سؤال: علت تغییر یافتن تكنیك و پیرو آن نوع زندگی انسانها در چیست؟ به عبارت دیگر چرا زندگی و تكنیك دائماً شكل جدید به خود میگیرد و از شكل گذشتهی خود بیرون میآید؟
جواب: انسان همیشه اهدافی را برای خود فرض میكند و برای رسیدن به آن اهداف تلاش مینماید، حال یا موفق میشود یا نه. ما عالَم را به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهدافمان در نظر میگیریم، حال اگر آن ابزار - جدا از ابزارهای معمولی تاریخ بشری- براساس اهدافی خاص تهیه شود، به عنوان تکنولوژی آن دوران ظهور میکند. صورت خاص آن تکنولوژی ریشه در اهدافی دارد که انسانهای آن دوران پذیرفتهاند، انسان غربی با ظهور رنسانس بیش از اندازه برونگرا شد و تمام استعدادهای خود را در جوابگویی به چنین روحیه ای به کار برد، در چنین فضایی تکنولوژی در حدّ هدفِ زندگی، مورد توجه او قرار گرفت. انسان غربی از این به بعد معنی خود را در پدید آوردن تکنیکِ مورد نظر خود میداند. به عبارت دیگر تکنولوژی به معنی امروزینِ آن از وقتی وارد تاریخ شد كه نگاه انسان به خودش تغییر كرد و دیگر خود را در سیر به سوی عالم قدس و معنی جستجو نمیکرد، در نگاه جدید عالم محسوس بیش از حدّ برای انسان غربی اصالت یافت، لذا ابزاری كه او را هر چه بیشتر بر عالم محسوس مسلط کند، مقصد و مقصود او گشت، به اصطلاح، تکنولوژی به مثابه هدف مورد توجه قرار گرفت. اگر نگاه انسان به خودش این گونه باشد كه خود را باید از انحرافهای نفس امّاره حفظ كند و این از طریق سیر در خود ممکن است و نه با سیر در بیرون، عموماً گزینشهای چنین انسانی موضوعات معنوی خواهد بود، نه ابزارهایی که عامل سلطه بر طبیعتاند. چنین انسانی تیزهوشیاش را صرف صعود روحانی خود میكند، در حالی که رنسانس، دورانِ بهکارگیری هوش تیزهوشان در مسیر ساختن ابزارهایی برای تسلط بر طبیعت است. در دوران گذشته انسانهای خیالاتی آرزوی پرواز داشتند ولی هوش و استعداد رسیدن به این آرزو را نداشتند، چون انسانهای باهوش و متفکر در موضوعاتی که بیشتر الهی و انسانی بود هوش و فکر خود را صرف میکردند. در دوران جدید تیزهوشانی كه بیشتر برونگرا بودند درصدد برآوردن آرزوهای معمولی و خیالی بر آمدند، و تمدن غربی به وقوع پیوست.
تغییر تكنیك از رنسانس به بعد به جهت تغییر تحلیل و تعریف انسان از خودش بود. قبل از رنسانس هم انسانها تكنیكِ مناسب دوران خود را داشتند، ولی چون در آن دوران بیشتر درونگرا بودند و سعی در حفظ اصالت روحانی خود داشتند، به ساختن ابزارهایی اینچنین مهیب دست نمیزدند. انسانِ قبل از رنسانس طوری به ارزشهای انسانی ارج مینهاد که حاضر نبود آنچنان خود را خرج بیرون بكند که سرمایه معنوی او به کلی فراموشش شود. هرگز حاضر نبود چهل سال در آزمایشگاه، تمام وقت خود را صرف بكند، تا چند عنصر از عناصر ماده را کشف کند. فرهنگ غربی با اصالت دادن به ماده و عالم حسّ طوری ارزشها را به هم زد که امروزه دانشمندان بزرگ را كسانی میدانند كه روزی هجده ساعت در آزمایشگاه كار كنند. در حالی که این نوع زندگی یک نوع غفلت از خودِ برین را به همراه میآورد.
همان طور که عرض شد اصالتدادن به ماده، طوری برساختمان روانی بشر جدید تأثیر گذارد که قوای مدرکهی او در حدّ درک پدیدههای مادی محدود شد. تا آنجایی که به گفتهی رنهگنون «در حقیقت برای او دلیلی باقی نماند که وجود چیزی را بپذیرد که نه میتوان آن را از طریق حس ادراک و نه از راه عقل تصور کرد»(156) کار به جایی رسید که هرگونه موضوع مقدس و رمزی از منظر او خارج شد به طوری که اگر منکر آن هم نشد، در حاشیه قرار گرفت و جزء امور استثناء به حساب آمد.