اگر هدف علم شناخت طبیعت باشد، پس در واقع تجربه، یكی از عناصر آزمودن نظریههایی است كه به دنبال شناخت عالماند و مسئله دیگری که در كلام جدید پیش میآید این است كه آیا جهان را میشناسیم تا بتوانیم عکسالعملهای آن را پیشبینی كنیم؟ عدهای مخالف چنین ادعایی در مورد پیشبینی در عالم هستند. به عنوان مثال میگویند: نظریه انتخاب طبیعی در عین این كه یك تبیین علمی است ولی نمیتوان از طریق آن سیر تكامل را پیشبینی كرد. آری میتوان از تجربهی گذشته، یك پیشبینی قابل اعتماد به عمل آورد ولی این پیشبینیها معادل شناخت جهان نیست. زیرا مثلاً اگر واقعاً صدها بار تجربه كنیم كه؛ «شفقِ بامدادی نشانهی بارش شامگاهی است»، باز هیچ تبیینی درباره باران بهدست ما نمیدهد كه بتوان چگونگی ریزش باران را شناخت. نظریهها یك نوع تبیین یا شناخت در بر دارند كه البته محصول مشترك بهرههای علم و عقل است و هر اندازه در شناخت طبیعت موفقتر باشند، در پیشبینیهایشان موفق خواهند بود. ولی نمیتوان به صِرف درست پیشبینیکردن یک نظریه نتیجه گرفت، آن نظریه در شناخت طبیعت نیز موفق بوده است. بابلیها از روی جدولهای زمان بندی شدهی ریاضی كه بر اثر آزمون و خطا و بدون هیچ مبنای نظری بهدست آورده بودند، میتوانستند پیشبینیهای نجومی دقیقی به عمل آورند، در حالیکه توان تبیین یك نظریه در مفاهیمی است كه در خلاقیت فكری و عقلی آن نهفته است، و همین نظریههاست كه بیش از آنكه سیر طبیعت را «پیشبینی پذیر» سازد، «فهم پذیر» میگرداند، و به همین جهت بایدگفت : هدف اولیه و بالذات علم همانا شناختی از جهان است كه بتوانیم به كمك علم و عقل بهدست آوریم و سلطه بر طبیعت امری ثانوی و بالعرض است.