حتماً ملاحظه فرمودهاید كه چه افسردگیها و احساس پوچیها در زندگی غیردینی پیش میآید و چه شیرینیها و صفاها در فرهنگی كه آدم تمام حیاتش را در عرصة دین وارد کند، ظاهر میشود. این یك بحث اساسی است كه باید به بررسی آن بپردازید. بنده در اینجا فقط باب آن را باز كردم كه طبق آیه ذکر شده، آدم میتواند تكلیف خودش را در كل حیات مشخص كند، و اگر این موضوع به خوبی سازماندهی و تئوریزه و كاربردی شد، میفهمیم هر حركتی كه ما را از ارتباط با عالم معنا جدا كند و از معنی بندگی فاصله بدهد ما را بیمعنی خواهد كرد.
نتیجهای كه میخواهم بگیرم این است كه اگر میخواهیم از پوچی و بیمعنایی نجات یابیم، تمام حیات ما باید قدسی باشد. این نوع نگاه به فعالیتهای فرهنگی درست عكس آن نگاهی است كه سعی داشت فعالیتهای فرهنگی را صرفاً دنیایی كند و حتی دستورات دین را در حد اهداف دنیایی نازل میكرد. این نگاه سعی دارد تا همه فعالیتها باطن داشته باشد و اهداف معنوی و توجه به ملائكه و اسماء الهی و در نهایت خدا در همه فعالیتها مدنظر باشد، در این منظر باید همه چیز و همه حركات، قدسی باشد و پس از اینكه توانستیم مسئله را از نظر عقلی و قلبی روشن و اثبات كنیم، برای پیادهكردن آن در عمل، آن را كاربردی میكنیم.
مهم آن است كه برسیم به این نكته كه اگر کار و فعالیتی برایمان عبادت نباشد، دو ضرر دارد؛ اولاً: در راستای آن فعالیت، بدون آنكه متوجه شویم خودمان را بیمعنا میكنیم. ثانیاً: چون كار و فعالیتمان به عالم قدس متصل نیست و بیباطن است، بیبركت و ناپایدار و بیآینده میشود. بیبركتی یعنی كثرتی كه به وحدت وصل نباشد، مثل وقتی كه تن شما به نفس شما وصل نیست و نفس از تن منصرف شده است، چیزی نمیگذرد كه آن تن میپوسد.
ما هیچ وقت نمیگوییم منِ ما، چند تا است، با اینكه هم با مَن یا نفس خود میشنویم و هم با آن میبینیم و هم با آن حرف میزنیم و فكر میكنیم، اما با اینهمه یك یگانگی در خود حس میكنیم، میگوییم مَنِ مَن یكی است، ولی بدنِ من كثیر است، سلول و استخوان و غیره دارد، اما چون تمام این كثرتها تحت تدبیر روح یا نفس من است كه وحدت ذاتی دارد، بدنِ من هم دارای شخصیت وحدانی است، یعنی این كثرتها به جهت یگانگیِ روح و تدبیر بر بدن در حالت وحدانی است. وقتی مُردیم، ارتباطِ بین جنبه وحدانی بدن ما با جنبه كثرت آن قطع میشود و روحْ كه بدن را تدبیر میكرد، از بدن منصرف میگردد و به تعبیر قرآن خدا آن نفس را میگیرد،(81) و وقتی رابطه نفس یا جنبه وحدانی شما از بدنتان منصرف شد، شما با یك مجموعه سلول و استخوان روبهرویید، اصلاً هویت بدنتان به عنوان یك بدن خاص، دیگر مضمحل خواهد شد، چون بیباطن شد. پس اگر كثرت تحت تدبیر وحدت نباشد، مضمحل میشود. هر فعالیت و تلاشی نیز اگر بیباطن شد و به عالم قدس متصل نبود، بیآینده است، به این معنی كه شما هیچ آثاری از فعالیتهای قبلیتان در آینده خود ندارید، اعم از آیندهای كه در این دنیا با آن روبهرو میشویم و یا آینده اصلی كه بعد از این دنیا با آن روبهرو هستید.
تعبیر قرآن در مورد آیندة كار بتپرستان در قیامت تعبیر بسیار زیبایی است. میفرماید: «قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ یَفْتَرُونَ»؛(82) تمام سرمایه زندگی را از دست دادند و آنچه را به عنوان معبودْ سالها بدان دل بسته بودند بهكلی گم كردند و هیچ حاصلی از كارشان برایشان نیست.
این بدان معنی است كه اگر عمل و حركاتتان به عالم قدس وصل نشود، هیچ آیندهای برای آن عمل و حركات نخواهد بود. به همین جهت حضرت اباعبدالله(ع) در آن فضایی كه یزیدیان ساخته بودند تا آینده خود را حفظ كنند و ایشان را بیآینده نمایند، خوب میداند كه موضوع عكس خواهد شد و به اهل خیام خود میفرمایند:«چیزی نمیگذرد كه شما با احترام به وطن خود برمیگردید...» چرا امام حسین(ع) میفهمد كه حركاتش آینده دارد و یزید بیآینده است؟ چون رمز اتصال حركات به عالم قدس و پایداری آن را میشناسد، چیزی كه یزید و یزیدیان هرگز نمیتوانند بشناسند و هر انسان عجولی نیز از فهم این قاعده محروم است. بر اساس همین رمز است كه حسین(ع) كربلا را درست میكند. اگر كربلا با این دید درست نمیشد، امروز من و شما از فهم عظمت نقش این قاعده محروم بودیم. دشمنان امام حسین(ع) آنقدر ایشان را بیفردا میخواستند كه بر بدن تكهتكه شدة حضرت، اسب راندند تا هیچ آثاری از او نماند. آخر بر روی بدن تكهتكه شده با این همه زخم شمشیر و نیزه، دیگر اسبدوانی به چه معناست؟ چون در درون خود و در ضمیر ناخودآگاهشان بیآیندگی خود و آیندهداری امام حسین(ع) را احساس میكردند و میخواستند با آن احساس درونی مقابله كنند.
به گفته آقای ایوان ایلیچ، بشر مدرن چون در شعور ناخودآگاه خود میداند مرگ به سرعت به سویش میآید، بر سرعت خود میافزاید با این تصور كه از مرگ سبقت بگیرد. آقای ایلیچ از سرعت موجود در جهان مدرن چنین تحلیلی دارد؛ میگوید سرعت دیوانهوارِ مطرح در فرهنگ مدرن ، خبر از وجدان بشری دارد كه به شدت مرگ به او نزدیك است و میخواهد به نحوی خود را از آن رهایی بخشد. حالا من میخواهم بگویم كه اصحاب یزید احساس بیآیندگی به مغز استخوانشان رسیده بود، بنابراین میخواستند برای دفع بیآیندگی خود امام حسین(ع) را كه آیندهدار است ذبح كنند. زیرا حركات عجیبی كه در برخورد با حضرت سیدالشهداء(ع) پس از شهادت ایشان كردند، خبر از مشكل روحی لشگریان یزید میدهد.
شواهد فوق را عرض كردم تا عزیزان به خوبی عنایت فرمایید چرا بعضی از فعالیتهای فرهنگی و دینی بیآینده خواهند شد و این قاعده روشن شود تمام فعالیتهایی كه به عالم قدس وصل نشود، بیآینده است. وقتی ما به این مطلب رسیدیم دیگر هیچ نگرانی نداریم كه بعضی از كارهایی كه شروع میكنیم خیلی زود نتیجه ندهد. آن وقت جای نگرانی است كه كارها زودبازده و بینتیجه باشد، و با عجله کارها را انجام دهیم و اصلاً نگران نداشتن باطن قدسی برای كارهایمان نباشیم. گاهی انسان از حوصلة اهلالبیت(ع) تعجب میكند كه چه طور امام صادق(ع) این همه حوصله دارند و برنامههایشان را طوری تنظیم میکنند که در ظهور فرزندشان حضرت مهدی(ع) ادامه مییابد و در آن شرایط نتایج اصلی خود را ظاهر میكند. نتایجی كه امام صادق(ع) میخواهند بگیرند به دست حضرت مهدی(ع) ظاهر میشود، ما به جهت بیحوصلگی و زمانزدگیمان میگوییم بابا این همه فاصله! ولی برای كسی كه به جنبه وحدانی فعالیتها نظر دارد، فاصله معنی نمیدهد، چون عملاً خود را در متن آینده وارد كرده است و عملاً در آیندة كارها و نتیجه حاصله از آنها زندگی میكند. این كه شنیدهاید امام صادق(ع) میفرمایند: «مَنْ ماتَ مُنْتَظِراً لِهذَا الْاَمْرِ كانَ كَمَنْ كانَ مَعَ الْقائمِ فی فُسْطاطِهِ لا بَلْ كانَ كَالضّارِبِ بَیْنَ یَدَیْ رسولِاللهِ بِالسَّیْفِ»،(83) هركس در حالی بمیرد كه منتظر حاكمیت حضرت مهدی(ع) باشد و به آن افق نورانی نظر دوخته باشد، مانند كسی است كه همراه حضرت قائم در خیمهی آن حضرت باشد، بلکه بالاتر از آن، مثل کسی است که در پیشگاه رسول خدا(ص) با دشمنان ایشان مقاتله كرده است. این یك فرهنگ است. اگر خواستید عمق آن را بفهمید، عكس آن را ارزیابی كنید كه چگونه فرهنگِ مقابل اهل بیت(ع) با آن همه تلاش برای ماندن، ولی هر روز هرچه بیشتر به سقوط و بیآیندگیاش نزدیك میشود. وقتی شما در فرهنگ بقاء یعنی فرهنگ توحیدی، كه به حضرت حقِ باقی متصل است، وارد شدید، دیگر فعالیتهای شما پوچ و بیآینده نیست. فرهنگ توحیدی، فرهنگی است كه به مقام بقاء، یعنی حضرت حق متصل است، حالا اگر شما در فرهنگ بقاء نباشی هر جا هستی باش، با نیستی همآغوش خواهی بود، چون كه به نیستی متصل شدهای. إنشاءالله روی این قاعده فكر كنید كه چرا فرهنگ انبیاء(ع) در تمام طول تاریخ در حرکت است و هر پیامبری در پیامبر بعدی شكوفا میشود.(84) چرا ما از شهادت شیخ فضلالله نوری(ره) عبرت نمیگیریم؟ در شهیدكردن او آنچه دشمنان میخواستند به دست بیاورند برعكس شد، و این یك فرهنگ است. چرا نباید مردم ما به این قواعد جاری در عالم فكر كنند تا دوباره دچار پوچیها نشوند؟ ما باید به تاریخ گذشته - اعم از تاریخ انبیاء و یا بزرگانی كه راه انبیاء را میرفتند- نظر كنیم تا متوجه رمز و راز بقاء فرهنگی از یک طرف، و عدم بقای فعالیتها از طرف دیگر بشویم و از آنها عبرت بگیریم. عبرت یعنی عبور، یعنی باید از ظاهر حادثهها عبور كنی، و حادثهها را نبینی تا قاعدهها را ببینی. قاعده جاری در هستی توحید است و ریشه همة عدم اضمحلالها در توحید، كه باطن هستی است نهفته است.
قرآن میفرماید: «وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ»؛(85) خداوند در این آیه میفرماید: هیچ شیءای نیست مگر اینکه خزینهاش پیش ماست و ما نازل نكردیم از آن وجودِ خزینهایاش مگر اندازهای محدود از آن را. میخواهیم از این آیه نتیجه بگیریم كه آنچه در مرتبهی پایینِ عالمِ وجود هست، دارای مراتبی عالیتر در مرتبه بالای عالم نیز هست و به اصطلاح هرچه در عالم مادون هست، دارای باطن غیبی و معنوی است و باید در نگاه خود به عالَم، همواره متوجه باطن عالم نیز باشیم، تا توجه ما به عالم قدس فراموش نشود. این نوع تجزیه و تحلیلها مربوط به «نگاه قدسی» است. البته اینكه در آیه میفرماید هر چیزی دارای باطن است، منظور چیزهای حقیقی است و نه چیزهای اعتباری. شیء چیزی است كه واقعاً شخصیت دارد، مثل زمین و انسان و درخت ولی صندلی شخصیت حقیقی ندارد زیرا به اعتبار ما صندلی است، خیابان یك طرفه، یك طرفهبودنش به اعتبار ماست، همچنانكه خیابانبودنش نیز یك امر اعتباری است، ولی درخت به خودی خود شخصیت واقعی دارد، من و شما به خودی خود شخصیت داریم، زمین نیز همین طور است، شخصیت دارد و شخصیت آنها به اعتبار معتبِر نیست.(86) چیزهایی را كه خودشان شخصیت دارند به اصطلاح جوهر میگویند. پس هر «چیزی» در این عالم، باطن دارد و جنبه مادون آن به جنبه مافوق آن وصل است. به قول آقای پروفسور کربن علم جدید عامل گسستگی مرتبه مادون عالم با عالم ملكوت شد، «باید به ارض ملكوت سفر كرد و به آنجا پیوست» تا متوجه شویم همه چیز در جای خود مقدس است. اعتقاد به ملائكه در این نوع نگاه مطرح است و میفهمد «ملائكه» مدبِّرات اَمْرَند، و عالم را ملائكه مدیریت میكنند، مثل اینكه قوای مربوط به نفس شما، اعضاء بدن شما را تدبیر مینمایند، قوة بینایی چشم شما را به كار میگیرد و در نتیجه عمل بینایی انجام میگیرد. در هر حال با توجه به آیه فوق چیزها در عالم، باطن دارند و دارای وجود خزینهای میباشند و توسط باطن خود تدبیر میشوند، باطنی که عنداللّهی است و در نزد خدا است. در مورد فعالیتهای انسانی هم باید موضوع به همین شکل باشد که فعالیتها الهی و دارای باطن باشند و برای اینکه فعالیتهای فرهنگی دارای باطن باشند باید همة فعالیتها در راستای بندگی خدا انجام گیرد و هیچ انگیزهای جز بندگی خدا در میان نباشد تا آن فعالیتها قدسی و دارای باطن و آیندهدار باشند.
آن نگاهی كه میگوید همه چیز باید قدسی باشد، نگاهی است كه دین بر آن تأكید دارد و در این نگاه همواره در فعالیتهای فرهنگی باطن عالم مدّنظر میباشد.
در مورد موضوعات مطرح در این جلسه در یك جمعبندی میتوان گفت:
1- مشكل این است كه بعضاً موضوعات قدسی را به موضوعات مادی تأویل میكنیم.
2- حقیقت ما «روح» است و باید در هر فعالیت فرهنگی به حقیقت قدسی خود برگردیم، تا جانمان آرام بگیرد.
3- باید با روشهایی كه دستورات دین را تحلیل شبهقدسی میكند، سخت مقابله كرد، وگرنه با كشتن پیام پیامبران خدا، عملاً پیامبران را كشتهایم.
4- آثار و نتایج جشن تكلیف از منظر سیدبنطاووس(ره) با جشن سكولارشده مقایسه گردید، تا معنی شبهقدسیكردن فعالیتهای فرهنگی روشن شود.
5- از روش شرطی كردن عبادات و بینقشكردن انتخاب افراد سخن گفته شد و نقص این روش در اتصال انسانها به عالم قدس بیان شد.
6- سخن راسل در مورد دزدی نكردن، تحلیل شد و تفاوت آن با انگیزههای دینی در دزدی نكردن روشن گردید، تا فكر نكنیم صرفاً قالب عمل برای ما اهمیت دارد و از نیت كه اصل و اساس عمل محسوب میشود غفلت كنیم.
7- اگر در روشهای دینی با جان انسانها سخن گفته شود - نه با نفس امّاره آنها- چون سخنی است بر مبنای فطرت انسانها، تأثیر آن بسیار بیش از پیشبینی ما خواهد بود.
8- سادهكردن و نازلكردن موضوعات با ناقصكردن آنها تفاوت اساسی دارد، زیرا در ناقص مطرحكردنِ معارف دینی، دیگر در فعالیتی وارد نمیشویم كه همه ابعاد خود و دیگران را رشد دهیم.
9- هدف خلقت انسان طبق آیه قرآن فقط عبادت است، پس اگر همه فعالیتها نظر به عالم قدس نداشته باشد، انسانها در زندگی، احساس بیمعنایی و پوچی میكنند.
10- تا حدی تبیین شد كه راهكار صحیح برای نجات از پوچیها، اتصال كثرتها به حضرت «اَحد» است و لذا از این طریق است که از خطر بیآیندگی در امان خواهیم ماند.
11- با طرح آیه 21 سوره حجر بابی از تفكر باز شد كه هیچ شیءِ حقیقی نیست مگر آنكه دارای وجودهای خزینهای در عالم غیب و در نظام عنداللهی است و همواره بایدتوجه داشت که فعالیتهای فرهنگی از باطن غیبی عالم گسسته نباشد كه البته این نكته اخیر نیاز به تبیین بیشتر دارد.
چنانچه ملاحظه میفرمایید آرامآرام بحث به مقصد اصلی خود نزدیك میشود و در نهایت روشن خواهد شد كه چگونه میتوان در زندگی، خود را به حضور حضرت حق برد و از حجاب مفاهیم آزاد گشت.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»