تربیت
Tarbiat.Org

علل تزلزل تمدن غرب
اصغر طاهرزاده

دموكراسی و برگزیدگان كاذب

مبحث مهم دیگری كه در رابطه با تمدن غربی و جدایی آن از عالم قدس مطرح است موضوع دموکراسی است. سؤال این است که آیا رأی مجموعه‌ی آدم‌ها به حقیقت نزدیك است و به خودی خود اصالت دارد؟ به نظر می‌رسد دموكراسی به صورتی كه امروز در جهان از آن استفاده می‏شود، یکی از انحراف‌های بزرگ تاریخ بشر است. زیرا اگر تمام مردم دنیا به یك نفر رأی دهند كه او خوب است، دلیل خوب بودن او نیست و در ذات او هیچ تغییری ایجاد نمی‏شود، عامل خوب‌بودن هرکس بستگی به قرب او نسبت به حقیقت دارد و نه به نظر افراد کثیر. قرآن در مورد این که اکثر مردم متوجه حقانیت پیامبر(ص) نیستند و می‌گفتند او عقلش را از دست داده است که این حرف‌ها را می‌زند می‌فرماید: «أَمْ یقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ * وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ بَلْ أَتَینَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ»؛(58) می‌گویند او با آوردن این سخنان فکرش آشفته است، در حالی که او با سخنان حقی به طرف آن‌ها آمد و اکثر آن‌ها نسبت به حق کراهت دارند. حال اگر خداوند از میل آن‌ها پیروی می‌کرد، آسمان و زمین و هرچه را در آن بود فساد می‌گرفت. پس قضیه‌ی آوردن وَحی آن نیست که آن‌ها می گویند، بلکه ما به فکر و یاد آن‌ها بودیم که آن را آوردیم و آن‌ها از یاد خودشان روی گردانند و در حقیقت به فکر خودشان نیستند.
آیه‌ی فوق می‌رساند که نظر مردم به خودی خود اصالت ندارد مگر آن که در بستر حقی قرار داشته باشد.
رنه‌گنون در این رابطه نکته‌ی دقیقی را مطرح می‌فرماید که: «قاطع ترین حجت علیه دموكراسی در این چند کلمه خلاصه می‌گردد كه عالی‌تر نمی‏تواند از پست‏تر به‌وجود آید زیرا «بیشتر» نمی‌تواند از درون «کمتر» در آید. و این کاملاً بدیهی است که ملت نمی‌تواند قدرتی را که خود دارا نیست به دیگران ارزانی دارد. قدرت راستین نمی‌تواند به جز از عالم بالا از جای دیگر ناشی ‌شود و بر این اساس است که مشروع و بر حق است. وگرنه با قدرت و حکومتی تقلیل یافته و مجعول که غیر قابل توجیه است، سر و کار داریم، زیرا فاقد اصل است، و در آن به جز آشفتگی چیز دیگری نمی‌تواند وجود داشته باشد... حکومتِ مبتنی بر دموکراسی فقط و فقط قانون ماده و نیروی بهیمی است... نقطه‌ی پیوند میان نظریه‌ی «دموکراسی» و فلسفه‌ی «اصالت ماده» در همین امر است... این امر همان واژگونی کامل نظام طبیعی است، زیرا عبارت است از اعلام برتری کثرت، آن برتری که به واقع تنها در جهان مادی وجود دارد، در حالی که در جهان هستی وحدت در رأس سلسله قرار دارد و همین وحدت اساس و اصلی است که هر کثرتی از آن سرچشمه می‌گیرد ... و بدین سان نقش رهبری انسان‌های برگزیده، حتی وجودشان، با دموکراسی سازگار نیست ... بالأخره بر اثر بی‌منطقی شگفت‌انگیزی، کار به آن‌جا ‌رسید که برگزیدگان کاذبی به صحنه آمدند»(59) حكومت و قدرت تقلیل یافته یعنی حکومتی که ریشه‌ی معنوی ندارد تا بر جان انسان‌ها حکومت کند و لذا می‌فرماید چون فاقد اصل است و آن حاکمیت صورت ولایت الهی نیست، در نتیجه به‌جز آشفتگی نتیجه‏ای به‌بار نمی‌آورد.
آنچه امروزه تحت عنوان دموکراسی مطرح است این نیست که عده‌ای کثیر بر روی حقیقتی متعالی اتفاق نظر کنند بلکه بدون نظر به هیچ حقیقتی صرفاً میل مردم نقش بازی می‌کند، در حالی که کثرتِ میل‌ها به خودی خود از ضعف آن‌ها نمی‌کاهد مگر این که به وحدت حقیقی که همان حضرت احدیت است، متصل باشند، این است که گفته می‌شود دموكراسی موجود در عالم، حكومت ضعیف بر ضعیف است و به همین جهت بی‏نتیجه است و جامعه را به جایی برتر نمی‌رساند.
در عالم ماده پرتقال‌های زیاد نسبت به پرتقال‌های کم، قابل توجه‌تر است، ولی در عالم معنویت این‌طور نیست که کثرت قابل توجه باشد، با توجه به این امر است که می‌فرماید: «حكومتِ مبتنی بر دموكراسی فقط و فقط از ماده و نیروی جسمانی و حیوانی پیروی می‏كند و نقطه‌ی پیوند دموكراسی و ماتریالیسم در همین امر است.» جنبه طبیعی هستی آنچنان است که مرتبه‌ی فوقانی عالم عین وحدت است و هر چه نازل شود کثرت پیش می‌آید، حال اگر کثرت در قله قرار گرفت و رأی اکثریت نشانه‌ی حقانیت به‌حساب آمد، این امر همان واژگونی نظام طبیعت است. زیرا اعلان برتری كثرت برعكس واقعیت است، چون در هستی، وحدت در رأس سلسله قرار دارد و این وحدت است كه اساس هر كثرت می‌باشد. حال اگر شرایطِ جامعه عکس آن شد دیگر جامعه و افراد به سوی کمال مطلوب سیر نمی‌کنند، چون در جامعه‌ی خود به قله‌ای نظر دارند که حاصل کثرت است. چنین شرایطی جامعه را به چیزی جز همان که هستند راهنمایی نمی‌کند.
همه پذیرفته‌اند که چون از نظر تعداد فرقی با همدیگر ندارند پس از جهت فهم هم فرقی با همدیگر ندارند، در این شرایط است که می‌توان گفت: نقش رهبری انسان‌های برگزیده و حتی وجود آن‌ها با دموكراسی سازگار نیست. دموكراسی؛ برگزیدگان كاذب را به‌وجود می‏آورد و انسان‌هایی در آن فضا انتخاب می‌شوند که به واقع برتر از بقیه نیستند تا بقیه را به طرف کمال مطلوبشان رهنمون باشند. زیرا جریان کثرت، به وحدت برنگشته، بلکه کثرت به کثرت نظر کرده و چون جمع ناقص‏ باز هم ناقص است رأی بیشتر منجر به سیر به کوی کمال حقیقی نمی‌شود بلکه سیر به سوی كمال وَهمی خواهد بود.(60)
در راستای حاکمیت قدسی لازم است بدانیم اولاً: خداوند كمال مطلق است. ثانیاً: خداوند وحدت محض است. ثالثاً: وحدت مساوق وجود است رابعاً: وجود تشكیكی است و لذا وحدت تشكیكی است، پس طبق این مقدمات، كمال مطلق همان وحدت محض است، در نتیجه هرجا به اندازه‏ای كه وحدت حقیقی در صحنه است، كمال حقیقی در صحنه است و هرجا كثرت در صحنه است نقص در صحنه است، مگر این که آن کثرت متصل به وحدت باشد. و چون دموكراسی نظر به کثرت دارد، بدون اتصال به وحدت، نمی‏تواند ولایت فقیه را که ظهور احکامِ متصل به خداوند است بپذیرد ولی می‌پذیرد یك فرد به صرف این که رأی زیادی به او داده‌اند، حاكم باشد. چون در دیدگاهی که وحدت، اصالت ندارد، ذات کثرت، موجودیت پیدا می‌کند در حالی‌كه در حكومت الهی، که پیامبر و امامان معصوم(ع) احکام و قوانین الهی را متذکر می‌شوند، ابتدا مردم را به حکم الهی دعوت می کنند تا مردم با رأی خود بخواهند به جای امیال اکثریت، حکم الهی در مناسبات آن ها جریان یابد. و اگر هم به حاکمیت اعتراض دارند بدان جهت است که می‌گویند چرا از اجرای حکم الهی کوتاهی کرده است؟ در نظام الهی، حاکمان به جای آن که رأی و نظر خود را بر مردم حاکم کنند، حکم خدا را که عین طلب فطرت همه‌ی انسان‌ها است، بر جامعه حاکم می‌کنند. و چون وحی الهی و سخنان امامان معصوم(ع) از طرف خداست و خدا وحدت محض است، نه تنها مورد قبول همه‌ی جان‌هاست، بلکه موجب آشفتگی و بحران نمی‌شود و نظام جامعه مطابق نظم طبیعی جهان هستی خواهد بود.
در زمان غیبت امام‏(ع)، ولی فقیه سعی می‌کند حرف خدا و رسول و امام را براساس اجتهاد خود، کشف کند و به جامعه برساند، به جامعه‌ای که با انتخاب خود خواسته است تا حکم خدا در مناسبات آن جاری باشد. ولی فقیه تلاش می‏كند رأی و سخن گرفته‌شده از مسیر وحدت را به جامعه برساند و به همین جهت در نظامی که فقیه بر آن ولایت دارد جامعه گرفتار بحرانی كه دموكراسی غربی جامعه را در خود فرو می‌‌برد، نمی‌شود.