ایان باربور در ادامه تبیین میکند که؛ «در فیزیك كلاسیك، امكان رسمِ خطی قاطع بین عینِ معلوم و ذهنِ عالم وجود داشت. انسان موجود ناظری بود كه جهانِ مستقل خارجی را توصیف میكرد، ولی در فیزیك اتمی داننده بر دانسته اثر میگذارد به طوری كه نسبت بین خارج و مشاهدهگر در نتیجهی كار نقش دارد، یعنی تحلیل خودِ مشاهدهگر از آنچه مشاهده كرده است، و بهكاربردن نوع ابزار اندازهگیری و ردیابی، همه و همه چیزی نیست كه در نتیجهی كار بیتأثیر باشد. به طوری كه جینز میگوید: «دیگر جهان بسان یك اندیشهی بزرگ مینماید، نه یك ماشین بزرگ.» یعنی آنچه فیزیك جدید به نام «جهان خارج» معرفی میكند در واقع حاصل نظریهها و اندیشههاست و نه یك پدیدهی مستقیم كه در خارج محقَق باشد».
جهان نگری ماشین انگارانه از نظر فیزیك اتمی علاوه بر اینكه یك اشتباه علمی بود، یك اشتباه فلسفی نیز بود كه به صورتی نسنجیده از فیزیك خواستند به نتایج متافیزیكی دست یابد. عمدهی كار فیزیك جدید متوجه بودن به محدودیتهای علم است، دانشمند امروزی آگاه است كه هر نظریه، جزئی نگر و زودگذر و ناكامل است. فیزیك جدید در توصیف طبیعت، بهتر از فیزیك كلاسیك نیست. این یک نوع عینیتزدگی است كه تجربیات هر نظریه را - اعم از نو یا كهن- كلید مشكلگشای ماهیت واقعیت بدانیم. نه فیزیك كهن، نه فیزیك نوین - و نه هیچ علم تخصصیافتهای- نمیتواند چنانكه باید به همهی جوانب تجربهی انسان بنگرد، و یا یك جهان نگری جامع ارائه دهد. حدّ اعلای آنچه از فیزیك میباید انتظار داشت، یاری دادن فروتنانه و بدون هیچ ادعایی است در نگاه به طبیعت.
وقتی نظریه میدهیم كه الكترون گاهی در یك آزمایش، خود را به صورت ذرهای نشان میدهد، و در آزمایش دیگر باید وجود الكترون را به صورت موج در نظر گرفت، در واقع میپذیریم كه هنوز به واقعیت دست نیافتهایم، چرا كه ما نمیتوانیم بگوئیم الكترون هم به صورت موج است و هم به صورت ذرّه، بلكه در شرایط مختلف از خود رفتار موجوار یا ذرّهوار بروز میدهد، و این نتایج متفاوت نارسائیِ كوششهایی را كه برای تصوّرپذیری و تصویرگری واقعیت بر وفق مقولات تجربهی روزمرّه انجام میگیرد، نشان میدهد.
در فیزیك كوانتوم، اتم باید همچون یك كلّ، باز نموده شود كه هیچ جزء تفكیك پذیر ندارد، الكترونها فردیت خود را از دست دادهاند. مثلاً اتم هلیوم یك سیستم است كه اجزاء تشكیل دهندهی آن را نمیتوان تفكیك كرد یعنی اجزاء با هم وحدت دارند و در واقع باید رفتار جمعیِ سیستم را نظارت كرد و نه اجزاء آن را.
هرچه وضع یک الکترون در یک آرایشِ آزمایشی، دقیقتر اندازهگیری شود، میزان عدم قطعیتِ هرگونه پیشبینی از سرعت آن، افزایش مییابد. این همان اصل عدم قطعیت و یا اصل عدم تعیُّن هایزنبرگ است- مثل اینکه انسان نمیتواند پیشبینی کند آیا یک شخص خاص خواهد مرد یا نه؟ ولی میتواند پیشبینی کند میزان احتمال مرگ یکنفر چقدر است-.