خدا وحدت محض است، و وحدت محض قابل تقسیم نیست، چون دارای بُعد نیست. پس خداوندی که كمال مطلق است، از آن جهت که وحدت محض نیز هست كثرت بردار نیست، وحدت او وحدت عددی نیز نیست، یکیبودن او مثل یکیبودن این پرتقال نیست که بشود یک پرتقال دیگر کنار او باشد، بلکه او یکی است که دو ندارد، چون در کنار هستی مطلق، چیزی نمیتواند باشد، و لذا نمیتوان او را تصور کرد، قلبها متوجه یگانگی او میشوند ولی ذهنها نمیتوانند از او تصوری داشته باشند، قرآن در همین رابطه فرمود: «لَیسَ كَمِثْلِهِ شَیءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ»؛(106) این آیه و امثال آن ما را دعوت میکند که برای فهم خداوند و ارتباط با او باید خود را بالا بیاوریم و اندیشهی خود را از محدودهی درک حسّی و ذهنی، بالاتر ببریم تا با حقیقت وحدانی عالم روبهرو شویم. به گفتهی مولوی مردم معمولی «عدد اندیش»اند و نمیتوانند از صندوق صورتها خود را آزاد کنند.
ذوق آزادی ندیده جان او
هست صندوق صُوَر میدان او
گر ز صندوقی به صندوقی رود
او سمائی نیست، صندوقی بود
گر هزاراناند یکتنبیش نیست
جز خیالات عدد اندیش نیست
پس نمیتوان خدا را ساده کرد و در حد فهم خود پائین آورد، بلكه ما باید بالا برویم. اگر خواستیم خدا را ساده یا تقسیم كنیم، دیگر خدا نیست.
حال اگر تمدنی بخواهد همه چیز را ساده كند مطمئناً نه تنها از فهم خدا که از فهم بسیاری از امور معنوی محروم می شود، زیرا به همان اندازه كه خدا ساده شدنی نیست عالم ملائكه و معاد نیز همین طورند. ذهن بشرِ مدرن اموری را میفهمد مثل امور مادی ساده و محاسبهپذیر باشند در حالی که با این کار بدون آنکه بداند عملاً خود را در نظامی مسدود زندانی کرده است.