تربیت
Tarbiat.Org

تمدن زایی شیعه
اصغر طاهرزاده

تمدن شیعی؛ رقیب اصلی تمدن غرب

سؤال: شما در جلسه‌ی قبل در راستای نظر هانتینگتون فرمودید: فرهنگ مدرنیته با اسلام و تفکر خاور دور - اعم از بودایی یا كنفسیوسی- در تقابل است و بالأخره هم با آن‌ها درگیر می‌شود. حال سؤال این است كه درگیری از كجا شروع می‌شود كه منجر به تمدن شیعی می‌گردد؟
جواب: عنایت داشته باشید كه تمدن اسلامِ واقعی كه همان مكتب تشیع است، با تمدن خاور دور در یك چیز مشترك‌اند و آن رسیدن به آرامش از طریق توجه به حقایق قدسی است و این دو تمدن از این جهت در مقابل فرهنگ مدرنیته هستند كه شاخصه‌اش شتاب و دست‌یابی به عالم ماده است، از این جهت هانتینگتون درست ‌می‌گوید كه در آینده تمدن خاور دور و تمدن اسلامی با غرب درگیر می‌شوند. او پیش‌بینی‌ می‌كند كه جنگ آینده‌ی بشر هیچ‌كدام از جنگ‌های موجود نیست؛ جنگ بین تمدن خاور دور و اسلام از یك طرف و تمدن غرب در طرف دیگر است، چون غرب در شرایطی است که هر تمدنی را باید در خود هضم كند و اگر تمدنی در مقابل آن مقاومت كرد و غربی نشد با آن درگیر می‌شود. البته آن تمدنی که در خاور دور با غرب درگیر می‌شود، غیر از آن چیزی است كه امروزه در نظام سیاسی كشورهای ژاپن و سنگاپور و هنگ‌كنگ و كره مطرح است، حتی تمدنِ چینیِ مورد نظر هانتینگتون، غیر از چینی است كه فعلاً توسط حاكمان فعلی‌اش مدیریت می‌شود، این چین و حاکمان چینِ فعلی هیچ فرقی با آمریکا نمی‌کنند، امّا بالأخره یک تمدنی در خاور دور هست که مؤمنینِ به آن تمدن به جهت ابعاد مقدسی كه دارد، نمی‌توانند از آن دست بردارند. تفكر اسلامی ناب از جهت قدسی و توجه به عالم بقاء، با تمدن خاور دور مشترك است و تمدن غرب بالأخره درگیری اصلی‌اش با آن گوهری است كه در این دو تمدن نهفته است، ولی سازوكارهای تمدن‌سازی غیر از مقاومت صِرف در مقابل تمدن غربی است. در تفكر بودایی و كنفسیوسی و لائوتسه‌ای، روح توجه به عالم قدس هست ولی به خودی خود آن مكاتب پیشنهادی برای ارائه‌ی تمدنی مقابل تمدن غرب ندارند و امید غرب هم در رابطه با آن‌ها در همین نقطه ضعفشان نهفته است، ولی آن نقطه‌ی اصلیِ امید که در انتها برای خود حرف دارد و لذا تسلیم مدرنیته نمی‌شود، تفكر شیعه است كه باید در این رابطه با حوصله‌ی زیاد مطلب را پیگیری كرد تا معلوم شود چرا باید آینده‌ی جهان را در مكتب تشیع پیدا كرد و چرا شیعه مسؤلیت ساختن تمدن آینده‌ی بشر را بر دوش دارد. اجازه دهید برای روشن‌شدنِ این مطلب در طول بحث و با مقدماتی كه عرض خواهد شد پیش برویم.
عنایت دارید كه فرهنگ غرب تا حدّی – به‌خصوص در مراحلی كه تئوری‌های مادّی‌اش به بن‌بست می‌رسد- یک نوع خرافه‌گرایی را در کنار خود جای می‌دهد و همین امر است كه امكان سازش با بسیاری از مكاتب خاور دور را برای آن میسر می‌سازد، چون روح مكاتب خاور دور روح انزوا است و داعیه‌ی تمدن‌سازی، آن هم تمدنی جهانی در آن مكاتب نیست، نهایتاً می‌بینید جناب آقای كنفسیوس توصیه‌هایی به حاكمان دارد، ولی این‌طور نیست كه مدعی باشد باید حاكمانِ حق در جامعه حاكم باشند، که بعداً بنده در این مورد عرایضی خواهم داشت.
امّا شیعه نگاهش به عالم و آدم نگاه دیگری است، شیعه معتقد است تمام جهان باید در حاكمیت حق درآید و ظالمان حق حاكمیت ندارند و خداوند ظرفیت جهان را طوری قرار داده است كه باید احكام حق توسط حاكمان معصوم در آن‌جا جاری شود تا جهان به ثمره‌ی لازم خود برسد، در تفكر شیعه تحقق اسلامِ سعادت‌بخش به آن است كه احکام اسلام در همه‌ی ابعاد زندگی انسان‌ها - اعم از فردی و اجتماعی- حضور فعال پیدا كند تا مردم مزه‌ی دینداری خود را بچشند و به سعادت لازم دنیایی و آخرتی دست یابند.
وقتی تفكر موجود در دانشگاه، تفكر شیعه باشد، نگاه طبقه‌ی تحصیل‌كرده نگاه همه‌جانبه‌ای است كه یك طرف آن توجه به عالم قدس است و یک طرف آن توجه به عالم ماده و طبیعت. وقتی مدیریت بر اساس تفكر شیعه باشد، روحیه‌ی خدمت‌گذاری برای متعالی‌كردن انسان‌ها حاكم می‌شود، همان روحیه‌ای كه سراسر شخصیت پیامبر خدا(ص) را در برگرفته بود، به طوری كه خداوند در وصف آن حضرت می‌فرماید: «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ»(49) به سوی شما پیامبری آمد كه از خود شما است، برای او بسیار گران می‌آید اگر رنجی به شما برسد و جهت مؤمن و متعالی‌شدن شما اشتیاق به خرج می‌دهد و محبت خاصی به مؤمنین دارد.
تفكر شیعی توان مدیریت در تمام ابعاد انسان‌ها را دارد و لذا است كه برای تفكر كفرآلود میدانی نمی‌گذارد تا بتواند در آن میدان مانور دهد و خود را بنمایاند، این‌جاست که درگیری شیعه با تفكر شرك‌آلودِ انسان‌مدار غربی، حتمی خواهد بود. امثال هانتینگتون اسلام را به عنوان دین توحیدیِ خدامحور بررسی كرده‌اند و راه‌كارها و نظرات چنین دینی را دید‌ه‌اند و لذا نتیجه گرفته‌اند حتماً این اسلام با مدرنیته كه در عین محوریّت دادن به نفس امّاره‌ی انسان، ادعای جهانی‌بودن دارد و می‌خواهد همه‌ی اندیشه‌ها را در خود هضم كند، درگیر می‌شود و چون مدرنیته شرط بقاء خود را در نفی بقیه‌ی مكاتب می‌داند، این درگیری حتمی است. گفت هزار درویش در یك گلیم می‌گنجند ولی دو پادشاه در یک کشور نمی‌گنجند. چون هزار درویش هر كدام حاكمیت خدا را پذیرفته‌اند، ولی دو پادشاه هر كدام خود را خدا می‌دانند. هر پادشاهی می‌گوید: من پادشاه زمین هستم! حالا اسلام می‌گوید: باید حكم پادشاه حقیقی عالم یعنی خدا بر جهان حاكم باشد، غرب هم خود را پادشاه می‌داند و می‌خواهد بر همه‌ی جهان حكومت كند و لذاست كه عرض می‌كنم؛ درگیری بین این دو حتمی است و چون یك طرفِ این درگیری خدا است، حتماً طرف دیگر مغلوب خواهد شد. فعلاً اسلام به میدان آمد‌ه است و نه شخص خاص، و اسلام به معنای حقیقی‌اش یقیناً همان اسلام به قرائت شیعه است، چون هركس، چه سنّی و چه شیعه با کوچک‌ترین تدبّر در قرآن می‌پذیرد که اسلام اصرار دارد همه‌ی ابعاد نظام بشری اسلامی باشد، حالا اگر هنوز آن آرمان‌ها نتوانسته محقق بشود، ولی بالأخره جهان ظرفیت چنین نظامی را دارد. روح بازگشت به قرآن موجب تصدیق حرف شیعه خواهد بود، و لذا شیعه نمی‌خواهد سایر مسلمانان را به تشیع و شیعه‌شدن دعوت كند، بلكه نگاه دقیق خود نسبت به قرآن را در مقابل آن‌ها می‌گشاید. وقتی قرآن می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ»(50) ای مؤمنان از خدا و رسول و اولی‌الامر اطاعت كنید. پس معلوم است علاوه بر خدا و رسول باید از شخص «اولی‌الامر» هم اطاعت كرد، كه در این‌جا ریزه‌كاری‌های تفسیری‌اش مورد بحث نیست، ولی می‌‏فرماید از اولی‌الامر اطاعت كنید و ساده‌ترین برداشت این است که «اولی‌الامر» باید انسان معصومی باشد در صراط مستقیم الهی تا مسلمانان بعد از رحلت رسول خدا( راه سعادت را به صورت عینی ببینند. از طرفی خداوند بندگانش را به اطاعت از كسی تكلیف نمی‌كند كه احتمال گمراه‌كردن بندگان را داشته باشد. پس علاوه بر خدا و رسول(ص)، انسان‌های دیگری هستند كه باید با تبعیت از تفكر آن‌ها مسیر حق را طی کرد. شیعه به دلایل قرآنی و روایات مورد قبول اهل سنت «اولی‌الامر» را اهل‌البیت پیامبر(ع) می‌داند، و اظهار می‌دارد؛ سخن و قرائت ‌«اولی‌الامر» از قرآن، دقیق‌ترین برداشت از اسلام و قرآن است. شیعه با تبیین این مسئله، فرهنگ‌های دیگر دنیا را در مقابل فرهنگ اسلام، باطل می‌داند، باطل هم باید از صحنة نظام فرهنگی، سیاسی بشر بیرون برود و دنیای كفر جهانی در مقابل این منطق هیچ حرفی ندارند. چون اولاً؛ هیچ دلیلی بر حق‌بودن فرهنگ خودش ندارد، ثانیاً؛ خوب می‌فهمد ما چه می‌گوییم. به قول دکتر شریعتی؛ ابوسفیان خوب می‌فهمید لااله‌الاالله یعنی نفی ابوسفیان، و غرب هم خوب می‌فهمد درخشش اسلام ناب یعنی نفی همه حرف‌های فرهنگ غرب.
پس این طرف قضیه روشن شد که بودن و درخشش قرائت شیعه از اسلام مساوی است با نبودن و غروب فرهنگ‌های دیگر، آن‌هم قرائتی از اسلام كه می‌خواهد تمدن‌ساز باشد و تمام ابعاد اجتماعی زندگی بشر را تغذیه كند. مسلّم با طرح این قرائت از اسلام، جهان اسلام بدون این‌كه احساس شیعه‌بودن یا سنّی‌بودن بكند، به اسلامی‌كردنِ همه‌چیز فكر می‌كند. مثل همان احساسی كه جهان اسلام نسبت به طرح امام‌خمینی«رحمة‌الله‌علیه» در رابطه با نظام حكومتی جهان اسلام پیدا كرده و امروزه شوق زیادی در پیاده‌كردن آن در جهان اسلام در جریان است.
شاخصه‌ی تمدن دینی و غیر دینی در این است كه تمدن دینی متذكر عهد «عبودیت» انسان است، ولی تمدن غیردینی كه امروز در غرب تجسّم یافته، عامل تقویت «انانیّت» است، و از آن طرف صورت كامل «عبودیت» در انسان‌های معصوم محقق است و لذا است كه فرهنگ اسلامی به صورتی که تشیع مطرح می‌کند می‌تواند تمدن اسلامی را محقق نماید و در خود قدرت نفی تمدن غرب را به معنای واقعی دارد.یعنی اگر به هر شكل دیگری با غرب مقابله شود، به خودی خود به بسط غرب منجرخواهد شد و حاصل آن تقابل چهره‌ی دیگری از مدرنیته با همان آرزوهای فرهنگ غربی خواهد بود.
شاخصه‌ی تمدن شیعه، اتحاد «وَلایت» و «وِلایت» است،(51) به این معنی که در جامعه‌ی آرمانیِ مكتب اسلام باید همان كسی كه سراسر وجودش جلوه‌ی محبوب است و در مقام عصمت قرار دارد، سرپرست جامعه ‌باشد، و لذا ظاهر و باطن انسان‌ها با تمام وجود در اطاعت والیِ جامعه است، زیراكه حكم او انعكاس كامل حكم محبوب حقیقی، یعنی خدا است. در چنین شرایطی و چنین اجتماعی، باطن شخص از طریق سینه‌ی مولا به نور هدایت ربّ‌العالمین منوّر می‌شود و حقیقت «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ ... »؛(52) صورت اجتماعی به خود می‌گیرد. نگاه به چنین آرمانی و تلاش برای تحقق آن، تنها راه نجات است و همه‌ی فسادهای اجتماعی كه در تاریخ واقع شده، به جهت جدایی «وَلایت» از «وِلایت» است.
فرهنگ شیعه نمی‌تواند فرهنگ مدرنیته را به رسمیت بشناسد و از طرفی هم فرهنگ غرب به جهت حاكمیت نفس امّاره و انانیّتی كه در آن هست، هیچ تمدنی غیر از خود را نمی‌تواند تحمل کند، پس به نفی رقیبش اقدام می‌کند و لذا جنگ شروع می‌شود و چون یك طرف این جنگ، فرهنگی است كه برای خود هیچ ادعایی ندارد جز حاكمیت حق، حتماً به حاكمیت حق ختم می‌گردد.
با این اوصاف كه عرض شد نمی‌توان پذیرفت فرهنگ خاور دور بتواند تا آخر در مقابل غرب ایستادگی كند، چون اوّلاً؛ در بنیان آن نفی مطلق مدیریت غربی موجود نیست، ثانیاً؛ چیزی كه به واقع جایگزین مدیریت غربی در جهان باشد، در خود ندارد. امّا همان‌طور كه عرض شد، علت این‌كه آقای هانتینگتون می‌گوید این دو فرهنگ با غرب درگیر می‌شوند، برای این است که فرهنگ غرب هرگونه معنویت و قداستی را نفی می‌کند و در فرهنگ خاور دور یك نحوه قداست‌گرایی وجود دارد، امّا گوهر قداست‌گرایی شیعه چیز دیگری است.
در مقابل نظریه‌ی جنگ تمدن‌ها عده‌ای از شیعیان تصور می‌كنند ممكن است روزی شیعه با غرب کنار آید، این‌ها یا شیعه را نمی‌شناسند و یا غرب را، حتی آن‌جایی هم كه قرآن اجازه می‌دهد یهود و نصاری در كنار مسلمانان زندگی كنند، طوری شرایط را فراهم می‌كند كه آن‌ها رقیبی در كنار تمدن اسلامی نباشند. لذا اولاً؛ آن‌ها را به عنوان یك دین به رسمیت نمی‌شناسد و آن‌ها را كافر می‌داند و می‌فرماید: «لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ ...»(53) آ‌ن‌هایی كه می‌گویند مسیح فرزند خدا است، كافرند، و یا می‌فرماید: «وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِینَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى یُؤْفَكُونَ»(54) یهود گفتند عزیر پسر خدا است و نصاری گفتند مسیح پسر خدا است، این‌ها حرف است كه می‌زنند، حرف‌هایی هماهنگِ سخنان كافران قبلی، خدا آن‌ها را بكشد كه چه تهمت‌هایی روا می‌دارند. ثانیاً؛ می‌فرماید: «قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى یُعْطُواْ الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ»؛(55) با اهل كتاب نیز بجنگید تا آن‌كه جزیه بدهند، آن هم با دست خود و با حالت سرافكندگی و خواری، چون در این حالت رنگ و آبی برایشان نمی‌ماند كه بخواهند تمدنی را پایه‌ریزی كنند، چراكه باطل‌اند و در نظامِ حق، باطل باید سرافكنده باشد، و این غیر از احترام به حق شهروندی آن‌هاست، آن جای خودش محفوظ است. در این‌جا بحث، بحث حقّانیت و عدم‌حقّانیت مكتب است و اتفاقاً این امر موجب می‌شود تا راحت‌تر به اسلام گرایش پیدا كنند و چون متوجه اسلام شدند، می‌فهمند كه آن سخت‌گیری‌ها به مصلحت آن‌ها بود.
به هر حال غرب از این جهت می‌فهمد اسلام ناب چه می‌گوید - هر چند به نحو دقیق و عمیقی نمی‌توانند اصل اسلام را بفهمند- عمده؛ ایجاد بسترِ فرهنگی است كه در آن بستر شرایط اجرایی این اهداف فراهم شود. مسلّم در تمدن اسلامی، اهل كتاب نیز بهتر از آن‌گونه كه امروزه زندگی می‌كنند، زندگی خواهند كرد، به‌خصوص در آن شرایطِ معنوی كه اسلام ناب ایجاد می‌كند. به هر صورت ذات و گوهر اسلام ناب چیزی است كه با فرهنگ مدرنیته كنار نمی‌آید و فرهنگ مدرنیته حجاب ظهور آن فرهنگ است و هر قدر اسلام توانست آن را عقب بزند، می‌تواند خود را بنمایاند.
شاید سال‌ها صبوری و انتظار نیاز باشد تا اسلام ناب بتواند در نقطه‌ی عطف ظهور عظمت خود قرار گیرد و عامل پدیدارشدن تاریخ جدیدی شود و بسیاری از ملت‌ها – به‌خصوص برادران اهل تسنّن را- كه آمادگی كامل دارند، متذكر نقش‌آفرینی اسلام در دنیای جدید بنماید. در این نقطه‌عطف، عهدها نو می‌شوند و عهد و مِهری جدید ظاهر می‌گردد كه محل تجلی روح ایمان و ظهور عهد همه‌ی مسلمانان با اسلام است. در حال حاضر تشیع این مسئولیت را بر دوش گرفته و بر اساس این مسئولیت در نقطه‌عطف تاریخی خود ظاهر شده است و هنر ما این است كه شرایط تاریخی خود را بشناسیم، تا زیباترین معنا را به زندگی اسلامی خود بدهیم.