سؤال: پیرو بحث علوم غربی و ابزارهای اسلامی، عنوان شد كه علوم غربی جهت خاص خود را دارد و برای ساختن ابزارها و تكنیكهای خاصی تنظیم شده، حال سؤال این است كه وقتی میبینیم در ساختن رصدخانهی مراغه خواجه نصیرالدین طوسی«رحمةاللهعلیه» بسیاری از قوانین را رعایت كرده است، آیا نمیتوان نتیجه گرفت امروزه هم میتوانیم با علم فیزیك ابزارها و تكنیكهایی در راستای فرهنگ اسلامی بسازیم؟ اگر جواب مثبت است پس نمیتوان گفت علوم غربی برای ساختن تكنیكهای خود جهت خاص خود را دارد. همچنانكه امروزه به كمك علم مكانیك و عمران می توان با دقت بیشتر همان سقفهای طاقچشمهای را زد و با دقت كامل مقاومت دیوارها و ستونهای اطراف آن را محاسبه نمود و یا امروزه میتوان به كمك علوم غربی قنات حفر كرد و علوم مربوط به آن را تئوریزه نمود و در دانشگاهها تدریس کرد و از این طریق ابزارها و تكنیكهای اسلامی را در جامعهی اسلامی به جریان انداخت و گرایش مردم را به سوی اسلام شدت بخشید، چون تكنیك به خودی خود فرهنگ مربوط به خود را به همراه میآورد، حال اگر تكنیكهای اسلامی در صحنهی زندگی آمد، به همان اندازه فرهنگ اسلام در جامعه جاری میشود.
جواب: چنانچه ملاحظه فرمودهاید در رصدخانهی مراغه خواجه طوسی«رحمةاللهعلیه» آن ریاضیدان بزرگ به كمك محاسبات ریاضی و شناخت تواناییهای طبیعت - كه عموماً با الهام همراه است- توانست آن رصدخانه را بسازد. امروز اگر علم فیزیك از زاویهی دید خود به آن مینگرد و میگوید بسیاری از قوانین فیزیك در آن رعایت شده است، منظورش آن است محاسباتی كه ما در فیزیك داریم در آن ساختمان رعایت شده است. ولی تفاوت نگاه خواجه نصیر با علم فیزیك در این است كه علم فیزیك جهتی در راستای تسخیر طبیعت دارد، هر چند در این جهتگیری محاسباتی را به كار میگیرد. علم فیزیك با علم ریاضی از این جهت متفاوت است که علم ریاضی صرفاً قواعدی است عقلی بدون هیچگونه جهتی نسبت به بیرون خود، ولی علم فیزیک نظر به اهدافی خاص دارد. مسلم خواجه نصیر و امثال او ریاضیدانهای توانایی بودند و همچنان كه عرض شد علم ریاضی مربوط به عقل بشری است، ولی فیزیك علاوه بر توجه به محاسبات ریاضی، نگاه خاصی به طبیعت دارد. آری؛ علم فیزیک اگر بخواهد به كمك محاسباتی كه میشناسد و اطلاعاتی كه از طبیعت دارد، میتواند تا حدّی رصدخانه یا قنات و یا سقفهای منحنی بسازد، ولی لازمهی قناتساختن، نگاه خاصی است به طبیعت، كه آن نگاه در علم فیزیك نیست و لذا به جهت عجلهای که بر روح غربی حاکم است و قدرتی که در اختیار دارد و تعریفی که از زندگی برای خود کرده، به جای جهتدادن آب سفرههای زیرزمینی از دامنهی كوهها به سوی دشت، یك الكتروپمپ میسازد و از عمق زمین آب سفرههای زیرین را بالا میكشد و تمام انضباط آبی سفرههای زیرزمینی را بههم میزند و وقتی سطح آب پایین رفت، با یك الكتروپمپ قویتر با شدت بیشتر به مقابله با طبیعت میرود، چون در نگاه آن علم چیزی به نام تعامل با طبیعت وجود ندارد.
امروزه علم مكانیك و یا عمران به ساختمانهای ساختهشده با معماری گذشته مینگرد و میبیند بسیاری از مسائلی كه این علم میشناسد در آنها رعایت شده و از آن جهت آنها را تأیید میكند ولی آن ساختمانها را از منظر خود میبیند و لذا جوانبی كه معماران سنّتی بر اساس الهاماتی كه به آنها شده، و آنها رعایت كردهاند را نمیبیند و حتی ممكن است به عنوان نقص به حساب آورد، چون دو شخصیت در صحنه است، شخصیتی كه بر اساس تعامل با طبیعت از رمز و راز طبیعت آگاه است و بر اساس آن رمز و راز، و برای هدفی مشخص ساختمان میسازد - هدفی كه در آن ساختمان نه تنها بدن از سرما و گرما محفوظ بماند، بلکه روح هم با رویکرد قدسی خود، احساس آرامش كند- و شخصیتی كه صرفاً طبیعت را كمیّتی محاسبهپذیر میبیند و دیگر هیچ. آری؛ هر دویِ این شخصیتها در محاسبهپذیربودنِ طبیعت مشتركاند ولی نه نگاهشان به طبیعت یكسان است و نه هدفشان یکی است.
علوم غربی به اعتبار ریاضیاتی كه به كار میگیرد علوم غربی نشده است، ریاضیات چیزی است كه مربوط به جنبهی بشری همهی اقوام و ملل است. غرب از آن جهت كه از هندسه و جبر و مثلثات استفاده میكند فرقی با مردم خاور دور ندارد، ریاضیات یكی از ابعاد روح انسانها است. انسان كامل، انسانی است كه در این بُعد هم رشد لازم را داشته باشد. نمونهاش قضاوتهای امیرالمؤمنین(ع) است كه نشانهی دقت كامل آن حضرت در فن ریاضی است. این داستان را علاوه بر محدثین شیعه، علمای اهل سنت مثل عبدالبرّ در «استیعاب» آورده است كه؛ دو نفر در سفری كه همراه هم بودند و با هم مصاحبت داشتند، نشستند تا ناهار بخورند، یكی از آنها پنج گِرده نان بیرون آورد، و دیگری سه گرده نان. در این حال مردی بر آنها عبور كرده و سلام داد، اینها به او گفتند: بفرمایید ناهار بخورید! و او نشست و با آنها مشغول خوردن شد و پس از خوردن، هشت درهم نزد آنها گذاشت و گفت: این عوض آن طعامی كه از شما خوردم. آن دو نفر در تقسیم آن پول اختلاف كردند، آنكه سه گِرده نان داشت میگفت: باید مساوی تقسیم شود و آن كه پنج گرده نان داشت میگفت: باید پنج درهم به من برسد و سه درهم به تو. چون نتوانستند همدیگر را قانع كنند، مرافعهی خود را نزد امیرالمؤمنین(ع) بردند، حضرت فرمودند: این نزاع یك نوع پستی است و خصومت در آن نیكو نیست، بهتر است صلح كنید. صاحب سه نان گفت: من ابداً راضی به صلح نخواهم شد مگر اینكه به عین واقع در میان ما حكم كنی. امیرالمؤمنین(ع) گفتند: اینك كه تو حاضر به مصالحه نیستی مگر به حقیقت و واقع امر، پس برای تو یك درهم است و برای رفیق تو هفت درهم، آن مرد گفت: سبحانالله! چگونه حكم این مسئله این میشود؟
حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: آیا برای تو سه قرص نان نبود؟ گفت: آری! آیا برای رفیق تو پنج قرص نبود؟ گفت: آری! حضرت فرمودند: بنابراین مجموع این مقدار بیست و چهار ثلث نان میشود، از این مقدار تو هشت ثلت خوردهای، رفیقت هم هشت ثلث و میهمان هم هشت ثلث، و چون او هشت درهم داده است، حق رفیق تو هفت درهم و برای تو یك درهم است.
منظور حضرت این است كه رفیق تو كه پانزده ثلث از نانها را داشته و هشت ثلث را خودش خورده، هفت ثلث آنها را به میهمان داده و مستحق هفت درهم است و تو كه نُه ثلث داشتهای و هشت ثلث آن را خوردهای، پس از نان خود فقط یك ثلث به میهمان دادهای و مستحق یك درهم از هشت درهم هستی.(208)
باز در رابطه با قضاوتهای امیرالمؤمنین(ع) كه صبغهی ریاضی و محاسبه دارد آوردهاند كه: سه نفر نزد امیرالمؤمنین(ع) آمدند و دربارهی هفده شتر نزاع داشتند. اولی گفت: نصف این شتران مال من است، و دومی گفت: ثلث آنها مال من است و سومی گفت: تُسع یا یك نهم آنها مال من است! و چون میخواستند تقسیم كنند، سهمیه هر یك عدد كسری میشد و باید شتری را تكهتكه میكردند.
امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: آیا رضایت میدهید كه من یك شتر از مال خودم بر شتران بیفزایم، آنگاه آنها را قسمت كنم؟
گفتند: چگونه رضایت ندهیم! حضرت شتری بر شتران افزودند و نصف آن كه نُه شتر میشد به یكی دادند و شش شتر به آنكه ثلث آنها را میخواست دادند و دو شتر هم به آنكس كه تسع یا یك نهم شتران را می خواست دادند و هر كدام سهم خود را برداشتند كه عبارت بود از نُه شتر و شش شتر و دو شتر و امیرالمؤمنین(ع) هم شتر خود را برداشتند.(209) به این صورت كه حضرت مخرج كسر را هجده گرفتند و هفده شتر را از مخرج هجده برداشت كرده و لذا یكی باقی ماند كه همان شتر خودشان بود.
این نمونهها را عرض كردم تا روشن شود چرا میگویم ریاضیات بُعدی از ابعاد فكر بشر است و منحصر در فرهنگ غربی نبوده و نخواهد بود، پس باید در علم فیزیك یا شیمی و مكانیك بین محاسبات آن علم و بین جهت آن علوم فرق گذاشت، آنچه علم فیزیك را، فیزیک و یا علم شیمی را شیمی كرده است، كاربرد آنها است و نه محاسبات آنها، هر چند آن علوم در كاربرد خود از ریاضیات و محاسبات استفاده میكنند.
آیا نگاه دانشمند فیزیك به طبیعت همان نگاهی است كه خواجه نصیرالدین طوسی دارد؟ یا انواع پیشفرضهایی كه در فیزیك لحاظ میشود مخصوص نگاه دانشمند آن علم است به طبیعت؟ از ذرهای بودن و اتم داشتن عالم ماده بگیر، تا موجی یا خطیبودن نور كه همهی اینها فرضهای علم فیزیك است و قابل مناقشه، همچنانكه تكامل انواع پیشفرض علم فسیلشناسی است و قابل مناقشه توسط بعضی از خودِ فسیلشناسان، ولی طوری مطرح كردهاند كه گویا از عین واقع صحبت میكنند و اگر كسی آنها را نپذیرفت، حرفش غیر علمی و مخالف واقعیت است!
به نظر میرسد تا اینجا روشن شد كه نباید علوم غربی را عین محاسبه تلقی کرد و از پیشفرضهای آن علم و جهت تعلق آن غافل شد. كامپیوتر با محاسبات دقیقی ساخته شده است ولی این كامپیوتر در راستای اهداف و فرهنگی خاص، به كمك محاسبات دقیق ساخته شده و در عین اینكه محاسبات دقیقی برای شما انجام میدهد و یا برای نقشهكشی و امر گرافیك طرحهای دقیقی ارائه میدهد، ولی آماری كه از كشورهای غربی تهیه كردهاند میگوید بیش از نود درصدِ استفاده از كامپیوتر جهت سرگرمی با بازیهای رایانهای است. فرهنگ غرب كه راه آسمان را به سوی خود بسته و راه پرکردن تنهایی خود را با معنویت، گم كرده است كامپیوتر میسازد، چون میداند در آن فرهنگ که سخت نیاز به چنین سرگرمی دارد، قابل پذیرش است و پیرو آن در هر قومی هم كه مبتلا به روح غربی شد قابل پذیرش میشود و بعد از مدتی با زندگی انسانها طوری گره میخورد که دیگر فرصتی برای پرکردن تنهاییها از طریق ارتباط با عالم معنا برایشان نمیماند.
وقتی انسانها می خواهند خانه بسازند، از محاسباتی كه مربوط به عقل بشر است استفاده میكنند و این ربطی به فرهنگ مدرنیته ندارد. نمونهاش را شما در سایر ملل از جمله جهان اسلام مییابید. هر ملتی بر اساس حوائجی كه در زندگی دارد از عقل ریاضی خود استفاده میكند، حال چه آن شخص شیخ بهایی باشد و چه دكارت. شیخ بهایی از ریاضیات برای حوائج جامعهی خود استفاده میكند و چیزی در راستای فرهنگ مورد نظر خود میسازد، دكارت هم همین كار را میكند، تفاوت در این است كه شیخ بهایی به جهت مبانی عقیدتی خود در ساختن آنچه مورد نظرش هست روحیهی تعامل با طبیعت را در خود دارد و طبیعت را موجود زنده میداند، ولی دكارت حتی معتقد است حیوانات هم روح ندارند، چه رسد به طبیعت، و مسلم این دو متفكرِ ریاضیدان یك طور از علم خود استفاده نمیكنند. حاصل یك فكر مسجد امام خمینی«رحمةاللهعلیه» در اصفهان میشود و حاصل یك فكر، برجهای آسمانخراش خواهد بود.
در كتابهای فلسفهی غرب در قسمت نظرات دكارت هست كه دكارت حیوانات را یك ماشین میدانست و به همین جهت شاگردان وی وقتی حیوانات را میزدند تعجب میكردند و به خود میگفتند مثل یك موجود زنده عكسالعمل نشان میدهد. حاصل این نوع نگاه اینهمه خشونتی شد كه تمدن غرب با خود به همراه آورد به طوری که غیر خود را صاحب احساس و عاطفه نمیشناسد.(210)