وقتی بر اساس استدلالهای محکم اثبات شده که ذات و جوهر عالم ماده عین كثرت و حركت است، مسلّم خواهد بود مردمی كه به این عالم نزدیك شوند و مقصد و مطلوب خود را عالم ماده قرار دهند، از عالم ثبات و بقاء که مربوط به عالم غیب است چیزی نمیشناسند، و عملاً خود را با عالمِ تغییر و حرکت مشغول میکنند و از آن لذت میبرند و از حکمت و تعمق دور میافتند، در نتیجه مظهر روحیات خاصی میشوند که امروزه آثار آن را در غرب و کشورهای غربزده مییابید، که عبارت باشند از انسانهای آلوده به خیال با حرکتهای پرشتاب و افراطی، انسانهایی که ادامهی زندگی را در شتابِ هرچه بیشتر جستجو میکنند. این در حالی است که انسانهای آرام که به حقایقِ ثابت عالم مرتبط هستند از این تمدن گریزانند. بر همین مبنا عرض شد این تمدن پژوهشهایی را دنبال میکند که صرفاً اهمیت عملی دارد و این نوع پژوهشها محقق نمیشود مگر با فاصله گرفتن از معنویات و به دست انسانهایی که چیزی ماورای ماده و حرکت به ادراک و فهم آنها نیاید.
با نگاه به وضع موجود آیا انسانهای حکیم میتوانند از ارزشهای فرهنگ غربی پیروی كنند؟ یا برخلاف نگاهی که تمدنِ غربی نسبت به عالم دارد انسانها و جوامعی هستند كه بر پایهی سنن معنوی تحرك دارند و اشراق و شهود عقلانی را اساس زندگی قرار میدهند، و بنیاد هرچیز را معنویت میشناسند؟. با کمی تأمل میتوان متوجه بود که نقطه نظر و دریچهی نگاه تمدن معنوی با تمدن مادی از اساس متفاوت است. یكی همه چیز را مبتنی بر اصول معنوی مییابد و دیگری هر چیز را به صورت جدا و پراكنده و بدون هر گونه هدایت معنوی میشناسد. به عنوان مثال وقتی انسان چیزی را میبیند، و عمل رؤیت انجام میشود این چشم نیست كه میبیند بلكه نفس انسان به عنوان یک حقیقتِ مجرد، از طریق چشم میبیند، چشم در عملِ رؤیت به عنوان یک ابزار است که به كمك رشتههای عصبی عمل دیدنِ پدیدههای مادی را انجام میدهد، ولی در عالم خواب و رؤیای صادقه نیازی به چشم نیست. انسان در رؤیای صادقه در عینی که عمل دیدن را انجام میدهد و چیزهایی را میبیند که بعداً با چشم سر با آنها روبهرو میشود، نیازی به ابزاری به نام چشم ندارد.
حال از مثال فوق میتوان متوجه شد، همان طور که فعل و انفعالِ رؤیت، ریشه در باطنی دارد به نام نفس ناطقه، که موجود مجردی است. فعل و انفعالات طبیعت نیز به همین صورت است و با مدیریت عالم باطنی به نام عالم ملکوت انجام میگیرد و همانطور که چشم مظهر رؤیتی است که مربوط به نفسِ مجرد انسان است، طبیعت نیز مظهر قوای ملکوتی است. حتی در قرآن ریشهی تغییر جهت طبیعت و ظهور خشکسالیها را در كفر انسانها تبیین میکند.(38) بدین معنی که تمام عکسالعمل طبیعت را در سنتی معنوی مییابد و ظاهر پدیدهها را به باطن آنها وصل میکند، چیزی که در تمدن غربی بهکلی مورد غفلت قرار گرفته و موضوعی به نام باطنِ فعّالِ عالَم در منظر آن تمدن قرار ندارد، و به همین جهت گفته میشود از نظر قرآن تمدن غربی گرفتار كورچشمی است و عوامل پایدار عالم را نمی شناسد تا با اتصال با آن عوامل از بحران و اضمحلال رهایی یابد.
تحلیل تمدن غربی، به این معنی نیست كه جزءجزء آن تمدن را بهطور جداگانه مورد بررسی قرار دهیم و بحث کنیم كدام قسمت آن خوب است و كدام قسمت آن بد، بلكه باید توجه كرد كه نگاه این تمدن به طرفِ کدام جنبهی هستی است، به طرف جنبهی ثابت و ملکوتی عالم، یا به طرف جنبهی ناپایدار و مادی عالم. تمدن غربی در تهیهی ابزارهای پدیدههای مادی بسیار موفق بوده اما استعداد دیدن عالم معنا را به کلی از دست داده است. از آن طرف خداوند علت نابودی تمدنها را در آیه مورد بحث كوربودن دل آنها معرفی میكند، به همین دلیل میگوییم پیشرفتهای علمی تمدن غربی در نهایت برای آنها فایدهای به همراه ندارد، به تعبیر قرآن: «فَمَا أَغْنَی عَنْهُم مَّا كَانُواْ یكْسِبُونَ»؛(39) آنچه را بهدست آوردند آنها را بینیاز نکرد. عرض بنده به این معنی نیست که علم تجربی و یا بهداشت بد است بلكه میخواهم بگویم تمدن غربی نمیتواند بهرهی لازم را از آنها ببرد چون كوردل است و زندگی انسانها را به اصلی پایدار متصل نمیكند.