سؤال: قبلاً فرمودید حضور تكنولوژیِ غربی ناخودآگاه فرهنگ خود را هم به همراه دارد، حال سؤال ما این است: در مورد برخورد با فرهنگ سایر ملل یا علوم پایهی فرهنگها و تمدنهای دیگر چه برخوردی میتوان داشت، مثل شیمی و مكانیك و یا پزشكی؟
جواب: بنده معتقدم این سؤال را باید در ابعاد گوناگون مورد بررسی قرار داد، از یك جهت باید عرض كنم در برخورد فكری با فكر سایر ملتها مسئله فرق میكند، چون اگر واقعاً فكر در میان باشد - و نه تقلید- مطالبی را که میخواهیم و به دنبال آن هستیم، گزینش میكنیم و آن را در فرهنگ اصلی خود هضم مینماییم. تقریباً شبیه کاری که «ابنسینا» و «فارابی» با فلسفهی یونان کردند. آنها زبان تفكر فلسفی را از یونان گرفتند، اما در تفكر اسلامی هضمکردند، درست است كه بوی تفكر «افلاطون» و «ارسطو» در فلسفهی موجود در جهان اسلام به مشام میخورد، ولی روح «اسلامیت» در آن بیش از این حرفها غلبه دارد. بیایید مقایسه کنید؛ ببینید: آیا حرفهای «افلاطون» و «ارسطو» با حرفهای«فارابی» و «ملاصدرا» یکی است و آنها در یک افق سخن میگویند؟(109)
پس اگر با سایر افكار درست برخورد كنیم، میتوانیم جنبههای مثبت آن افکار را جزء فکر خود كرده و به اصطلاح در خود هضم نماییم و این نشانهی زندهبودن یك فرهنگ است. ولی یك وقت در رویارویی با فرهنگهای دیگر، در آنها «استحاله» میشویم و از اصالت خود خارج میگردیم. اگر یك سگ در نمکزار افتاد، جنسش، جنس نمک میشود و میگویند آن سگ در نمكزار استحاله شده است، عین این حالت برای بعضی ملتها بهوجود آمده كه در رویارویی با فرهنگهای دیگر استحاله شده و از اصالت خود خارج گشتهاند، مثل بعضی از ملتها كه در برخورد با غرب، نه تنها تمام گذشتهی خود را نفی كردند بلکه حیات امروز خود را نیز از دست دادند و به یك بیهویتی صرف گرفتار شدند.
حالت سومی كه ممكن است پیش آید، حالت التقاط است كه تركیبی از دو فرهنگ است، در این حالت هیچ انسجام و یگانگی در كار نیست و عملاً همان خودباختگیِ حالت دوم پیش میآید، منتها آشکار نیست، چون ظاهرش، ظاهر فرهنگ بومی است ولی باطن آن، همان نگاه فرهنگ مهاجم به عالم و آدم است و منشأ بیتعادلی كامل در آن ملت میشود.
امامخمینی«رحمةاللهعلیه» در رویارویی با فرهنگ غرب به یك اعتبار تیر خلاص را به فرهنگ غرب زدند و به یك اعتبار از آن استفاده كردند و نظام سیاسی كشور را به روش جمهوری یا دموكراسی شكل دادند كه ظاهراً شبیه نظام سیاسی مطرح در غرب است. اما خود غربیها هم قبول دارند آن چیزی که امامخمینی«رحمةاللهعلیه» بهعنوان «جمهوری اسلامی» پایهگذاری کردند، همه چیز هست بهجز دموکراسی به روش غربی. چون در دموكراسی غربی، صِرف میل مردم، تعیینكنندهی اهداف جامعه و برنامهها است، ولی در نظام جمهوری اسلامی، ملاكهای اسلامی در صحنه است. این را میگویند «هضمکردن یا استحاله»، که با حفظ هویت اسلامی، روش انتخابات را از غرب گرفتیم. البته در حال حاضر بدنهی بسیاری از کارهای ما در دانشگاهها و ادارات بیشتر «التقاط» است، یعنی با ملاكها و ارزش های غربی قاطی هستیم، ولی جهتگیریها، جهتگیریِ هضمكردن ساختارهای غربی در آرایش نظام اسلامی است که نیاز به زمان و برنامهریزی دارد.
پس اینكه سؤال كردهاید: «در تعامل با فکر و فرهنگ دیگر اقوام - به معنی گزینشکردن و واردکردنِ درستهای یک فکر در فرهنگِ خود، مثل همان کاری که مسلمین با فکر یونانی کردند و یا اینکه امروزه قصد داریم علوم انسانی غربی را در نظام اسلامی و فكر اسلامی هضم كنیم - در چنین تعاملی چقدر از فرهنگ نهفته در آن فکر وارد جامعهی ما میشود؟».
در جواب باید عرض كنم که در تعامل با علوم و فرهنگ سایر ملتها و تحت تأثیر قرارگرفتن از فرهنگ آنها، بستگی دارد که قدرت فرهنگِ واردکننده چقدر باشد؛ اگر قدرت شما آن قدر باشد که بتوانید آن فرهنگ و علوم را در خود هضمکنید، شما از دست نمیروید. اما اگر قدرت شما آن قدر نباشد، مثل آن میشود که میروید آب بیاورید، آب شما را میبرد. اگر فرهنگ شما قدرت لازم را داشته باشد و شما هم قدرت روحی و قلبی و تسلط علمی لازم را نسبت به فرهنگ خود داشته باشید، میتوانید حتی شراب آن فرهنگ را تبدیل به سركه كنید.
امثال امامخمینی«رحمةاللهعلیه» در این تعامل، فرهنگ مقابل را بهراحتی در فکر و فرهنگ خود هضم میکنند. شما وقتی غذایی را میخورید، آن غذا در یک گوشهی بدن شما قرار نمیگیرد، بلكه با هضمی كه نسبت به آن غذا انجام میدهید، تبدیل به خون شما میشود و دیگر آن غذا خود شما است و نه موجود بیگانهای در بدن شما. وقتی فرهنگی را توانستهاید در خودتان هضم كنید، دیگر آن فرهنگ، فرهنگ بیگانه نیست، بلكه جزء فرهنگ خودتان است، چون آن را در افق فرهنگ خودتان درآوردهاید.