تربیت
Tarbiat.Org

تمدن زایی شیعه
اصغر طاهرزاده

معنی روح حاکم بر جامعه

سؤال: شما در سخنانتان می‌فرمائید: «جامعه به خودی خود یک روح و حقیقت غیبیه دارد و ممکن است روح جامعه شیطانی باشد و لذا سرنوشت آن پوچی و هلاکت است و یا ممکن است روح آن جامعه الهی و رحمانی باشد که سرنوشت آن شکوفائی استعدادهای افراد در راستای قرب الهی است. حال سؤال ما این است که اولاً: معنای این‌که «اجتماع به خودی خود روح دارد» چیست؟ آیا علاوه بر افراد جامعه، چیزی دیگر در صحنه‌ی اجتماع موجود است. ثانیاً: در چه صورت روح جامعه الهی خواهد بود و در چه صورت شیطانی؟ و نقش انسان‌ها در هرچه بیشتر الهی‌کردن روح جامعه چگونه است؟
جواب: با دقت در آیات قرآن می توان به این نتیجه رسید که جامعه یک شخصیت مخصوص به خود دارد و دارای شروع و انتهایی است، بهترین سخن در این مورد فرمایش مفصل علامه طباطبائی«رحمة‌الله‌علیه» در ذیل آیه‌ی 200 سوره‌ی آل عمران است که اجازه دهید به طور مختصر قسمتی از آن را خدمتتان عرض کنم.
علامه‌طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» معتقدند: جامعه صرفاً مجموعه‌ی افراد نیست، بلكه خودش یك حقیقت و یك شخصیّت دارد، و به همین جهت خطاب قرآن به امّت است. می‌فرمایند:
«رابطه‌ی حقیقی كه بین فرد و اجتماع برقرار است ناچار موجب می‌شود كه خواص و آثار فرد در اجتماع نیز پدید آمده و به همان نسبت كه افراد از نیروها و خواص با آثار وجودی خود، جامعه را بهره‌مند می‌سازند، این حالات یك موجودیت اجتماعی نیز پیدا نمایند و اجتماع ‌هم مجموعه‌ی افراد را از خود متأثّر كند. لذا قرآن برای امّت و ملّت، وجود‌، اصل، كتاب، شعور، فهم، عمل، طاعت و معصیت اعتبار نموده است. می‌فرماید:«‌وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ»(167) آیه می‌گوید: خودِ جامعه یك اجلی دارد كه وقتی آن اجل آمد - مثل یك آدمی كه می‌میرد - می‌میرد و جامعه‌ی دیگری جای آن را می‌گیرد. یا می‌فرماید: «وَلِكُلِّ اُمَّةٍ رَسُولٌ فَإذا جاءَ رَسُلُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ»(168) برای هر جامعه و امتی پیامبری هست، پس چون پیامبرشان آمد و فلسفه‌ی وجودی‌شان به انتها رسید، با قسط با آن‌ها عمل می‌شود. (پس جامعه بعد از یك مدتّی تمام می‌شود چون اجل خاص دارد و چون پیامبرشان آمد و افراد آن جامعه موضع خود را نسبت به پیام خدا روشن كردند، در بین آن‌ها با قسط و عدالت حكم می‌شود و با هركس براساس موضع‌گیری‌اش نسبت به دین خدا برخورد می‌گردد). جای دیگر می‌فرماید: «كُلُّ اَمَّةِ تُدْعی اِلی كِتابِها» هر امتی به كتابش خوانده می‌شود. پس هر امتی كتاب خاص دارد».
این یك وجه از فرمایش ایشان است كه می‌فرمایند: جامعه به خودی خود حقیقت دارد. بعد روی این نکته حساسیت نشان می‌دهند و می‌فرمایند:
«این رابطه‌ی حقیقی که بین فرد و جامعه موجود است، موجب یک سلسله قوا و خواص اجتماعی می‌گردد که از هر جهت، بر قوا و خواص فرد برتری داشته و آن‌چنان است كه جامعه انتخاب‌های فرد را تحت‌ تأثیر قرار می‌دهد».
شما از جامعه نمی‌توانید ساده بگذرید؛ باید جامعه‌تان را اصلاح كنید، نگویید جامعه چیزی نیست. علامه«رحمة‌الله‌علیه» می‌گویند: جامعه آنچنان انتخاب فرد را تحت تأثیر قرار می‌دهد كه از هر جهت بر قوای فرد حكومت می‌كند و در صورت تعارض فرد با جامعه، اراده و انتخاب فرد را مقهور خود می‌نماید. می‌فرمایند:
« فرد همیشه تابع سیر اجتماع بوده و اراده‌ی فرد قدرت مقابله با همت و اراده‌ی عمومی اجتماع را نداشته و اصولاً جامعه قدرت هرگونه فكر و شعوری را از افراد می‌گیرد؛ مثل ترس و وحشت‌های عمومی در مواقع شكست و ناامنی و زلزله كه دامن‌گیر اجتماع می‌شود. گذشته از این‌ها؛ حتّی آداب و رسوم معموله‌ی ملّی به اندازه‌ای نیرومند است كه هرگونه قدرت تفكّر را از افراد سلب می‌كند و به‌همین‌جهت است كه اسلام بیش از همه‌ی ادیان و ملل به اجتماع اهمّیت داده و مهم‌ترین دستورات دینی مثل نماز، حج، جهاد و انفاق را براساس اجتماع بنیان‌گذاری فرموده؛ و اصلاً اخلاق و تربیت فردی تاب مقاومت در مقابل اخلاق و تربیت نیرومند تكوّن یافته در اجتماع را ندارد و حكومت است که ضامن اجرای احكام اجتماعی دین است تا آنجا كه هدف این اجتماع قرب الهی معرفی شده است؛ زیرا هر اجتماع یك هدف مشترك دارد و هدف اجتماع اسلامی از نظر قانونگذار، وصول به این هدف مقدّس است كه خود ضامن اجرایی بزرگ و یك مراقب جدّی باطنی است؛ مثل یك پلیس باطنی، و اسلام از نیروی این پلیس باطنی حداكثر استفاده را نموده است»(169)
سپس می‌فرمایند:
«اصلاً برای همین بود كه زندگی بشر در اوّلین روز هم با دین همراه بوده است تا هم جامعه در میان باشد و هم آن جامعه بی‌قانون نباشد.»
در قرآن داریم: وقتی آدم وآدمیت را از بهشت بیرون كردند، خداوند فرمود: «قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّكُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»(170) گفتیم از بهشت به‌سوی زمین هبوط کنید، پس چون از طرف من هدایتی و دینی برای شما آمد، آن‌كس كه بدان عمل كند، برای او مشكلی نیست. یعنی شروعِ هدایت زمینی همراه با هدایت الهی است، چون نمی‌شود زندگی در زمین با دین همراه نباشد، زیرا بدون دین الهی جامعه به وحدت نمی‌رسد و اگر جامعه به وحدت نرسد، جامعه نیست و اگر جامعه نباشد، انسان از بعضی از ابعادش بهره نبرده است و بعضی از ابعاد او به ثمر نخواهد رسید و رب‌العالمین به چنین شرایطی راضی نخواهد بود.
تأكید علامه‌طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» این است كه بشر با جامعه طلوع كرد و با جامعه همواره می‌ماند و اگر جامعه بمیرد، بشر مرده است و از طرفی جامعه بدون دین مرده است، پس هرجا كه دین نیست، به معنی واقعی جامعه نیست، دكور جامعه است نه حقیقت جامعه، و انسان با این جامعه‌ی مجازی به حوائجش نمی‌رسد و ابعادی را كه باید از طریق این جامعه به‌ثمر برساند از دست می‌دهد؛ مثل انسان پرخوری كه پرخوری‌اش او را می‌میراند، چنین آدمی ادای خوردن دارد نه این‌كه خوردن را برای حفظ جسم خود انجام می‌دهد. علامه«رحمة‌الله‌علیه» می‌فرمایند: از آن‌جهت كه اسلام بر جامعه نظر دارد، مقایسه‌ای بین تمدّن غربی و تمدّن اسلامی بكنید و یك نظر هم به خودتان بنمایید، شرقی‌ها فردگرایند و جامعه‌گرا نیستند. غربی‌ها جامعه‌گرا هستند با حوائج و اهداف خودشان؛ اسلام نیز جامعه‌گرا است با حوائج و اهداف خودش.
می‌فرمایند: «شعار اسلام، پیروی كردن از حق در فكر و عمل است و شعار دنیای متمدن برای اداره‌ی بشر، اراده‌ی اكثریّت است، اختلاف در شعار موجب اختلاف در هدف نهایی می‌شود، به‌طوری‌كه هدف اجتماع اسلامی، سعادت حقیقی مبتنی بر عقل است و در این نظام، عقل باید بر غرائز حاكم بشود، تا جای شناخت حق تنگ نگردد و پیروزی و آسایشِ بزرگ همین است و جامعه را در چنین شرایط و با چنین هدف باید آرایش داد، و اسلام با هر چه موجب فساد عقل شود به مبارزه برخاسته، چون عقل عامل بقای جامعه است، و اسلام ضمانت اجرایی همه‌ی اعمال و اخلاق و معارف اساسی را به‌عهده‌ی خودِ اجتماع قرارداده، كه البته این روش با طبع عامه سازگار نیست و عامه با فرورفتن در هوس‌ها، مقابل این روش یعنی دین می‌ایستند.
هدف اجتماعات امروزی بهره‌وری بیشتر از شؤون مادّی است و این هدف، یك زندگی احساساتی را به‌دنبال دارد و ملاك در این جامعه تمایلات بشر است نه عقل، و در جایی از عقل پیروی می‌كند كه مخالف غرض مادّی او نباشد و لذا در چنین جامعه‌ای اخلاق و معارف اصلی فاقد ضمانت اجرایی بوده و آهسته‌آهسته بسیاری از مطالبی را كه دین قبیح شمرده، نیكو می‌شمارند و به‌نام آزادی، با هرگونه فضیلت اخلاقی و معارف عالیِ انسانی بازی می‌كنند و زندگی عقلی به زندگی احساسی و عاطفی مبدّل می‌شود و در این شرایط حتّی دین به تمسخر می‌رود، و چون تمدّن غرب با طبع و غرایز، بیشتر سازگار است تا با عقل، و چون تمدّن امروز بیشتر احساسی و هماهنگ طبع است، استقبال عامه نسبت به آن بیشتر است و این قاعده در طول تاریخ بوده كه روش دین مطابق طبع عامه نیست و مردم در ابتدا، روش‌های احساسی را بر روش‌های دینی ترجیح می‌دهند به‌طوری‌كه قرآن می‌فرماید: «لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنْ اَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ»(171) حقیقت این است که حق به سوی شما آمده و شما بالفطره حق را می‌خواهید، ولی طوری شده‌اید كه طبع‌تان با حق نمی‌خواند و نسبت به حق كراهت دارد.