نه تنها جهت عالمان گذشته با عالمان تجربی در تمدن غربی متفاوت است، حتی پیشهور گذشته با پیشهور امروز ماهیتاً متفاوتاند. پیشهور گذشته چون پیشه و کسب و کار خود را با عقیده توحیدیاش عجین می نمود نه تنها کار و تلاش اقتصادی او، او را از نظر به خداوند غافل نمیکرد، بلکه کسب و کارش وسیلهی قرب به پروردگارش نیز بود، و همین باعث میشد در حین کار و فعالیت حکمت او نیز افزوده شود. ولی در نگاه تمدن غربی، کار و کسب وسیلهی اتصال به پول است و لذا هر چه در آن نوع زندگی پیشرفت بیشتر نصیب انسان شود حرص او افزوده میشود و در نتیجه سطحیتر و نادانتر میگردد. پیشهوری كه كار را به عنوان وظیفهای از وظایف حیات زمینی مینگرد نه تنها کسب خود را از دینداری خود جدا نمیپندارند، بلکه مواظب است كه همهی زندگی خود را در کسبِ معاش خلاصه نکند. در چنین فضایی است که شخصیت انسان، جهتی حکیمانه مییابد، شخصیتی که فعالیتهای اقتصادی او حوصلهی تفكر در امور معنوی را از او نمیگیرد.
وقتی با تكیه بر اصول معنوی، عالم محسوس بررسی شود، هر علمی مفهومی عالی و تفسیری عرفانی به خود میگیرد، این نحوه بررسی موجب میشود كه آن بررسیهای علمی، خصلت قدسی و آسمانی پیدا کنند. در چنین نگاهی علوم حقیقی از علوم اعتباری و علم اَبدان از علم اَدیان باز شناخته میشود و دیگر صحنهی علم و دانایی، صحنهی جَوَلان علوم تجربی صرف نخواهد شد. در آن حال پزشك ما به جای اینكه حدّ نگاهش فقط نظام فیزیولوژیک بدن باشد، چون به معانی عالیه نیز نظر دارد، میتواند در نگاه به نظام فیزیولوژیک بدن، باطن معنوی و ملکوتی کارکردهای مادی را نیز احساس کند و خود را با عالمی بسی گستردهتر از عالم ماده روبهرو یابد. چیزی بالاتر از ظاهر عکسالعملهای بدن دستگیرش میشود و بدین معنی میگوئیم آن علم خصلتی قدسی پیدا میكند و طبیب ما حکیم نیز خواهد بود. در همین رابطه میگوییم در نظام دینی، همهی علوم میتوانند قدسی باشند، چون در آن نظام انسان عالم را از منظری مینگرد که با منظری که علوم تجربی امروزی مدّ نظر عالمان قرار میدهد متفاوت است، و در همین رابطه تأکید میشود نباید در عین توقف در منظر تمدن غربی، با استفاده از یك روایت، بدون توجه به جهتها، به طور مطلق بگوئیم كه دین اسلام «علمُ اْلاَبدان» را کنار «عِلْمُ الادیان»(44) قرارداده است پس علم پزشکی امروزی نیز مورد توجه اسلام است! غافل از این که وقتی چشم انسان به حقایق عالیه باز شد، در آن صورت علم الابدانش هم میشود عین علم الادیان، چون به همه چیز خصلت آسمانی میدهد.
وقتی جنبهی آسمانی چیزها از منظر انسان خارج نشد به خوبی علم حقیقی از علم اعتباری نیز باز شناخته میشود، و میفهمد امور اعتباری و قراردادی که امور نسبی و روزمره و گذرا هستند و در رابطه با نیازهای زندگی دنیایی معنی پیدا میكنند، جای علوم حقیقی را نمیگیرند. مثلاً ما برای جابجاشدن در روی زمین به خودرو نیازمندیم و تمام خیابانها براساس این نیاز معنی پیدا میكنند. حال اگر خودرویی وجود نداشته باشد وجود اینهمه خیابان بیمعنا میشود، پس به اعتبار نیاز ما به خودرو، خیابان معنی دارد وگرنه خیابان به خودی خود حقیقتی ندارد، همچنان که ماشینسواری هم امری است اعتباری و در رابطه با زندگی زمینی و نیاز ما به جابجایی معنی پیدا میکند، در راستای این نیاز آهنهایی را ذوب كرده و تغییر شكل دادهایم و شرایط احتراق بنزین را در آن فراهم نمودهایم و اسم آن را گذاشتهایم خودرو، چون میخواهیم از جایی به جایی برویم و میخواهیم با سرعت هم برویم. حال اگر سرعت را نخواهیم و یا شرایط وجودی ما طوری شود كه جابجایی برای ما معنی ندهد، خودبهخود ماشینهای سواری از آن جهت كه ماشینسواری هستند معنیشان را از دست میدهند. هر چند از آن جهت كه متعلق به یك مرتبه از وجود یعنی متعلق به عالم مادهاند معنی خود را دارند.