تربیت
Tarbiat.Org

علل تزلزل تمدن غرب
اصغر طاهرزاده

رنسانس و گسیختگی از عالم قدس

وقوع «رنسانس» و «رفرم» و «اومانیسم» نه‌تنها تجدید حیات و اصلاح نبود، بلكه مظهر سقوطی ژرف بود و موجب گسیختگی روح بشریت از سنن معنوی گردید.
«رنسانس» گسیختگی با عالم قدس را در زمینه‌ی علوم و هنر پدید آورد، پدیده‌ی «رِفُرم» همین امر را در زمینه‌ی مذهب به‌وجود آورد و حاصل آن «پروتستانتیسم»(8) شد و از آن طرف «اومانیسم» به نحوی بشر را اصالت داد که گویا بشر خودش خدا است. بدین شكل روح دینی نفی شد. «اومانیسم» یا روحیه‌ی خودبنیاد و اَنانیت، چیزی بود که انبیاء در طول تاریخ همواره بشر را در جهت مبارزه با آن تشویق می‌کردند، ولی با پدیدآمدن رنسانس، مورد توجه و احترام قرار گرفت و سراسرِ برنامه‌های تمدن جدید حول محور چنین انسانی تنظیم شد و به بهانه‌ی تسلط بر زمین، از آسمان روی برگرداندند. سپس به برآورده ساختن نیازمندی‌های مادی بشر پرداختند، که نمونه‌ی آن را در كثرت وسایل زندگی در غذا و لباس و غیره می‌یابید، و طبع‌گرایی به‌جای فطرت‌گرایی نشست و ابعاد حیوانی انسانی تقویت شد. طبع انسان همواره به نیازهای وَهمی می‌پردازد و دنیاگرایی پیشه می‌کند، در حالی که فطرت متوجه نیازهای حقیقی انسان است و به خدا و عالم وَحدانی نظر دارد.
با بررسی روح رنسانس و رفرم در مذهب و اومانیسم، می‌توان به شباهت‌های این تمدن با تمدن‌های اقوام گذشته كه هلاک شدند پی برد. رنسانس نوعی از گرایش و تفکر را به صحنه آورد که عملاً در آن تفکر نقش دین باید از جهت‌دهی به علوم و هنر حذف شود و علم و هنر به خودی خود تکلیف خود را تعیین کنند. در گذشته، علوم وصلِ به دین و مرتبط با آن بودن به طوری که رابطه‌ی بین عالم مادون و عالم مافوق همواره در نظر گرفته می‌شد و در منظر انسان‌ها نظر به ملکوتِ عالم نقش فعّالی داشت، ولی در صنعت و علومِ فاصله‌گرفته از دین، به‌هیچ‌وجه جنبه‌ی روحانی انسان‌ها رعایت نمی‌شود. رنسانس با پشت‌کردن به عالم قدس نیاز به دینی داشت که در راستای اهداف خود باشد و لذا پروتستانتیسم به عنوان دینی که دنیا برایش مهم است پدید آمد. به بهانه‌ی رفرم در دین و مبارزه با خرافات، معنویت تحقیر شد، دین را به گونه‏ای طرح كردند كه فقط نتیجه دنیایی داشته باشد. اگر شهادت را ارزش می‌نهادند نه از آن جهت که انسان‌هایی متدین به بهترین نحو وظیفه‌ی الهی خود را انجام می‌دادند تا به عالم غیب وصل شوند، بلکه چون موجب غرور ملی شدند و عاملی بودند که کشور را از نظر اقتصادی در مقابل تهاجم بیگانه حفظ کردند، مورد احترام هستند. در پروتستانتیسم فعالیتِ هرچه بیشتر اقتصادی و تولید ثروت نه‌تنها مذموم نیست که یک کار دینی به حساب می‌آید.
اومانیسم؛ انسان را محور بایدها و نبایدها و خوب‌ها و بدها می‌داند. آن چیزی خوب است که میل انسان آن را خوب بداند و چیزی بد است که انسان آن را بد بداند، نه این‌که خداوند باید حق و باطل و خوب و بد را تعیین کند. لذا كشش‌های مادی و غرایز حیوانی بر كشش‌های معنوی غلبه می‌یابد و مذهب وسیله‌ای است برای زندگی دنیایی بهتر، بدون آن‌که دنیا بستر تعالی معنوی انسان باشد. با توجه به خصوصیات خاص تمدن غربی، از هم گسیختگی آن همان چیزی است که در قرآن می‌توان نمونه‌های آن را نشان داد. وقتی قرآن می‏فرماید: «فَكَاینْ مِنْ قَرْیةٍ اَهْلَكْناها وَ هِی ظالِمَةٌ»؛(9) چه بسیار شهر‏هایی كه ما اهل آن‌ را به خاطر این‌كه ظالم بودند و در حالی‌كه مشغول ظلم بودند، هلاك كردیم، نشان می‌دهد آینده‌ی تمدن غربی به کجا ختم می‌شود.
ظلم یعنی غفلت از «حق الله» و «حق الناس» و «حق النفس» که در تمدن‌های غیر دینی اتفاق می‌افتد، زیرا وقتی حقوق خدا رعایت نشد مسلّم حقوق مردم رعایت نخواهد شد و احترام به حقوق بشر، به رعایت حقِ نفس امّاره تبدیل می‌شود و صحنه‌ی جامعه، صحنه‌ی میدان‌داری نفس امّاره می‌گردد و لذا بشر از معنویت فاصله می‌گیرد و در او استعداد درک حقایق از بین می‌رود و در نتیجه قلب‌ها كور خواهد شد و تمدنی كه قلب‌ها در آن کور شد، دره‌های هلاکت خود را نه‌تنها نمی‌بیند، بلکه آن‌ها را برکه‌های نجات می‌پندارد و با پای خود به سوی هلاکت خود قدم بر می‌دارد.