آیا با توجه به این که ماده ذاتاً کثرت و تشتت است جامعهی مادیزده میتواند روزی روی آرامش به خود ببیند؟ آیا رقابتهای مادی فرصتی برای به خودآمدنِ بشر باقی میگذارد تا بفهمد قدرتهای معنوی، برتر از جمیع ستیزهجوییهایی است که روح فرهنگ مدرنیته برای ایجاد صلح بر بشریت اِعمال کرده است؟ رنهگنون میگوید: «روح عملزدگی آنچنان حاکم شده که حتی آنان که مدعی قبول قدرتهای معنوی هستند، عملاً هرگونه تأثیر واقعی و هر نوع حق مداخله در شئون اجتماعی را برای امور معنوی قبول ندارند، به طوری که بین مذهب و مشغلههای معمولی زندگی دیواری کشیدهاند، چه در امور فردی و چه در امور اجتماعی. حال سؤال این است آیا معایب تمدن کمّی از مزایایش بیشتر نیست؟ معارف عالیهای که به دست فراموشی سپرده شده، ادراکات قدسی که بنیادش منهدم گشته، معنویتی که به تاراج رفته است، همه در اثر رویکرد افراطی به صنعت و تکنولوژی بود. تمدن غربی نمیپذیرد که افرادِ بشر کمتر کارکردن و به کم قناعتکردن را برای زندگیکردن، بهتر بهشمار آورند»؛(66) زیرا در منظر این تمدن آنچه ارزش دارد کمّیت و کثرت است و لذا اگر کسی مثل غربیها در جوش و خروش مادی نیست، او را تنپرور به شمار میآورند، هرچند با کنترل میلها و وهمیات خود متوجه حقایق قدسی شده باشد، زیرا این امور دیده نمیشود و لمس نمیگردد. قهرمانان این جهان کسانیاند که نیروی عضلانی آنها به نهایت رسیده باشد گرچه درندهخو باشند. آیا این نوع نگاه به انسان، شیدا شدن به امور پوچ به حساب نمیآید؟ آیا اینان میتوانند خود را خوشبختتر از انسانهای حکیم که در دوران گذشته بودند، بدانند؟ به گفتهی رنهگنون: «این تمدن همیشه بیش از آنچه بتواند ارضاء نماید نیازمندی بهوجود میآورد»(67) زیرا وقتی انسان در راه برآوردن هوسها گام نهاد و از حقایق قدسی- که کنترل کنندهی هوساند- منقطع گشت، دیگر توقفی نخواهد داشت و دلیل موجهی برای کنترل کردن امیال خود ندارد، با جمیع وسایل میکوشد هر چیزی را که میل میکند به دست آورد، برای او تنها جوابدادن به همین امیال اهمیت دارد و چون با پول میتوان وسایل جوابگویی به امیال را بهدست آورد، تمام فکر و ذکر او آن است که پول بیشتر داشته باشد، دائماً نیازمندیهای تازه برای خود کشف میکند و با پول بیشتر باید آنها را بهدست آورد.
وقتی در جامعهای برآوردن امیال حسی ارزش بهحساب آمد حتماً ثروتمندان ارزشمندتر از بقیه خواهند بود، چون میتوانند به ارزشهای حسی دست یابند. بخواهند یا نخواهند در چنین فرهنگی، جامعه گرفتار تضاد میشود و از بحران و سقوط در این جامعه گریزی نیست.
در چنین شرایطی پایداری بر مذهبی فعّال که متوجه امور قدسی است نه تنها شایستهی تقدیر است بلکه شایستهی داشتن حقِ حیات در آیندهای است که دیگر امکان حیات تمدن غربی به پایان رسیده است.
مسلّم است که در پایداری در مقابل تمدن غربی یک قدرت الهی نهفته است که میفهمد نمیتوان عالَم دین را با عالَم تجدد آشتی داد وگرنه باید با مذهبی سخت تحقیرشده بهسر بریم که همواره در زیر حملههای خصمانهی فرهنگ مدرنیته دست و پا میزند. چون ذات مدرنیته دشمنی با هر امری است که بشر را به عالَمی فراتر از عالَم حس دعوت میکند، نمیتوان گفت فرهنگ غربی با مسیحیت کنار آمده است. به گفتهی رنهگنون؛ «روحیهی متجدد، ضد مسیحی می باشد، زیرا ذاتاً مخالف مذهب است».(68)