امور عاجز است به آن امور عنوان «اسرارآمیز» میدهد چون با راسیونالیسم و عقل حسی تمدن غربی قابل فهم نیستند؟
به گفتهی رنهگنون: «در زمان گذشته افراد چیزی را میدیدند که امروز نمیبینند، زیرا در محیط زمین و یا در قوای بشر یا بهتر بگویم در هر دو، تغییرات مهمی رخ داده و این تغییرات در ادوار نزدیکتر به ما نیز سریعتر بوده است...»(130) آیا میتوان نقش و تأثیر اماکن مقدس را به صرف آن که عقل حسی از درک آنها ناتوان است، نادیده گرفت.(131) «رنه گنون» معتقد است «چون ارتباط میان قلمرو مادی با قلمرو «لطائف» به حدّاقل خود تقلیل یافته نمیتوان با لطایف مرتبط شد، در حالیکه برای درک امور مذکور باید قوای مربوط به آن بیش از پیش رشد یابد، در صورتی که در شرایط موجود درست کار برعکس شده، و این قوا به جای رشد یافتن، عموماً رو به ضعف گذاشته... و بدین ترتیب درک چنین اموری دو چندان مشکلتر و کمیابتر شده، و همین امر موجب گشته تا متجددان آنچه را قدما نقل کردهاند به باد تمسخر بگیرند.»(132) در حالی که وجود مکانهایی که امکان ظهور حقایق غیبی را بیشتر در خود داشته باشند در بدن انسان نیز قابل تجربه است، به عنوان مثال آنقدر که چشم انسان میتواند محل ظهور خصوصیات نفس مجرد انسان باشد، کف پای او چنین امکانی را ندارند، یا در هنگام غضب و خجالت - که مربوط به نفس مجرد انسان است- آنقدر که گونهها مظهر آن حالت هستند، سایر اعضاء بدن چنین امکانی را ندارد، با اینکه همهی اعضاء دارای جنس مادی هستند ولی به عنوان مظهرِ بُعد غیبی انسان در یک درجه نمیباشند.
حاصل سخن آنکه، عقل حسی ناتوانیهای خود را در درک بعضی از حقایق نمیشناسد و لذا آن حقایق را انکار میکند ولی با انکار حقایق، نقش آنها از بین نمیرود بلکه انسانِ محدود به عقل حسی را با مسائل غیر قابل پیشبینی روبهرو میکند تا آنجا که آنها را به عنوان معماهای ناگشوده میپندارد، در صورتی که باید به محدودیت درک انسانِ مدرن آگاهی یابند تا متوجه شوند وجود حقایق غیبی در عالم همانقدر طبیعی است که پدیدههای مادی وجودشان طبیعی است.
همچنان که قبلاً عرض شد، «رنه گنون» یکی از آثار مکانیکی کردن همه امور در فرهنگ غربی را روحیه متحدالشکل کردن همه چیز میداند، علیالخصوص که در همه دستگاههای اداری «اصل» این است که با افراد به عنوان اَعداد صِرف و کاملاً مشابه یکدیگر رفتار شود. میگوید: «از سوی دیگر، مقرراتی کردن بیش از پیش افراطی همهچیز پیامد بسیار عجیب و غریبی دارد. زیرا در حالی که به سرعتِ ارتباط میان دورترین کشورها مینازند، در راه آزادی این ارتباطات همه نوع مانع فراهم میکنند تا جایی که غالب اوقات رفتن از یک کشور به کشور دیگر عملاً محال است، در حدی که این کار از زمانی که هیچ وسیله مکانیکی جهت حمل و نقل وجود نداشت دشوارتر شده و این نیز جنبه دیگری از «انجماد» است»(133) انجمادی که در اثر ثبت و تابع مقررات کردن همه چیز حاصل میشود تا آنجا که انسانها به جای تحرک لازم در دل طبیعت، گرفتار بههمفشردگی در شهرها میشوند و دیگر در مقابل خود فضای بیکرانه طبیعت را که متذکر روح بیکرانه انسان است از دست میدهند، فضای بیکرانه دائماً امکانات تازهای فراهم میآورد و به همین جهت پیامبران چوپانی را ترجیح میدادند.