تربیت
Tarbiat.Org

تمدن زایی شیعه
اصغر طاهرزاده

جایگاه نظر اكثریت

با توجه به آیه‌ی قبل طبعِ جامعه مقابل حق است، هر چند فطرت جامعه موافق حق باشد. باز در همین رابطه قرآن می‌فرماید:
«... بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ * وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ بَلْ أَتَیْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ»(172) قصه همین است كه پیامبر به‌واقع حق را برای آن‌ها آورد اما پذیرش این حق برای جامعه سخت است، ولی اگر خداوند هوس‌های آنان را پیروی كند، جهان به‌هم می‌ریزد و آسمان و زمین را فساد می‌گیرد - رابطة بین تكوین و تشریع را ملاحظه كنید - می‌فرمایند: اگر خواستی آ‎سمان و زمین در خدمت بشر باشد، باید شریعت الهی در میان باشد، تشریع و قانون‌گذاری باید از طریق خدا باشد. سپس در ادامه می‌فرماید: این‌ها نمی‌دانند «بَلْ أَتَیْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ» ما به یاد آن‌ها بودیم كه این دین را آوردیم، این‌ها از یاد خودشان غافلند، خودشان را گم كرده‌‌اند. با این‌همه باید برخلاف طبع مردم، حرف حق را بیان كرد، زیرا «فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ اِلّا الضَّلالَ»(173) چه چیزی بعد از حق، جز گمراهی می‌ماند؟! یعنی در انتخاب اصل دین رأی اكثریت نمی‌تواند نافذ باشد؛ چون در ابتدای امر طبع مردم بر عقلشان حاكم است و از دین گریزانند.
علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» معتقدند: «در سخن كسانی كه می‌گویند روش پیروی از اكثریت، یك قانون قطعی طبیعت است و لذا حق است، یك مغالطه‌ی ظریفی نهفته است»، می‌فرمایند:
«انسان به مقتضای فطرت خود، پیرو واقعیّت و حق است، اصلاً حق یعنی آنچه واقع است و لذا حق، صفت خارج است كه همان وقوع دائم یا اكثر است و این موجودات خارجی هستند كه در پیدایش و ظهور خود تابع قانون اكثر هستند و انسان هم تابع همین قانون است، و نظر اكثریت هم اگر مطابق واقع بود، حق است و ذاتاً و فطرتاً برای انسان واجب‌الاتّباع است ولی نه به‌جهت نظر اكثریت بودن آن، بلكه به‌جهت واقعی بودن آن؛ قرآن می‌فرماید: «در مقابل دین، اكثر مردم از خود كراهت نشان می‌دهند»؛ «بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ» زیرا اگر نظر اكثریت همیشه حق بود ممكن نبود كه دیگر از حق كراهت داشته و با آن مبارزه كنند.»
ملاحظه بفرمایید علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» آن‌جایی را روشن می‌كنند كه تكیه بر رأی اكثریت یك مغالطه و یك حیله است وگرنه همه‌جا رأی اكثریت بد نیست و نه‌تنها بد نیست، بلكه بعضاً ضروری است و اسلام درآنجایی كه لازم است بر حضور فعّال مردم تأكید كرده است. علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» معتقدند در تعیین اهداف كلّی جامعه و در تعیین دین برای جامعه نمی‌توان به رأی اكثریت اعتماد داشت و فكر كنیم هرچه را مردم به‌عنوان دین با رأی اكثریت خود پذیرفتند، می‌تواند دینِ جامعه باشد. می‌فرمایند: به صرف رأی اكثریت «حق» تحقّق نمی‌یابد. آری وقتی افرادِ جامعه، دین را پذیرفتند و جامعه زیر حاكمیّت دین قرار گرفت، در چنین جامعه‌ای تحرك‌های اجتماعی، بسیار پسندیده است كه با رأی مردم باشد و مردم در تحرك‌های اجتماعی نقش فعّال داشته باشند، ولی مردمی كه طبعشان بر آن‌ها حاكمیّت دارد، در خطوط كلی حیات، دین را نمی‌پذیرند و لذا قرآن می‌فرماید: بر خلاف طبع مردم باید بر حقانیت دین تأكید داشت. این‌جا، جایی نیست كه حق همان وقوع دائم یا اكثر باشد و صرف رأی اكثریت، حق باشد. باز عنایت بفرمایید که قرآن می‌فرماید: «بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ» حتی به طرف آن‌ها آمد و اکثر آن‌ها نسبت به حق کراهت داشتند، چون بر «طبع» خود استوار بودند.
علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» می‌فرمایند:
«این است كه این دموكراسی تماماً غیر آن‌چیزی است كه اسلام می‌گوید»(174)
نتیجه این‌که؛ اندیشمندان جامعه اگر به‌دنبال آراء افراد عادی روان شدند، جامعه به فساد می‌رود. مهاتما گاندی می‌گوید: «اگر تمام مردم عادی به‌جای این كه به من رأی بدهند، برسرم تف بیندازند، بیشتر اَمن هستم». یعنی باید جای رأی اكثریت معلوم و مشخص شود چون همه‌جا رأی اکثریت نافذ نیست، آن‌وقت كه می‌خواهیم دین جامعه را به جامعه بدهیم، قرآن می‌فرماید: «این‌جا رأی اكثریت هیچ ارزشی ندارد» و اكثراً چون در مقام طبع‌اند، دین را نمی‌پذیرند و از آن کراهت دارند ولی اگر بر حاکمیت دین تأکید نشود آسمان‌ها و زمین را فساد می‌گیرد.
چنان‌که ملاحظه فرمودید برای هر جامعه‌ای کتاب مخصوص و اجل مسمایی مطرح است و بر این اساس باید برای هر جامعه‌ای شخصیت مخصوص قائل شد. البته منظور از جامعه، یعنی جامعه‌ی حضرت نوح(ع) و جامعه‌ی حضرت ابراهیم(ع)، و یا مثلاً جامعه‌ی غرب، که برای خود یک هدف کلی و یک سرنوشت خاص را اراده کرده‌اند، چنین جوامعی در حاکمیتِ سنت خاصی قرار می‌گیرند، مثل حاکمیت روح بر سلول‌های بدن، منتها ظاهراً سلول‌ها در مقابل گرایش‌های روح ما اختیاری ندارند ولی در جامعه افراد اختیار خود را دارند، هرچند همان طور که علامه طباطبائی«رحمة‌الله‌علیه» فرمودند: «جامعه قدرت هرگونه فکر و شعور را از افراد می‌گیرد» پس باید به فکر اصلاح جامعه بود و سعی کرد روح حاکم بر جامعه روح الهی باشد، تا تک تک افراد از برکات مربوط به جوامع الهی بهره‌مند شوند. عزم کلی افرادِ یک جامعه تعیین‌کننده‌ی شخصیت آن جامعه است و مشخص می‌کند آن جامعه در مجموع، الهی یا شیطانی است. اما این‌که سؤال فرمودید در چه صورت روح جامعه الهی یا شیطانی می‌شود به بحث قبلی بر می‌گردد که جهت‌گیری کلی آن جامعه برای چه هدفی است، هدف کلی اراده‌ای که جامعه بر آن قرار دارد استکبار و عدم پذیرش حکم خدا است، یا بر عکس؟ حضرت علی(ع) در خطبه 32 نهج البلاغه در توصیف روح جامعه‌ای که تحت تأثیر فرهنگ امویان از آن حضرت پیروی نمی‌کردند می‌فرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِی دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ كَنُودٍ یُعَدُّ فِیهِ الْمُحْسِنُ مُسِیئاً وَ یَزْدَادُ الظَّالِمُ فِیهِ عُتُوّاً لَا نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا وَ لَا نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا وَ لَا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا» ای مردم! ما در روزگاری به‌سر می‌بریم که روزگار عنود و سرکش است و زمانه‌ای است ناسپاس، انسان نیکوکار در آن بدکار به حساب می‌آید، شرایط طوری است که ظالم در ظلمش رشد می‌کند، از آنچه علم داریم بهره نمی‌گیریم و از آنچه نمی‌دانیم نمی‌پرسیم، و نگران بلایی که بر سرمان می‌آید نیستیم، تا که آن بلا بر ما فرود آید و زندگی ما را در برگیرد.
سپس حضرت می‌فرمایند: در این جامعه حتی آن کسی که به دنبال فساد نمی‌رود به جهت آن است که نمی‌تواند فساد کند و شروع می‌کنند خصوصیات دیگر چنین جامعه‌ای را بر می‌شمارند. علت چنین خصوصیاتی بدان جهت است که آن جامعه انسان کاملی را که واسطه‌ی فیض بین ارض و سماء بود برای مدیریت خود انتخاب نکرد، و لذا از ارتباط حضوری با حقایق محروم شد و شیطان بر قلب و عقل و دست و زبان همه حاکم گشت و افراد اهداف خود را در وعده‌های شیطان دنبال می‌کردند، درست عکس آن چیزی که ملت ایران در راستای تحقق انقلاب اسلامی انجام داد و خود گمشده‌اش را در امام خمینی«رحمة‌الله‌علیه» جستجو کرد و لذا روح کلی جامعه شایسته‌ی دفع نظام شاهنشاهی توسط خداوند شد. عملاً حضرت امام خمینی«رحمة‌الله‌علیه» واسطه و مظهر آن روحی است که می‌خواهد شاه را از نظام مدیریت کشور ایران دفع کند.
گاهی جامعه، منزل‌هایی را در سیر به سوی اهداف روحانی طی می‌کند ولی خود را آماده‌ی طی منازل بالاتر نکرده است و لذا سال‌ها در منازل وسط متوقف می‌شود، همان‌طور که جامعه‌ی زمان رسول خدا(ص) خود را آماده کرده بود تا از بت‌پرستی بگذرد و به همین علت پذیرای تذکر رسول خدا(ص) برای سیر به سوی توحید شد، ولی نتوانست خود را تا اوج ولایت امام معصوم سیر دهد و در این مرحله متوقف گشت، خواستند در عین مسلمانی با ولایتِ روابط قبیلگی و نژادپرستی زندگی را ادامه دهند و اینجا بود که روح شیطانی جای روح الهی را گرفت و نگذاشت مسلمانان صدر اسلام از مسلمانی خود بهره‌ی لازم را ببرند.
اما این‌که می‌فرمایید نقش انسان‌ها در هرچه بیشتر الهی‌کردن جامعه چگونه است؟ به روش ائمه‌ی معصومین(ع) نظر کنید، و آن عبارت است از متذکرکردن جامعه نسبت به آرمان‌هایی که باید دنبال کند، و متوجه‌کردن جامعه به این نکته‌ی مهم که ریشه‌ی شکست‌های خود را در محرومیت از آن آرمان‌ها بداند.
این را بدانید که هر اندازه امروز بیشتر روشن شود چگونه فرهنگ غربی انسان‌ها را از یک زندگی پاک و الهی و حضوری محروم کرده است، بیشتر متوجه جایگاه فرهنگ اسلامِ اهل بیت(ع) که تنها جایگزین فرهنگ غربی است خواهیم شد و زودتر نجات می‌یابیم. این که شما می‌بینید یک‌مرتبه مردم ایران در سال 1357 به این خوبی از سخنان امام خمینی«رحمة‌الله‌علیه» استقبال می‌کنند. ریشه‌اش در فعالیت‌های گذشته کسانی بود که از یک طرف جنبه‌های ظلمانی نظام شاهنشاهی را روشن نمودند، و از طرف دیگر برکات نظام اسلامی را گوشزد کردند، برآیند همه‌ی آن کارها در سال 57 ظهور نمود.
اگر مردم متوجه شوند روحی که در تمدن غربی آن‌ها را به شعف می‌آورد، روح شیطانی است و با برنامه‌ی شیطان - هرچند به ظاهر در ارضای اهداف نفس امّاره موفقیت‌هایی دارند- در نهایت در مسیر برنامه‌ی دشمن خود که «عدوّ مبین» است حرکت می‌کنند و به هلاکت می‌رسند، از سرعت خود می‌کاهند.
شما مدیریت شیطان را ساده نگیرید، این‌که می‌بینید افرادِ تحت تأثیر شیطان - اعم از تمدن شیطانی یا فرد شیطانی - زرنگی‌ها و توانائی‌های غیر قابل تصوری دارند، چون مدیریتی که آن‌ها را مدیریت می‌کند موجود ساده‌ای نیست، از یک طرف شش هزار سال عبادت کرده و تا حدّ ملائکه صعود نموده، از طرف دیگر از خلوت‌های بسیاری از انسان‌ها و جوامع با خبر است، گرایش قلب‌های اهل دنیا را نیز می‌شناسد، همه‌ی این‌ها دست به دست هم می‌دهد و یک تمدن شیطانی با آن‌همه پیچیدگی و جذابیت می‌سازد. حال اگر توانستید چیز مناسبی جایگزین تحریکات شیطانی کنید می‌توانید از این فریب بزرگ بگذرید، و آن چیزِ مناسب جز فرهنگ مخلَصین یعنی اهل‌البیت(ع) نیست که با شعف قلبی و معنوی، سیر روحانی انسان را شکل می‌دهند(175) و در آن صورت است که دیگر انسان‌ها ظلمات غرب را صورت آرمان‌های خود نمی‌بینند و در نتیجه از آن فاصله می‌گیرند. حال این فاصله‌گرفتن چه در زندگی فردی باشد، چه در سلوک اجتماعی.