یك تمدن ممکن است صرفاً با عقل فلسفی بنا شود و بخواهد همین بُعد انسان را جواب دهد، مثل تمدن یونان باستان. ولی چون چنین عقلی همهی ابعاد انسان را تشکیل نمیدهد بعد از مدتی انسانها نمیتوانند از طریق چنین تمدنی ابعاد عمیق شخصیت خود را ارضاء كنند. به همین جهت عرض میکنم تمدن عقلانی صِرف هم كه مایههای الهی نداشته باشد و جنبههای قدسی انسان را بیجواب بگذارد محکوم به هلاکت است. چون انسان تمدنی میخواهد كه با دل و قلب او نیز گفتگو كند. تمدن یونان در مجموع - صرف نظر از ضعفهای آن- تمدنی عقلانی است، به همین جهت در نهایت فعلیتیافتن خود، انسانهای منظم و منضبطی میسازد، بهاصطلاح آدمهای «جنتلمن» تربیت میکند. ولی چنین انسانهایی پس از مدتی از دست خودشان خسته میشوند، چون اگر عقل آنها اوّلاً؛ نتواند متوجّهی چیزی بالاتر، به نام وَحی و عالم قدس شود. ثانیاً؛ نتواند انسانها را آنچنان بپروراند كه زبان وَحی را بفهمند، این عقل به خودیخود كارساز نیست. به همین جهت گفتهاند: «عقل برای فهم دستورات خدا است» نه اینكه خودش برای به سعادت رساندن انسانها به خودیخود كافی باشد. آری؛ آن نوع تمدن یونانی كه در شخصیتهایی مثل سقراط و افلاطون و ارسطو ظاهر شد، بهتر از تمدن امروزی غرب است، ولی با آن عقل بشریت به نتیجهای كه به دنبال آن است نمیتواند برسد. این است كه میگوییم حتی تمدنی که صرفاً محدود به عقل استدلالی باشد برای زندگی بشر كافی نیست، یعنی بشر در نهایت نمیتواند با آن كنار بیاید و به نتیجهای كه در همهی ابعاد شخصیت خود به آن نیاز دارد، برسد. بعضی از فیلسوفان غرب، فلسفه و تمدن امروز غرب را صورت نهایی همان فلسفه و تمدن یونان میدانند و معتقدند اگر آن فلسفه تمام امكانات بروز خود را پیدا كند، همین میشود كه امروز غرب در آن قرار گرفته است. به نظر آنها نباید تمدنِ محدود به عقل استدلالی یونان را از تمدن وَهمی امروز جدا دانست، كه البته اگر با دقت روی موضوع بحث كنیم حرف بیربطی نزدهاند، چون عقلِ جدای از وَحی در واقع همان وَهم است ولی چون صورت استدلال به خود گرفته انسان در ابتدا متوجه وَهمی بودن آن نیست در حالی که اگر موضوع تفکر «وجود مطلق» نبود، هر چیز دیگر که باشد، رجوع به حقیقت نخواهد بود، برعکس فلسفهی اسلامی که در فضای وَحی و با رجوع به «حق» استدلال میكند و لذا نور اسلام آن استدلال را به سلامت جلو میبرد.