چنانچه ملاحظه فرمودید؛ امام صادق(ع) در تعریف عقل فرمودند: عقل آن چیزی است كه از طریق آن بتوان خدای رحمان را بندگی كرد. این عقل، یك حقیقت آسمانی است كه نور آن به قلب بعضی از انسانها تجلی كرده، آن هم به صورت متفاوت.
در روایت داریم خداوند پس از آنكه عقل را خلق كرد، به آن فرمود:«اَدْبِر»؛ برو! رفت، بعد فرمود: «اَقْبِل»؛ بیا! آمد. ولی به جهل فرمود: «اَدْبِر»؛ رفت، بعد فرمود: «اَقْبِل»؛(131)بیا! نیامد. یعنی به جهل كه میگوید برو و از خداوند دور شو! میرود!! ولی وقتی میگوید: بیا! نزدیك شو، نمیآید، چون جهل جنبه دوری عالم است از حق، و لذا وقتی دستور داده میشود دور شو، به راحتی دور میشود، ولی نزدیكی به حق برایش ممكن نیست. به عقل كه میگوید: برو! بر اساس اطاعت از حكم خدا و بندگی صِرف میرود، درست است كه هر دوی آنها رفتند، اما عقل چون آن رفتن را بر اساس اطاعت و بندگی خدا انجام داد، دور نشد بلکه رفت كه بیاید، ولی جهل بر اساس اقتضای میل خودش رفت، لذا رفت كه برود، حکم به رفتن، یك حكم بود كه از طرف خدا صادر شد، و به ظاهر یك حركت بود كه از طرف عقل و جهل انجام گرفت، ولی با دو نیت و دو باطن. عنایت داشته باشید كه این عقل كه در روایت مطرح است و به عنوان «اَوَّلُ مَا خَلَقَ الله» مورد توجه میباشد غیر از عقل فلسفی است كه استعدادی است در انسان برای شناخت مفهومِ معقولات و در جلسات آینده بیشتر به آن پرداخته میشود.
عین همین حالتِ عقل و جهل برای انسانها هست، گاهی خداوند در زندگی زمینی شرایطی را فراهم میكند تا ما در دنیا مشغول ارتباط با خدا شویم. فرمود: «قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً»؛(132) گفتیم همه بروید روی زمین، «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّكُم مِّنِّی هُدًى»(133) حالا در این شرایط جدیدِ زندگی زمینی یك هدایتی میفرستم كه به من وصل شوید. «فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»(134) هركس آن هدایت و شریعت را بگیرد، در عین دوری از من، برای او خوف و حزنی نخواهد بود، چون با رعایت و اطاعت شریعت، به خدا نزدیك هستید و یك نوع برگشت به خدا در صحنه است. گاهی آدمها در زمین مشغول زندگی میشوند، ولی طوری مشغول زندگی میشوند كه گویا فراموش میكنند منزل اصلی آنها، منزل قرب الهی بوده است. اگر دین، حضور فعال در زندگی ما نداشت، در دنیا از خدا دور خواهیم بود، چون دنیا محل هبوط انسانهاست و نه منزل اصلیشان، اما اگر در عین اجرای هبوط به او گفتند برو، ولی با دادن شریعت به او گفتند بیا و او آمد، او در واقع مقامش، مقام عقل است.
امام میفرمایند به اندازهای كه انسان عقل دارد عبادتش قبول است. این روایات به ما نشان میدهد ما باید چیزی بالاتر از ظاهر حركات و سكنات عبادی در زندگیِ دینی خود به صحنه بیاوریم. در روشی كه معتقد است همه فعالیتهای فرهنگی باید قدسی باشد، متوجه است كه باید باطن حركات جنبه برگشت به حق داشته باشد، و بدین لحاظ بندگی خدا، همة حقیقت انسان است و بنده جز آنچه را مولا دستور میدهد، انجام نمیدهد، اختیارش را در اختیار حكم مولا قرار میدهد.
بنده را اختیار كی باشد
بنده جز سایه وار كی باشد؟
بنده خدا یعنی روحی كه پذیرفته است حكم حق بر فكر و خیال و قلب و بدن او جاری باشد، اختیارش را به دست حق داده است ، و این غیر این است كه انسان بیاختیار باشد، بلكه با اختیارش حكم خدا را اختیار كرده است و لذا میبینیم در ظاهر و باطن كاملاً تسلیم حكم خدا است. یكی از جاهایی كه عموماً حرف عرفا را نمیفهمند همینجا است. آن عارف، مدام به نفس امّاره گفته: توحرف نزن، بگذار حق فرمان دهد! فضولیهای نفس امّاره را كنترل كرده تا رسیده است به اینكه بگوید: «اُفَوِّضُ اَمْرِی اِلَی الله»؛ امور خود را به خدا وامیگذارم، این كجا جبر است؟ این پذیرفتن عظمت و جبّاری خدای حكیم است در برنامهریزیهای زندگی. به قول مولوی:
این معیت با حق است و جبر نیست
این تجلی مَه است، این اَبر نیست
در جای دیگر میگوید: «این نه جبر است بلكه این جبّاری است» این انسان خیلی بر خودش حكومت كرده است تا حالا میتواند حكم حق را بر خودش حاكم كند. همان دستوری كه امام صادق(ع) به عنوان بصری دادند و فرمودند اگر میخواهی به حقیقت عبودیت دست یابی، یكی از كارهایی كه باید انجام دهی عبارت است از اینكه: «وَ لا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً...»؛(135) بنده برای خود برنامه ندارد، آنچه را حكم و برنامه مولایش هست بر خود حاكم میكند.
اگر عقل انسان برسد به این درجه از شعور كه بفهمد هر چه عقلِ كل و صاحب همه عقلها گفت آن را بر تمام مناسبات خود حاكم كند، كار بزرگی کرده است. یعنی عقل شما به یك معنی در این راستا عقل خدایی بشود. به اصطلاح میگویند مبادی فهم انسان مطابق عقل الهی بگردد. چطور میل مجنون با میل لیلی یكی شد؟ و گفت: «پسندم آنچه را جانان پسندد» به جایی میرسید كه إنشاءالله همانطور كه عقل محمّدی(ص) میگوید غیبت بد است، عقل شما هم از آنچنان نوری برخوردار میشود كه از غیبت بدش میآید.
در راستای برگشت به حق و تحقق بندگی كامل، به عقل خودتان میگویید حدّ تو آن است كه حكم خدا را بفهمی، نه آنكه مستقل از حكم خدا برای خود حرف داشته باشی. در این حالت، شما بر اساس حكم عقلِ عقلها بر عقلتان حكومت میكنید و لذا آرامآرام جنبه استقلالی عقل میرود و آن عقل محمّدی(ص) به صحنه میآید و دیگر میل به فضولیِ عقل جزئی در انسان باقی نمیماند، این مقام، مقام بسیار بالایی است، چون همان طور كه عرض كردم در این مقام مبادی عقل، الهی میشود و لذا دیگر میلهای انسان میلهای الهی است. در ابتدایِ راهِ دینداری تجزیه و تحلیلهایمان الهی نیست، حكم نفس امّاره در میان است، ولی بر اساس برنامه دینی، حكم الهی را بر میلهای خود و اندیشهمان حاكم میكنیم، این حالت را میگویند تكلیف كردن حكم خدا بر خود. در تكلیف، ابتدا تكلّف و فشار هست، آدم باید به خودش آن حكم را تحمیل كند تا آرامآرام به جایی برسد كه خودش یعنی قلب او، عین حكم دین شود و از این طریق حجاب بین انسان و خالقِ عالم ضعیف و ضعیفتر گردد و از خطر شبه قدسیشدنِ فعالیتهای دینی رهایی یابد.