سؤال: روشن شد كه نابودی تمدنها بر اساس قواعد و سنتهایی است كه آن سُنن در جای خود لایتغیّر است و مسلّم است اگر تمدنی مقابل نظام الهی بایستد نابود میشود، و شواهد تاریخی هم در این مورد گواه است. به طوری كه رسول خدا(ص) در جنگ خندق هنگامی كه حضرت خندق را میكندند و كلنگ ایشان به سنگی خورد و جرقههایی متصاعد شد، فرمودند نابودی امپراطوری روم و ایران را دیدم(188) و یا پیشبینی امام خمینی«رحمةاللهعلیه» در رابطه با نابودی ابرقدرت شوروی. حال سؤال این است كه آیا میتوان این قواعد را آنچنان تئوریزه كرد كه آنچه اولیاء خدا با چشم بصیرتِ خود میبینند و پیشبینی میكنند، با عقل و قواعد عقلی پیشبینی نمود؟
جواب: ابتدا عنایت داشته باشید كه قرآن و روایات جایگاه نابودی یك اندیشه و تمدن را به خوبی روشن میكند و در بسیاری از مواقع عدم آمادگی مردم جهت پذیرش نظام توحیدی، موجب ادامهی بقاء تمدن كفر شده است. زیرا آمادگی لازم را جهت زندگی دیگری غیر از مناسباتی كه فرهنگ كفر تدوین كرده است، ندارند و با توجه به همین قواعد اگر جوانب را درست بشناسیم، میتوان نزدیكی یا دوری آن نابودی را احساس كرد، که آیا آن تمدن به اوج مقابله با نظام الهی سیر كرده؟ و آیا مردم آمادگی پذیرش یك نوع زندگی دیگر را رویهم رفته دارند؟ نمونهی این قواعد را در سقوط نظام شاهنشاهی ملاحظه كردید، كه از یك طرف نظام شاهنشاهی با جشنهای دو هزار و پانصد سالهی شاهنشاهی در مراسم جشن هنر شیراز، مقابله با حكم خدا را به اوج رساند و از این طرف هم مردم نسبت به دعوت امام خمینی«رحمةاللهعلیه» برای پایهریزی نظام اسلامی از خود آمادگی خوبی نشان دادند.
اما اینكه میفرمایید: زمان دقیق سقوط یك تمدن و یك نظام را بتوان با قواعد عقلی پیشبینی كرد، فكر نمیكنم آن علم در قالب تئوریها در آید، آن علم، علم دیگری است و مخصوص اولیاء الهی است، آنچه در آیات و روایات هست توجه دادن مؤمنین به قواعد و سنن نابودی تمدنها است كه در جلسهی قبل بحث آن شد.
آری؛ ممكن است مسیر یك قومی آنچنان منحرف شود كه مستحق نابودی گردند و بلا هم به طرف آنها حركت كند و آن بلا را حضرت یونس(ع) ببینند و آن قوم را ترك كنند، ولی آن قوم در اعمال خود تجدید نظر كنند، اینجا نباید گفت پیشبینیها درست نبود، بلكه باید گفت با تغییر آن قوم، سنت دیگری بر آنها جاری شد.
در مورد فرهنگ غرب، تجدید نظر به آن معنی كه از كفر به سوی ایمان برگردد، به چشم نمیخورد و عملاً در شرایط سقوط و هلاكت است، ولی به هلاكت رسیدن یك قوم به آن معنی نیست كه فكر كنیم یك هفتهی دیگر یا یك سال دیگر به هم میریزد. یكی از اشكالاتی كه بعضیها به امثال هایدگر یا دكتر فردید و یا دكتر داوری میگیرند همین است و انتظار دارند با توجه به نقد این آقایان به غرب، چند سال بعد غرب سقوط کند، اشكالكنندگان زبان این آقایان را نمیفهمند، آقایان بارها در سخنان خود میگویند: «غرب به انتهای خود رسیده است!» یعنی غرب دیگر تمام آنچه باید میشده، شده است و استعدادهای خود را به نحو كامل ظاهر كرده و چون در این ظهورِ نهایی، جانها را قانع نكرده است، دلها از آن منصرف میشود، چون دیگر نمیتواند وعدهای به سوی برترشدن از آنچه هست، بدهد زیرا همهی جنبههای بالقوّهاش به صورت بالفعل درآمده است بدون آنکه انسان غربی به آرمانهایی كه انتظار داشت از طریق آن فرهنگ برسد، دست پیدا کرده باشد. بعضیها كه معنی این جملات را متوجه نیستند، اشكال میكنند حالا كه غرب به انتهای خود رسیده، چرا ما سقوط آن را نمیبینیم؟! غافل از اینكه سقوط یك تمدن به انصراف قلبها از آن است، و در نتیجه با چنین شرایطی دیگر آن فرهنگ نمیتواند در مناسبات بین انسانها خود را اثبات كند، و عملاً با هر حادثهای آن فرهنگ زیر سؤال میرود، و بیرنگ و بیرنگتر میشود تا محو گردد.
آقای دكتر محمد لگنهازن از اساتید حوزهی علمیه قم، در رادیو معارف تحلیل میكردند كه بعد از حادثهی یازده سپتامبر، هشتاد درصد مردم آمریكا به این نتیجه رسیدند كه خدا باآنها قهر كرده! و از این طریق اعتماد خود به فرهنگ غربی را از دست دادهاند. این به این معنی است که شرایط فرهنگ غرب طوری شده كه برای حفظ خود باید انرژی زیادی صرف كند در حالیکه با اینهمه تلاش بسیار آسیبپذیر شده، و در برخورد با كوچكترین آسیب به كلی مردم روحیهی خود را میبازند و امیدی به اینکه تمدن غربی بتواند آنها را حفظ كند ندارند. اینجاست كه ملاحظه میفرمایید نهایت تلاش فرهنگ غرب برای حفظ و اثبات خود، مقابله با سایر فرهنگها و تهمتزدن به آنها است - بهخصوص تهمتزدن به اسلام- در حالیكه این نوع كارها نتیجهاش حفظ فرهنگ غرب نخواهد شد، چون در خودش به تمامیت رسیده و چیزی برای جوابگویی به آرمانهای بشری ندارد، حال هر چه هم تلاش كند بقیهی فرهنگها را بد جلوه دهد، موجب ظهور كمالی در فرهنگ غرب نمیشود، نهایتاً برای مدتی جهت ملت خود را از توجه به اسلام، به سوی جادوگرها تغییر میدهد، چون جامعهی غربی از یك طرف به فرهنگ تجدد و اصالتدادن به راهكارهای علم تجربی برای زندگی، پشت كرده، از طرف دیگر راه صحیح را به جهت غربزدگیِ افراطیاش نمیشناسد.
پس میتوان گفت فرهنگ غرب از آن وقتی سقوط كرده که دیگر برای جلب نظر بشر حرف ندارد و نمیتواند در زندگی انسانها نقشآفرینی كند. وقتی مردم متوجه شوند وعدههایی كه سالها فرهنگ غرب میداد غیر قابل دسترسی است، آیا دیگر آن فرهنگ توانی برای ادامهی خود دارد؟ سقوط یك تمدن مگر غیر از این است؟ وقتی فرهنگ غرب - بهخصوص آمریكا- نتوانست اندیشهها را به سوی خود جذب كند، بود و نبودش خیلی فرق نمیكند، نهایتاً چند روزی مثل خانهای ورشكسته با اسلحه و سكس فتنههایی به پا میكند و همانند قلعهای كه ساكنانش آن را ترك میكنند، به تاریخ سپرده میشود. مردم تا آنجایی فریب آن فرهنگ را میخورند كه متوجه سقوط آن نشدهاند ولی وقتی متوجه سقوط آن شدند به سرعت مثل یک بادکنک بادش خالی میشود. حال اگر جوانان ما به کمک نگاه امام خمینی«رحمةاللهعلیه» متوجه شوند «آمریكا هیچ غلطی نمیتواند بكند»، دیگر فریبکاریهای آن كارساز نیست، پس عملاً آمریكا نابود شده است. باید چشم مردم را نسبت به این نابودی و سقوط باز كرد.
آمریكا در شرایطی است كه هر انسان معنویتگرا و عدالتدوست آن را نفی میكند و لذا مجبور است روحهای معنوی و عدالتدوست را با به اتهام تروریستبودن - بهزعم خود- از صحنه خارج كند، این مثل آن است كه کسی سنگ بزرگی را همواره روی دستهای خود بالای سر نگهدارد، اولاً؛ انرژی زیادی باید صرف كند تا آن سنگ را نگهدارد. ثانیاً؛ آن کار، كاری نیست كه بتوان تا آخر ادامه داد. بالأخره انسانهای معنوی و عدالتدوست مناسبات فرهنگ غرب را نفی میكنند و غرب هم هیچ حرفی برای آنها ندارد و این معنی حقیقی سقوط آن تمدن است.