نگاه علم امروز به عالم از آن جهت كه از عالَم معنا بریده است، نگاهی سطحی و پراكنده در میان جزئیات است، همراه با تجزیه و تحلیلهای بیحاصل و پرزحمت، بدون اینكه حتی یك گام در طریق معرفتِ راستین پیشروی داشته باشد. علم حقیقی، علمی است كه برای انسان بصیرت به همراه دارد و حقایق را برای جان انسان روشن كند.
علم آن باشد كه جان زنده كند
مرد را باقی و پاینده كند
از آنجهت که حقیقت انسان مجرد است و در واقع انسان با آن وَجه از حقیقت خود بهسر می برد، علمی که آن وَجه پایدار را وارد حقایق عالم وجود ننماید، به انسان جفا کرده و در قیامت که انسان با حقیقت خود روبهرو میشود، در حجاب و ظلمات قرار میگیرد. علمامروز فقط به انسانها اطلاعاتی از عالم ماده میدهد، اطلاعاتی كه منجر به انتقال جان انسانها به سنن پایدار عالم نمیگردد و هیچ بصیرت و نوری را به همراه ندارد.
یكی از آثار تمدن غربی جمعآوری اطلاعات است كه به اصطلاح به آن «دانش» گویند، نه «بینش». ولی علم پیامبران منجر به بینش و بصیرت میگردد و به انسان نورانیت میدهد. علمی كه منجر به بینش و بصیرت نگردد، عامل كبر و خودبزرگبینی و تحقیر دیگران خواهد شد. حضرت علی(ع) به امام حسن(ع) مینویسند؛ «وَ اعْلَمْ اَنَّهُ لاخَیرَ فی عِلْمٍ لاینْفَعُ وَ لاینْتَفَعُ بِعِلْمٍ لایحِقُّ تَعَلُّمُه»؛(41) در دانستن علمی كه به تو نفع نمیرساند خیری نیست و علمی هم كه شایستگی دانستن ندارد، سودی نمیرساند. بنابراین علمی كه به تو نفع نمیرساند جهلش بهتر است.
در روایت داریم كه امام صادق (ع) در حال رفتن دیدند شخصی در میان عدهای ایستاده است، امام سؤال كردند: این شخص كیست؟ گفتند، او علامه است. پرسیدند: چه میداند؟ گفتند: علم أنْساب میداند، مثلاً میداند كه این آقا فرزند چه كسی است و پنجاه نسل گذشته او را میشناسد، و نَسَب همه مردم مكه یا مدینه را میداند. امام فرمودند: «علمی كه دانستنش نفعی به شما نمیرساند، جهلش بهتر است.» چرا كه حقیقت علم باید كاشفیت و نورانیت باشد، این نوع اطلاعات چه نتیجهای برای تعالی انسانها دارد؟
با طرح این مقدمات امید دارم روشن شده باشد که تمدن غربی آنچه را به نام علم مطرح می کند، معرفت راستین نیست. علاوه بر این که علم و صنعت را نیز با هم مشتبه و مخلوط كرده، در حالیكه علم و صنعت دو مفهوم متفاوت هستند. علم، دانائی برین است؛ مانند خودشناسی و خداشناسی و علم به اسمای الهی، اینها موجب بیداری قلب است و علم حقیقی همینها است، چون عامل كاشفیت حقایق عالیه است. ولی صنعت، تغییردادن طبیعت است. صنعت یعنی آن توانایی که بتوان مجموعهای از اعضای طبیعت را جابجا كرد، و آنها را تراشید و قالبگیریكرد. مثل ساختن انواع وسائلی که شما امروزه با آن روبهرو هستید. در این كارها به صِرف خود آنها هیچ نورانیت و كاشفیتی در میان نیست. با تجربه میآموزیم چه رابطهای بین اجزاء طبیعت هست و از این طریق طبیعت را در اختیار خود در میآوریم، ولی با تسلط بر طبیعت به عوالم برتر از طبیعت دست پیدا نكردهایم، مگر اینكه در راستای ارتباط با عوالم معنوی هم قدمی برداریم.
فرهنگ غربی علاوه بر اینكه مفهوم «علم» و «صنعت» را مشتبه نمود، مفهوم «عقل» و «سواد» را نیز مشتبه كرده. عقل و سواد دو مفهوم متفاوت میباشند، به طوری که نه سواد داشتن دلیل بر عاقل بودن است، و نه بی سواد بودن دلیل بر بیعقلبودن. چه بسیار افراد با سوادی كه بیعقلاند و چه بسیار عاقلانی كه بیسوادند. ابوذر آن صحابهی بزرگ پیامبر(ص) عقل دارد ولی سواد ندارد. خود پیامبر اسلام(ص) نیز عقل دارند ولی سواد ندارند. غفلت در صورتی پیش میآید که سواد داشتن را به خودی خود یک کمال تصور کنیم و همین امر موجب شده بود که بعضاً دانشجویان میپرسیدند: چرا پیامبر اسلام(ص) سواد ندارند، آیا این یك نقص نیست؟ اینها فكر میكردند اگر شخصی «اَ اِ اُ آ» را بتواند بشناسد و بنویسد، به خودی خود كمال است و حال آنکه پیامبر(ص) باید هیچ نقصی نداشته باشد، چرا از این كمال بیبهرهاند! در حالی که حروف نوشتاری یکی از انواع ارتباط است به روش کتبی، که به خودی خود کمال به حساب نمیآید. ممکن است انسانهایی که از حقایق معنوی محروماند اینها را كمال بدانند به امید آنکه از طریق کتاب و نوشتار کمالی بهدست آورند، بروند و سواد خواندن و نوشتن بیاموزند، ولی این قصهی ما است نه قصهی آنهایی که با علم لدنی با حقایق نورانی مرتبطاند، ما که با حقیقت قرآن مرتبط نیستیم از طریق خواندن الفاظ قرآن و تدبّر در آن إنشاءالله راهی به سوی حقیقت قرآن پیدا میکنیم، ولی کسی که جانش با حقیقت قرآن مرتبط است چه نیاز دارد که با الفاظ قرآن به آن حقایق برسد؟ حکیمان گذشته به این «اَ اِ اُ» نوشتنها، علم نمیگفتند، به آنها «سواد» میگفتند، سواد یعنی سیاه كردن كاغذ. میگفتند: به مكتب بروید تا سواد یاد بگیرید یعنی كاغذها را سیاه كنید. به هر حال سواد داشتن و اصطلاحات الفبا را دانستن، ابزار مربوط به آدمهای ناقص است كه نسبت به حقایق، بصیرت كامل ندارند. حال پیامبری كه عقل كل است نیازی به سواد ندارد تا از كتاب و الفبا چیزی بیاموزد. فراموش نفرمائید که سواد داشتن یعنی دانستن اینكه اگر زیر این خطِ قائم كسره بگذاریم میشود «اِ». مثل اینكه بدانیم این خیابان یك طرفه است. در حالی که دانستن و ندانستن آن در اصلِ شخصیت شما نقشی ندارد. اینها اعتباراتی است كه بشر برای گذران امور اجتماعیاش قرار داده است. امر اعتباری به خودی خود حقیقتی نیست و به راحتی میتوان آن را تغییر داد. مثلاً اگر شما بدانید كه قیمت پرتغال كیلویی500 تومان است، آیا فردا كه قیمت آن 400 تومان میشود، و همه آن دانایی بیفایده میشود، از حقیقت شما چیزی کاسته شده است؟ البته باید با اعتباراتِ اجتماع خود آشنا باشیم تا بتوانیم زندگی كنیم ولی:
این همه علم بنای آخور است
كه عمادِ بودِ گاو و اُشتر است
با این علوم میخواهیم زندگی دنیایی را سامان دهیم.
از طرفی دیگر در جامعه یك كسی بنّائی و دیگری نجّاری میكند تا طبیعت را در اختیار انسانها قرار دهد، این کارها صنعت است، صاحبان آن مهارت دارند چگونه مصنوعات را كنار هم قرار دهند، ولی علم به معنی كاشفیت و دستیافتن به حقایق، چیز دیگری است.