تربیت
Tarbiat.Org

علل تزلزل تمدن غرب
اصغر طاهرزاده

مدرنیته و وارونه‌گشتن نظام طبیعی

خداوند در آیه‌ی فوق می‏فرماید: ای پیامبر آن‌هایی كه با نبوت مقابله می‏كنند و نقش حقایق غیبی را در عالم منكر می‏شوند، آیا به صحنه تاریخ نگاهی كرده‏اند؟ اگر این‌ها سرنوشت ملت‌هایی را كه از غیب بریدند و به حس گرویدند بررسی کنند، بیش از آن‌که چشم سرشان باز شود، چشم دلشان باز می‏شد. ولی قضیه از این قرار است که آن‌هایی كه حضور سنت‌های غیبی خداوند را در این عالم نمی‏فهمند، چشم دلشان كور است، هرچند چشم سرشان كور نباشد. این‌ها ارتباط خود را با اصیل‌ترین واقعیات هستی قطع كرده‏اند و با نازل‌ترین واقعیات که همان محسوسات باشد، زندگی می‏كنند. که نمونه‌ی بارز آن را امروزه در تمدن غربی می‌توان یافت، این تمدن عالَم را به نوعی نگریسته است كه در آن نگاه معنویت و حقایق غیبی هیچ نقش اساسی ندارد.
در طول تاریخ، كارهای نادرست و كارهای درستِ زیادی به چشم می‌خورد، همچنان‌که در جوامع مختلف انسان‌های بد و انسان‌های خوبی وجود داشته‌اند، با این‌همه؛ آن جوامع مسیر خود را طی کرده‌اند و در بسیاری موارد بستری برای تعالی آن‌هایی که می‌خواسته‌اند متعالی شوند، فراهم بوده است. مشكل وقتی اساسی می‌شود كه عقاید باطل و اعمال فاسد در جامعه به عنوان عقاید و اعمال آبرومندانه جلوه می‌کند و از آثار سوء آن در سرنوشت فرد و جامعه غفلت گردد. وقتی در جامعه‌، انسان‌های حكیمی باشند و اکثر افراد هم بدانند كه آن‌ها انسان‌های اندیشمند و حكیمی هستند، حال یا از آن‌ها پیروی می‏كنند، یا نمی‏كنند، این جامعه برای کسانی که بخواهند متعالی باشند، بستر مناسبی است. اما گاهی نه تنها حكیمان در جامعه منزوی هستند، بلکه طوری است که اساسا‍ً برای حکمت و اندیشه‌ی واقعی ارزش قائل نمی‌شوند و قهرمانان جامعه افراد سطحی و سطحی‌نگر می‌باشند، چنین جامعه‌ای محکوم به سقوط است.
خطر این‌جاست كه اندیشه‌ی قدسی و حکیمانه از نظرها فرو افتد و بازار عمل‌های فاقد اندیشه رونق گیرد و عمل‌زدگی به خودی خود بر ذهن و فكر جامعه حاکم شود. چنین جامعه‏ای در برآیندِ کلی به سوی انحراف سیر می‌کند و در نهایت با ناکامی روبه‌رو می‌شود. زیرا اولاً: از عقاید باطل و اعمال فاسد و آثار سوء آن‌ها غفلت شده است. ثانیاً: صاحبان اندیشه‌های قدسی و انسان‌های حکیم در چنین جامعه‌ای میدانی برای تغییر رفتار افراد ندارند. هر جامعه‌ی انسانی ممكن است در برهه‌ای ازحیاتش كج اندیشی کند. وقتی نوع ارزش‌های جامعه‌ به گونه‏ای است كه موفقیت و کمال خود را در انحرافِ هر چه بیشتر می‌جوید، باید در آن جامعه منتظر بحران‌های اساسی بود، هر چه از حیات این جامعه بگذرد نه تنها به چیز برتری نمی‏رسد بلکه هر روز با ناکامی بیشتری روبه‌رو می‌شود.
علم جدید و فرهنگ مدرنیته به‌گونه‏ای خود را مشغول حسّیات كرد كه دیگر حضور معنویات را در اداره‌ی زندگی، امری ضروری نمی‏داند تا بخواهد وقت و اندیشه‌ی خود را صرف حضور هر چه بیشتر آن نماید و این دقیقاً وارونه نمودن نظام طبیعی جامعه است. زیرا نظام طبیعی عالَم طوری است که مراتب پائین همواره تحت تأثیر و مدیریت مراتب عالی‌تر اداره می‌شوند، به طوری که مراتب عالی‌ترِ عالم ماده یعنی عالم غیب و معنویات حکم خود را بر عالم ماده إعمال می‌کنند تا عالی‌ترین مراتب غیب یعنی حضرت اَحدی که بر تمام مراتب هستی احاطه دارد. حال در نظر بگیرید سرنوشت فرهنگی که معتقد است هرچه تحت حواس در نیاید «غیر واقعی» است چه خواهد بود، و چرا تمدن غربی اصالت را به عمل می‌دهد و از هر آنچه فایده‌ی محسوس ندارد گریزان است! و چرا هرجا این تمدن وارد شد ملت‌ها به حقایق قدسی بی‌علاقه می‌شوند. در این فضا است که علم، تنها به معنی وسیله‌ی بسط صنعت به میدان می‌آید.
بشری که بنا بود بر ماده حکومت کند و آن را در اختیار بگیرد، برده و غلام ماده شد و بلند پروازی‌هایش را محدود به اختراع و ساختن ماشین‌های غول‌آسا کرد و کارش به جایی رسید که خودش به ماشین تبدیل شد. آیا در چنین شرایطی کارگران که اعضاء مهم جامعه محسوب می‌شوند به چیزی جز به ماشینی که در کنار آن کار می‌کنند می‌توانند فکر کنند؟ به گفته‌ی رنه‌گنون؛ «کارگرانِ امروزی، با صنعت‌گران پیشین تفاوت بسیار دارند، کارگران امروزی به جز خدمت‌گزاران و بردگان ماشین چیز دیگری نمی‌باشند، و به اصطلاح، خود عضو و پیکر ماشین شده‌اند. اینان ناگزیرند پیوسته به شیوه‌ای ماشینی حرکات مشخص را تکرار کنند تا اتلاف وقتی صورت نگیرد.»(65) چون هدف آن‌ها تولید هرچه بیشتر است، و آنچه حاکم است «کمّیت» است و لذا می‌توان تمدن غربی را «تمدن کمّی» نامید. تمدنی که در آن جز صنعت، تجارت و امور مالی هیچ چیز دیگر اهمیت ندارد، قدرت مالی بر سراسر تصمیم‌گیری‌های فرهنگ غرب حاکم است و توده‌ی مردم تحت تأثیر چنین تلقیناتی قرار گرفته‌اند بدون آن که متوجه شوند تحت تأثیر چه تلقیناتی هستند.